پارت ۲۰(یخی که عاشق خورشید شد)
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۲۰
ا.ت:وایی جیمین داری نگرانم میکنی(بغض)
جیمین:من دارم برمیگردم کره.
ا.ت:یعنی چی دارم برمیگردم کره..میدونی داری چی میگی؟(بلند)
جیمین:مادرم حالش خوب نیست مجبورم..امشبم اومدم ازت خداحافظی کنم
بدجور بهم شوک وارد شده بود اصلا نمیدونستم الان باید چی بگم و چیکار کنم
که یهو جیمین بغلم کرد و گفت:دلم برات تنگ میشه ا.ت
جیمین:خداحافظ
پاشد رفت من هنو تو شوک بودم چند قدم بیشتر برنداشته بود که داد کشیدم:جیمییننننننن
برگشت سمتم اشکام دست خودم نبودن صورتم رو پر کرده بودن
ا.ت:ولی تو بهم قول دادی بودی هیچوقت از پیشم نمیری..بری هم ناپدید نمیشی.یادتههه؟(داد بلند و گریه)
جیمین اومد و دوباره بغلم کرد و گفت:متاسفم ..واقعا متاسفم که نمیتونم سره قولم بمونم(با گریه)
ا.ت:ولی من بجز تو اینجا کسی رو ندارم..دل من به بودن تو خوش بود الان که میخوای بری من چیکار کنم تو کشور غریب بی تو؟(با داد)
جیمین:متاسفم
دوتایی داشتیم گریه میکردیم که جیمین گفت:من دیگه میرم و ازم جدا شد
افتادم رو زانو هام و بلند بلند گریه میکردم وایی باورم نمیشد جیمین داشت میرفت
من چجوری باید با نبودن جیمین کنار میومدم ؟
قلبم آتیش گرفته بود الان دیگه کسی نیست خنده رو لبام بیاره و باعث حال خوب من بشه.
...
بعد چند ساعت از جام بلند شدم هنوزم تو شوک بدی بودم رفتم سمت خونه کلید انداختم وارد خونه شدم .
میدونستم قراره کلی فکر و خیال بیاد سراغم و قراره کلی درد بکشم رفتم سمت آشپز خونه و هرچی قرص برای اعصاب و خواب بود رو خوردم تا بخوابم بعد چند دقیقه خوابم برد.
پارت ۲۰
ا.ت:وایی جیمین داری نگرانم میکنی(بغض)
جیمین:من دارم برمیگردم کره.
ا.ت:یعنی چی دارم برمیگردم کره..میدونی داری چی میگی؟(بلند)
جیمین:مادرم حالش خوب نیست مجبورم..امشبم اومدم ازت خداحافظی کنم
بدجور بهم شوک وارد شده بود اصلا نمیدونستم الان باید چی بگم و چیکار کنم
که یهو جیمین بغلم کرد و گفت:دلم برات تنگ میشه ا.ت
جیمین:خداحافظ
پاشد رفت من هنو تو شوک بودم چند قدم بیشتر برنداشته بود که داد کشیدم:جیمییننننننن
برگشت سمتم اشکام دست خودم نبودن صورتم رو پر کرده بودن
ا.ت:ولی تو بهم قول دادی بودی هیچوقت از پیشم نمیری..بری هم ناپدید نمیشی.یادتههه؟(داد بلند و گریه)
جیمین اومد و دوباره بغلم کرد و گفت:متاسفم ..واقعا متاسفم که نمیتونم سره قولم بمونم(با گریه)
ا.ت:ولی من بجز تو اینجا کسی رو ندارم..دل من به بودن تو خوش بود الان که میخوای بری من چیکار کنم تو کشور غریب بی تو؟(با داد)
جیمین:متاسفم
دوتایی داشتیم گریه میکردیم که جیمین گفت:من دیگه میرم و ازم جدا شد
افتادم رو زانو هام و بلند بلند گریه میکردم وایی باورم نمیشد جیمین داشت میرفت
من چجوری باید با نبودن جیمین کنار میومدم ؟
قلبم آتیش گرفته بود الان دیگه کسی نیست خنده رو لبام بیاره و باعث حال خوب من بشه.
...
بعد چند ساعت از جام بلند شدم هنوزم تو شوک بدی بودم رفتم سمت خونه کلید انداختم وارد خونه شدم .
میدونستم قراره کلی فکر و خیال بیاد سراغم و قراره کلی درد بکشم رفتم سمت آشپز خونه و هرچی قرص برای اعصاب و خواب بود رو خوردم تا بخوابم بعد چند دقیقه خوابم برد.
۹.۳k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.