مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
port۹(آخر)
فلش بک به برگشتن جیمین به خونه... ساعت: ۱:۱۵ شب
خدمتکار: خوش اومدید اقا.. چرا انقدر دیر کردید؟
جیمین: مرسی... به راننده گفتم یکم با ماشین توی شهر چرخ بزنه تا حالم بهتر بشه. ات خوابه ؟
خدمتکار: یک ساعت پیش بهشون سر زدم و بیدار بودن
جیمین: بسیار خب من میرم بهش سر میزنم .... تو هم میتونی بری بخوابی
خدمتکار: چشم... شب خوش
ویو ات
از دست جیمین خیلیییییی عصبی بودم اون خیلی بده.. اما من بیخیال نمیشم... برای همین قبل از ابنکه بره یک دوربین خیلی کوچولو به لباسش چسبوندم و هروقت که اومد برش میدارم و اینجوری میتونم ببینم اونجا چه خبر بوده... توی افکارم بودم که یهو در باز شد و جیمین بود
ات: چی میخوای
جیمین: پرنسس خانوم هنوز بیدارن؟
ات: جیمین بس کن
جیمین: منو ببخش
ات: انتظار داری ببخشمت؟ تو منو توی اتاق زندانی کردی و بهم خواب آور تزریق کردن و نذاشتی برم مراسم مادرم
جیمین: بلاخره که توی لباسم دوربین مخفی کار گذاشتی
ات: از کجا فهمیدی 😳
جیمین: یک مافیا رو هیچوقت دست کم نگیر
ات: خب حالا بدش میخوام ببینم اونجا چه خبره
جیمین: ات تو الان هم حالت خوب نیس میترسم برا قل...
ات: چی.... قلبم چی
جیمین: هیچی بابا امشب کلا قاطی کردم😅😅(یکم ضایع بازی در آورد)
ات: خب ولس کن بده دیگه نیخوام ببینم
جیمین: اتتتتتت
ات: جیمیننننن
جیمین: باشه بابا بگیرش
ات: دوربین رو به گوشیم ویل کردم و همه چیز و دیدم... اینکه داشتن مادر و پدرم رو خاک میکردن واسم زجر آور ترین چیز بود... اما حتی نمیتونستم گریه کنم... بغض گلومو گرفته بود و داشت خفم میکرد
ات: اون فامیلای عوضی رو نگا، عین خیالشون هم نیس که مامان و بابای من مردن... نشستن دارن سوجو میخورن(داد و عصبانیت شدید )
جیمین: ات آروم باش
ات: جیمین حالا چیکار کنیم؟
جیمین: منظورت چیه؟
ات: منظورم اینه که قبل از این بابا خرج همه چیز و میداد اما الان اون دیگه نیست... تو چجوری میخوای خرج بادیگارد ها و خدمتکار ها و کلی چیز دیگه رو بدی؟
جیمین: نگران نباش، من یه مافیام و از پس همه چیز بر میام
ات: منم میخوام کمکت کنم
جیمین: نمیخواد بابا، اصلا تو چجوری میخوای کمکم کنی؟
ات: میخوام راه بابا رو ادامه بدم
جیمین: منظورت چیه
ات: میخوام مافیا بشم.....
پایان فصل اول
__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__
خب بچه ها اینم از پایان فصل اول و از فصل دوم جونگ کوک وارد میشود🥳🥳 و خلاصشو توی آنچه در این فصل خواهید دید گذاشتم اگر برید بگردید پیداش میکنید
و بچه ها توجه کنید که این فصل کلا خلاصه زندگی ات بود اینکه مامان و باباش تصادف کردن و مردن و اون تصمیم گربت مافیا بشه و.... و درواقع داستان اصلی از فقل دوم شروع میشه
شرط پارت بعد ۱۰ لایک و ۵ کامنت
تا پارت بعد بای👋🏻👋🏻
port۹(آخر)
فلش بک به برگشتن جیمین به خونه... ساعت: ۱:۱۵ شب
خدمتکار: خوش اومدید اقا.. چرا انقدر دیر کردید؟
جیمین: مرسی... به راننده گفتم یکم با ماشین توی شهر چرخ بزنه تا حالم بهتر بشه. ات خوابه ؟
خدمتکار: یک ساعت پیش بهشون سر زدم و بیدار بودن
جیمین: بسیار خب من میرم بهش سر میزنم .... تو هم میتونی بری بخوابی
خدمتکار: چشم... شب خوش
ویو ات
از دست جیمین خیلیییییی عصبی بودم اون خیلی بده.. اما من بیخیال نمیشم... برای همین قبل از ابنکه بره یک دوربین خیلی کوچولو به لباسش چسبوندم و هروقت که اومد برش میدارم و اینجوری میتونم ببینم اونجا چه خبر بوده... توی افکارم بودم که یهو در باز شد و جیمین بود
ات: چی میخوای
جیمین: پرنسس خانوم هنوز بیدارن؟
ات: جیمین بس کن
جیمین: منو ببخش
ات: انتظار داری ببخشمت؟ تو منو توی اتاق زندانی کردی و بهم خواب آور تزریق کردن و نذاشتی برم مراسم مادرم
جیمین: بلاخره که توی لباسم دوربین مخفی کار گذاشتی
ات: از کجا فهمیدی 😳
جیمین: یک مافیا رو هیچوقت دست کم نگیر
ات: خب حالا بدش میخوام ببینم اونجا چه خبره
جیمین: ات تو الان هم حالت خوب نیس میترسم برا قل...
ات: چی.... قلبم چی
جیمین: هیچی بابا امشب کلا قاطی کردم😅😅(یکم ضایع بازی در آورد)
ات: خب ولس کن بده دیگه نیخوام ببینم
جیمین: اتتتتتت
ات: جیمیننننن
جیمین: باشه بابا بگیرش
ات: دوربین رو به گوشیم ویل کردم و همه چیز و دیدم... اینکه داشتن مادر و پدرم رو خاک میکردن واسم زجر آور ترین چیز بود... اما حتی نمیتونستم گریه کنم... بغض گلومو گرفته بود و داشت خفم میکرد
ات: اون فامیلای عوضی رو نگا، عین خیالشون هم نیس که مامان و بابای من مردن... نشستن دارن سوجو میخورن(داد و عصبانیت شدید )
جیمین: ات آروم باش
ات: جیمین حالا چیکار کنیم؟
جیمین: منظورت چیه؟
ات: منظورم اینه که قبل از این بابا خرج همه چیز و میداد اما الان اون دیگه نیست... تو چجوری میخوای خرج بادیگارد ها و خدمتکار ها و کلی چیز دیگه رو بدی؟
جیمین: نگران نباش، من یه مافیام و از پس همه چیز بر میام
ات: منم میخوام کمکت کنم
جیمین: نمیخواد بابا، اصلا تو چجوری میخوای کمکم کنی؟
ات: میخوام راه بابا رو ادامه بدم
جیمین: منظورت چیه
ات: میخوام مافیا بشم.....
پایان فصل اول
__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__☆__
خب بچه ها اینم از پایان فصل اول و از فصل دوم جونگ کوک وارد میشود🥳🥳 و خلاصشو توی آنچه در این فصل خواهید دید گذاشتم اگر برید بگردید پیداش میکنید
و بچه ها توجه کنید که این فصل کلا خلاصه زندگی ات بود اینکه مامان و باباش تصادف کردن و مردن و اون تصمیم گربت مافیا بشه و.... و درواقع داستان اصلی از فقل دوم شروع میشه
شرط پارت بعد ۱۰ لایک و ۵ کامنت
تا پارت بعد بای👋🏻👋🏻
۲.۹k
۰۲ دی ۱۴۰۳