بامداد عاشقی
بامداد عاشقی
بچه ها خبر بد ، از این پارت درامه ،
ببخشید 🥺🤍
صبح =
" جیمین "
صبح از خواب بیدار شدم ، نسیم خنکی بهم میخورد ، ا/ت هنوز خواب بود . منتظر بودم که بیدار شه ، همینجوری نگاش میکردم ؛
الارم گوشیم زنگ خورد که ا/ت بیدار شد .
جیمین : اه حالا الان باید صداش در میومد......عه بیدار شدی ( لبخند )
یهو ا/ت نشست ، ا/ت : من چرا اینجا خوابیدم ؟ ببخ...شید حتما جات تنگ شد . ( خجالت )
دست به سرش کشیدم . جیمین : نه اتفاقا خیلی خوب بود ، میشه همیشه پیشم بخوابی ؟
" ا/ت "
بحثو عوض کردم .
ا/ت : چاگیا بریم صبحونه بخوریم ؟
جیمین : بریم عزیزم :)
به سمت حال رفتیم ، یه مرد با چند تا بادیگارد دم در وایستاده بودن .
همه ی کسای توی عمارت رو کشته شده بودن
یونگی ، نامجون دستاشون رو بسته بودن .
ا/ت : تو ..... کی هستی ؟ ( بغض )
( لی هیون کی ، همون پسره شریک جدیده تهمو عه ، یعنی به قول تهمو
همسر آینده ا/ت )
هیون کی : به به ، ا/ت پس شمایی . (پوزخند)
جیمین : تو همون پسره ی هرزه ای ، نمیزارم به ا/ت.....دست بزنی . ( استرس )
ا/ت : جیمین این.....کیه ؟ هیون کی : همسر آیندت ا/ت . جیمین : جرعت داری ی بار دیگه بگو ( داد )
هیون کی : ببین ا/ت بهتره با من بیای وگرنه ..... ا/ت : وگر...نه چی ؟
همون مرد اسلحش رو در آورد و به طرف یونگی ، نامجون گرفت . هیون کی : وگرنه خون هر جفتشون رو میریزم .
اشکام تو چشمام جمع شد ، نمیتونستم ببینم اونا جون میدن .
ا/ت : باشه من ........ من باهات میام (بغض)
هیون کی : ( پوزخند ) خوبه که تو مغزت خوب کار میکنه . جیمین : ا/ت فکر احمقانه به سرت نزنه ( کمی بلند ) روبه جیمین کردم
ا/ت : جیمین ! من میرم ولی بهت قول میدم که......قول میدم که فراموشت نکنم ، ازت ممنونم بابت تموم کار هایی که برام کردی . ( بغض )
" جیمین "
بغض گلوم رو فشار میداد ، داشتم خفه میشدم . سرش رو بوسیدم و پشت گوشش آروم گفتم . جیمین : بهت قول میدم که هر جور شده نجات بدم ، دوست دارم ا/ت .
هیون کی : کفتر های عاشق بسه دیگه ، ا/ت بیا بریم .
ا/ت : خدافظ جیمین .... ( گریه )
بچه ها گریم گرفت🥲
الان پارت بعدو مینویسم .
بچه ها خبر بد ، از این پارت درامه ،
ببخشید 🥺🤍
صبح =
" جیمین "
صبح از خواب بیدار شدم ، نسیم خنکی بهم میخورد ، ا/ت هنوز خواب بود . منتظر بودم که بیدار شه ، همینجوری نگاش میکردم ؛
الارم گوشیم زنگ خورد که ا/ت بیدار شد .
جیمین : اه حالا الان باید صداش در میومد......عه بیدار شدی ( لبخند )
یهو ا/ت نشست ، ا/ت : من چرا اینجا خوابیدم ؟ ببخ...شید حتما جات تنگ شد . ( خجالت )
دست به سرش کشیدم . جیمین : نه اتفاقا خیلی خوب بود ، میشه همیشه پیشم بخوابی ؟
" ا/ت "
بحثو عوض کردم .
ا/ت : چاگیا بریم صبحونه بخوریم ؟
جیمین : بریم عزیزم :)
به سمت حال رفتیم ، یه مرد با چند تا بادیگارد دم در وایستاده بودن .
همه ی کسای توی عمارت رو کشته شده بودن
یونگی ، نامجون دستاشون رو بسته بودن .
ا/ت : تو ..... کی هستی ؟ ( بغض )
( لی هیون کی ، همون پسره شریک جدیده تهمو عه ، یعنی به قول تهمو
همسر آینده ا/ت )
هیون کی : به به ، ا/ت پس شمایی . (پوزخند)
جیمین : تو همون پسره ی هرزه ای ، نمیزارم به ا/ت.....دست بزنی . ( استرس )
ا/ت : جیمین این.....کیه ؟ هیون کی : همسر آیندت ا/ت . جیمین : جرعت داری ی بار دیگه بگو ( داد )
هیون کی : ببین ا/ت بهتره با من بیای وگرنه ..... ا/ت : وگر...نه چی ؟
همون مرد اسلحش رو در آورد و به طرف یونگی ، نامجون گرفت . هیون کی : وگرنه خون هر جفتشون رو میریزم .
اشکام تو چشمام جمع شد ، نمیتونستم ببینم اونا جون میدن .
ا/ت : باشه من ........ من باهات میام (بغض)
هیون کی : ( پوزخند ) خوبه که تو مغزت خوب کار میکنه . جیمین : ا/ت فکر احمقانه به سرت نزنه ( کمی بلند ) روبه جیمین کردم
ا/ت : جیمین ! من میرم ولی بهت قول میدم که......قول میدم که فراموشت نکنم ، ازت ممنونم بابت تموم کار هایی که برام کردی . ( بغض )
" جیمین "
بغض گلوم رو فشار میداد ، داشتم خفه میشدم . سرش رو بوسیدم و پشت گوشش آروم گفتم . جیمین : بهت قول میدم که هر جور شده نجات بدم ، دوست دارم ا/ت .
هیون کی : کفتر های عاشق بسه دیگه ، ا/ت بیا بریم .
ا/ت : خدافظ جیمین .... ( گریه )
بچه ها گریم گرفت🥲
الان پارت بعدو مینویسم .
۴۵.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.