شروع دوباره پارت بیستم
با گله ایی از زامبی ها مواجه شدم سریع یه جیغ بنفش زدم و با سرعت هر چه تمام میدویدم یلحظه برگشتم پشتم رو نگاه کردم زامبی در کار نبود تا خواستم رو مو بر گردونم با سر محکم خوردم زمین و چشام سیاهی رفت
(از زبان نامجون)
(لحظه رخ دادن فاجعه بزرگ)
داخل طبقه ۱۲ام کمپانی داخل یکی از سالنای تمرین در حال تمرین بودم که یهو زمین شروع لرزش وحشتناکی کرد همه مون ترسیده بودیم سریع سمت در خروجی رفتیم از پله ها خودمونم نمیدونیم از کجا مون آورده بودیم دویدیم پایین رسیدیم پایین دیگه لرزشا تموم شده بود ولی همه جا پر از دود و صدای هم همه و جیغ آدمای در حال فرار بود و ماشینا و حتی خونه هایی که آتیش گرفته بودن همه مون ترسیده بودیم و سر در گم با شنیدن جیغای عجیبی با دیدن فرار چند نفر و آدمای زامبی شکل پشتشون ما هم سریع شروع کردیم به دوییدن سریع با کلی پیچیدن داخل کوچه زامبی ها رو گم کردیم البته از اون توده مردم هم رد شدیم اما اصلا صبر کن ببینم
نامجون: اونن...اونازامبی بودن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟
تهیونگ: آره فکنم هیونگ
جین:این غیر ممکنه.............اصلا صبر کن ببینم این اتفاقا برای چیه!!!!!!!!!!
نامجون:از من چیزی نپرسید که من خودم هَنگم
جونگ کوک:بیاین بریم خوابگاه حداقل اونجا زامبی نداره
شوگا:مسئله اینه از کجا بریم که زامبیا بمون حمله نکنن
جیمین:وای خدا این دیگه چه بلاییه داره سرمون میاد
جیهوپ:خب به نیمه پر لیوان نگاه کنن حداقل فیلا هممون سالمیم
جیمین:راس میگی حداقل سالمیم
شوگا:اوهوم واقعا دلم نمیخواست یکیمون زامبی بشه
همه بلند شدیم و بالاخره راه افتادیم
(باز گشت به زمان حال)
(از زبان نامجون)
[ ] ۵روز از اون روز گذشته هنوزم گیجیم اما خب حداقل یاد گرفتیم که به چه چیزی نزدیک بشیم و نشیم وقتی فهمیدیم جمعی از آدما که هنوز انسانن یه جا دارن باهم زندگی میکنن تصمیم گرفتیم بریم اونجا اما خب با ما خیلی فاصله داشت و باید از مرکز شهر میرفتیم اما به خاطر این که اونجا یکی از آلوده ترین مکان بود قطعا نمیتونستیم سالم ازش رد بشیم پس تصمیم گرفتیم....................
(از زبان نامجون)
(لحظه رخ دادن فاجعه بزرگ)
داخل طبقه ۱۲ام کمپانی داخل یکی از سالنای تمرین در حال تمرین بودم که یهو زمین شروع لرزش وحشتناکی کرد همه مون ترسیده بودیم سریع سمت در خروجی رفتیم از پله ها خودمونم نمیدونیم از کجا مون آورده بودیم دویدیم پایین رسیدیم پایین دیگه لرزشا تموم شده بود ولی همه جا پر از دود و صدای هم همه و جیغ آدمای در حال فرار بود و ماشینا و حتی خونه هایی که آتیش گرفته بودن همه مون ترسیده بودیم و سر در گم با شنیدن جیغای عجیبی با دیدن فرار چند نفر و آدمای زامبی شکل پشتشون ما هم سریع شروع کردیم به دوییدن سریع با کلی پیچیدن داخل کوچه زامبی ها رو گم کردیم البته از اون توده مردم هم رد شدیم اما اصلا صبر کن ببینم
نامجون: اونن...اونازامبی بودن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟
تهیونگ: آره فکنم هیونگ
جین:این غیر ممکنه.............اصلا صبر کن ببینم این اتفاقا برای چیه!!!!!!!!!!
نامجون:از من چیزی نپرسید که من خودم هَنگم
جونگ کوک:بیاین بریم خوابگاه حداقل اونجا زامبی نداره
شوگا:مسئله اینه از کجا بریم که زامبیا بمون حمله نکنن
جیمین:وای خدا این دیگه چه بلاییه داره سرمون میاد
جیهوپ:خب به نیمه پر لیوان نگاه کنن حداقل فیلا هممون سالمیم
جیمین:راس میگی حداقل سالمیم
شوگا:اوهوم واقعا دلم نمیخواست یکیمون زامبی بشه
همه بلند شدیم و بالاخره راه افتادیم
(باز گشت به زمان حال)
(از زبان نامجون)
[ ] ۵روز از اون روز گذشته هنوزم گیجیم اما خب حداقل یاد گرفتیم که به چه چیزی نزدیک بشیم و نشیم وقتی فهمیدیم جمعی از آدما که هنوز انسانن یه جا دارن باهم زندگی میکنن تصمیم گرفتیم بریم اونجا اما خب با ما خیلی فاصله داشت و باید از مرکز شهر میرفتیم اما به خاطر این که اونجا یکی از آلوده ترین مکان بود قطعا نمیتونستیم سالم ازش رد بشیم پس تصمیم گرفتیم....................
۱۲.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.