«پسرکم نمی خواد با من حرف بزنه؟»
«پسرکم نمیخواد با من حرف بزنه؟»
«از اینجا برو !»
«چرا؟
دیگه دوسم نداری ؟»
«همین الان برو !»
«توی چشمام نگاه کن و بگو
اونوقت دیگه هیچ وقت منو نمی بینی!»
«نمیتونم
نمیخوام
میترسم»
«از چی زندگیم ؟
از چی میترسی ؟
به من بگو »
«دست از سرم بردار »
«یعنی انقدر غریبه شدم برات که نمیخوای به من بگی؟»
«تو چرا نمیفهمی ؟»
«خب به من بگو تا بفهمم»
«نمیخوام آسیب ببینی
نمیخوام انرژیت رو هدر بدی برای چیزی که پوچ و بی ارزشه
نمیخوام باعث ناراحتیت بشم
نمیخوام زجر بکشی
نمیخوام
نمیخوام !»
«ولی من میخوام
میخوام با تو آسیب ببینم
با تو زجر بکشم
با تو خوشحال باشم
با تو زندگی کنم
اصلا میخوام تو زندگیم باشی »
«توی منجلاب گیر میکنی !»
«آن منجلابی که تو میگویی
آجر به آجر قلبم را بنا کرد
همان قلب را تسکین داد
و تنها تو را مالک خود دانست :) »
«از اینجا برو !»
«چرا؟
دیگه دوسم نداری ؟»
«همین الان برو !»
«توی چشمام نگاه کن و بگو
اونوقت دیگه هیچ وقت منو نمی بینی!»
«نمیتونم
نمیخوام
میترسم»
«از چی زندگیم ؟
از چی میترسی ؟
به من بگو »
«دست از سرم بردار »
«یعنی انقدر غریبه شدم برات که نمیخوای به من بگی؟»
«تو چرا نمیفهمی ؟»
«خب به من بگو تا بفهمم»
«نمیخوام آسیب ببینی
نمیخوام انرژیت رو هدر بدی برای چیزی که پوچ و بی ارزشه
نمیخوام باعث ناراحتیت بشم
نمیخوام زجر بکشی
نمیخوام
نمیخوام !»
«ولی من میخوام
میخوام با تو آسیب ببینم
با تو زجر بکشم
با تو خوشحال باشم
با تو زندگی کنم
اصلا میخوام تو زندگیم باشی »
«توی منجلاب گیر میکنی !»
«آن منجلابی که تو میگویی
آجر به آجر قلبم را بنا کرد
همان قلب را تسکین داد
و تنها تو را مالک خود دانست :) »
۲.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.