پرستار خوش شانس...p1
سلام.من آ.تم ۲۶ سالمه و پرستارم...دوستم اسمش یونگهواعه و یجورایی برام کار پیدا میکنه...مدیونشم...
(مکالمه)
+سلام یونگهوااا چخبرررر؟
×سلاااااممممم...هچییی بیکاری؟
+نه خونه ی اقای پارکم
×هوممم چیشده؟
+اقای پارک فوت کردن
×اها وقت خالی...کار میخوای؟
+هوم
×باش میگردم
+×فعلا
(پایان)
مراسم اقای پارک جونگسوک بود که همه گریه میکردن ۴ سال پرستارش بودم و واقعا برام سخت بود بمیره...موندم کی قراره از طرفم مثل اون محبت بگیره...
______
بعد از مراسم مستقیم اومدم گرفتم رو تخت پهن شدم...
ی.ج:اااااا.تتتتتتتتت؟
+بببببللللللهههههه
یوجین (داداش ا.ت) اومد بالا درو زد و اومد تو..
ی.ج: ا.ت ا.ت خبر خووووبببب
+هوففف...هااا چیشده؟
ی.ج: برات خاستگار اومده
+ردش کن
ی.ج: مامان میگه پسره خوبیه
+من نمیخوام ازدواج کنم
ی.ج: من شوهر خواهر میخووواااامممم
+بیتربیت...........الان مثن مامان داره چیشده
ی.ج: پس من زن میخوام
+تو گوه خوردییییییییی
ی.ج: چراااااا
+نمد
ی.ج: ا.تتتتتتتتتت
+برو میخام بخوابم
دیدم بغض کرد...
+فردا چندمه؟
ی.ج: ۲۵ ام
+تولدت مبارک...
با تعجب برگشت لبخندی گشاد تحویلم دادو اومد بغلم کردو بوسم کرد و رفت پایین
+هوففف خجالت بکش ۲۲ سالت شدددد هعببب
با فکر اینکه برا یوجین چیزی نخریدم خوابم برد...
صبح پاشدم دیدم بیکارم...پس رفتم چیزی برا یوجین بخرم...اماده شدم(لباس معمولی پوشید) رفتم بیرون...یه کلاه مشکی خریدم با قاب گوشی و تو راه رفتن به خونه بودم که یهوووووووو....
گیلییی چطوره؟
(مکالمه)
+سلام یونگهوااا چخبرررر؟
×سلاااااممممم...هچییی بیکاری؟
+نه خونه ی اقای پارکم
×هوممم چیشده؟
+اقای پارک فوت کردن
×اها وقت خالی...کار میخوای؟
+هوم
×باش میگردم
+×فعلا
(پایان)
مراسم اقای پارک جونگسوک بود که همه گریه میکردن ۴ سال پرستارش بودم و واقعا برام سخت بود بمیره...موندم کی قراره از طرفم مثل اون محبت بگیره...
______
بعد از مراسم مستقیم اومدم گرفتم رو تخت پهن شدم...
ی.ج:اااااا.تتتتتتتتت؟
+بببببللللللهههههه
یوجین (داداش ا.ت) اومد بالا درو زد و اومد تو..
ی.ج: ا.ت ا.ت خبر خووووبببب
+هوففف...هااا چیشده؟
ی.ج: برات خاستگار اومده
+ردش کن
ی.ج: مامان میگه پسره خوبیه
+من نمیخوام ازدواج کنم
ی.ج: من شوهر خواهر میخووواااامممم
+بیتربیت...........الان مثن مامان داره چیشده
ی.ج: پس من زن میخوام
+تو گوه خوردییییییییی
ی.ج: چراااااا
+نمد
ی.ج: ا.تتتتتتتتتت
+برو میخام بخوابم
دیدم بغض کرد...
+فردا چندمه؟
ی.ج: ۲۵ ام
+تولدت مبارک...
با تعجب برگشت لبخندی گشاد تحویلم دادو اومد بغلم کردو بوسم کرد و رفت پایین
+هوففف خجالت بکش ۲۲ سالت شدددد هعببب
با فکر اینکه برا یوجین چیزی نخریدم خوابم برد...
صبح پاشدم دیدم بیکارم...پس رفتم چیزی برا یوجین بخرم...اماده شدم(لباس معمولی پوشید) رفتم بیرون...یه کلاه مشکی خریدم با قاب گوشی و تو راه رفتن به خونه بودم که یهوووووووو....
گیلییی چطوره؟
۲.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.