ازدواج اجباری. پارت 5
کوک : ۵۰۰ تا شلاق زدن و رفتم بیرون
یک هفته بعد
هاریم : یک هفتی ات رو ندیدم
اینکه میترسدم از ارباب به پرسم .
کل جرعتم رو جمع کردم ورفتم ازش سوال کردم
ویو کوک
تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم که یکی در زد
گفتم بیا تو
دیدم هاریمه
هاریم : ارباب چند روزه ات رو ندیدم شما میدونید کجاست
کوک : یهو یادم آمد ات توی اتاق قرمز سریع
رفتم توی اتاق قرمز
نبض ات رو چک کردم دیدم زیف
میزنه بردش بیمارستان بعد چند دقیقه دکتر آمد بیرون گفت بخیر گذشت
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم
گفتم کی میتونم ببینمش
دکتر : الان میتونید ببینیدش
ویو کوک رفتم پیش ات
گفتم هرزه کوچولو یاد گرفتی دیگه از این کارا نکنی
ات : توی عضی
کوک : شاید بازم میخوای ها ( داد )
یک هفته بعد
هاریم : یک هفتی ات رو ندیدم
اینکه میترسدم از ارباب به پرسم .
کل جرعتم رو جمع کردم ورفتم ازش سوال کردم
ویو کوک
تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم که یکی در زد
گفتم بیا تو
دیدم هاریمه
هاریم : ارباب چند روزه ات رو ندیدم شما میدونید کجاست
کوک : یهو یادم آمد ات توی اتاق قرمز سریع
رفتم توی اتاق قرمز
نبض ات رو چک کردم دیدم زیف
میزنه بردش بیمارستان بعد چند دقیقه دکتر آمد بیرون گفت بخیر گذشت
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم
گفتم کی میتونم ببینمش
دکتر : الان میتونید ببینیدش
ویو کوک رفتم پیش ات
گفتم هرزه کوچولو یاد گرفتی دیگه از این کارا نکنی
ات : توی عضی
کوک : شاید بازم میخوای ها ( داد )
۱۷.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.