پارت ۲۸
ات: من چی؟
بنیامین اتو بغل میکنه و موهاشو بو میکنه که حس خوبی بهش میده لابد از خودتون می پرسید چرا ؟ الان جناب بنیامین اگر ادمینتون اجازه بده میگه بنیامین از بغل ات میاد بیرون و میگه
بنیامین: ات تو دختر بنیامین نیستی
ات: چیی یعنی چی ؟
که کوک اومد داخل
کوک: اینجا چخبره؟
ات: کوک اینا چی میگن
کوک: مگه چی گفتن؟
لارا: کوک ات دختر جانگ نیست
ات داشت گریه میکرد نه به خاطر اینکه دختر جانگ نیست به خاطر اینکه تو این ۱۷ سال با دروغ اینکه جانگ پدرش نیست و عذاب کشید زندگی کرده
کوک: یعنی چی پس باباش کیه؟
ات: پس بابای من کیه چرا چرااا تا الان من نمیدونستم بابای من کیه؟؟
کوک: میشه یکی بگه اینجا چه خبره بابای ات کیه؟
بنیامین: منم بابای ات مننننممم
ات با شنیدن این حرف تعادلش رو از دست داد و غش کرد که هر سه تا شون اومدن سمتش
کوک: ات عشقم چی شد یه دفعه ات خوشگلم چشماتو باز کن
بنیامین: دخترم بلند شو
کوک برد توی تختشون
کوک: بیاید اتاق کارم هر دوتون (با عصبانیت)
فلش بک به داخل اتاق کار
کوک: میشه یکی از اول تا آخر بگه چه خبره؟
لارا: منو بنیامین تا ۱۹ ساله پیش عاشق هم بودیم هنوزم هستیم اما پدرم وقتی که توی قمار باخت منو به جانگ داد و مجبور بودم ازش جدا شم حتی بنیامینم نمیدونست که چرا ولش کردم بعد که با جانگ ازدواج کردم همون شب جانگ مجبور شد بره فرانسه و تا دوسال نیومد منم از بنیامین باردار بودم که اینطوری شد بنیامینم امروز تازه همه ی اینارو فهمید
کوک: چرا اول نیومدید به من بگید ندیدید حالش بد شد(باداد)
بنیامین: صداتو بیار پایین جئوننن
لارا: کافیه دیگه بسه
فلش بک به داخل پذیرایی
هلنا: این صدای داد چیه اون بالا چه خبره
سوجون:عزیزم بیا بشین
هلنا: یعنی چی میخواستن به ات بگن؟
سوجون: نمیدونم بزار حالا می فهمیم
ویو ات
بلند شدم دیدم روی تختم که صدای داد از بیرون شنیدم سریع رفتم
بنیامین: دخترمو ازت میگیرم الان که بیدار شه دستشو میگیرم با خودم میبرم
کوک: ات زنه منه جاشم پیش منه تو هیچ کاری نمی تونی بکنی
لارا: بسه تمومش کنید
ات: کوک اینجا چه خبره
همه سرشونو بر گردوندن سمت ات
کوک رفت پیش ات
کوک: ات خوبی؟
ات: خوبم به اون دوتا بگو برن من حالم خوب نیست نمیخوام بد تر شه
کوک: باشه تو برو استراحت کن
ات روبه لارا گفت
ات: وقتی که از اتاقم اومدم بیرون چشمم بهتون نخوره
لارا: ات دخترم صبر کن گوش کن تو هنوز چیزی نمیدونی
کوک: لطفا برید بعدا میاید حرف میزنید فقط دفعه بعد اگه قراره این مردم بیاد موقعی بیاد که من هستم کلا از این به بعد هر وقت خواستی اتو ببینید اول باید به من بگید مفهومه خانم؟
لارا: باشه پسرم
بنیامین: چیه نکنه می ترسی با خودم ببرمش؟
کوک: گمشو برو خیلی داری میری روی مخم برو تا یه بلایی سرت نیاوردم
بنیامین: اگه کاری کنی تعجب نمیکنم به هر حال از توی مافیا هر چیزی بر میاد جای تعجب نداره
کوک: گفتم بیروننننن
بنیامین: می رم اما میدونی که بازم میام بیا بریم لارا
لارا و بنیامین رفتن و کوک هم رفت پیش ات وقتی که رفت دید ات خوابه چون هر وقت ناراحته میخوابه رفت پیشش دراز کشید سرشو بوسید و بغلش که ات بر گشت سمتش
ات: کوک این چه وضع زندگیه این چه سرنوشتیه؟(باگریه)
کوک: عشقم آروم باش من پیشتم باشه؟
ات: کوک قول میدی هیچ وقت تنهام نزاری؟
کوک: معلومه تو چی تو هم قول میدی ؟
ات: آره بانی کوچولوم
کوک اتو یکم اروم کرد و خوابید
فلش بک به فردا
ات: کوکککککککک بلند شووو بیا صبحونه
کوک: عشقم امروز نمیری مدرسه؟
ات: نه امروز تعطیله
کوک: بهتری؟
ات: راستش نه
که زنگ گوشیه کوک خورد
کوک: بله؟
بنیامین: اصلا لیاقت سلام منو نداری(خفه شو مادر فلان از خداتم باشههه)پس سریع میگم میخوام اتو ببینم لارا نمیاد میخوام تنها حرف بزنم
کوک:.....
بنیامین اتو بغل میکنه و موهاشو بو میکنه که حس خوبی بهش میده لابد از خودتون می پرسید چرا ؟ الان جناب بنیامین اگر ادمینتون اجازه بده میگه بنیامین از بغل ات میاد بیرون و میگه
بنیامین: ات تو دختر بنیامین نیستی
ات: چیی یعنی چی ؟
که کوک اومد داخل
کوک: اینجا چخبره؟
ات: کوک اینا چی میگن
کوک: مگه چی گفتن؟
لارا: کوک ات دختر جانگ نیست
ات داشت گریه میکرد نه به خاطر اینکه دختر جانگ نیست به خاطر اینکه تو این ۱۷ سال با دروغ اینکه جانگ پدرش نیست و عذاب کشید زندگی کرده
کوک: یعنی چی پس باباش کیه؟
ات: پس بابای من کیه چرا چرااا تا الان من نمیدونستم بابای من کیه؟؟
کوک: میشه یکی بگه اینجا چه خبره بابای ات کیه؟
بنیامین: منم بابای ات مننننممم
ات با شنیدن این حرف تعادلش رو از دست داد و غش کرد که هر سه تا شون اومدن سمتش
کوک: ات عشقم چی شد یه دفعه ات خوشگلم چشماتو باز کن
بنیامین: دخترم بلند شو
کوک برد توی تختشون
کوک: بیاید اتاق کارم هر دوتون (با عصبانیت)
فلش بک به داخل اتاق کار
کوک: میشه یکی از اول تا آخر بگه چه خبره؟
لارا: منو بنیامین تا ۱۹ ساله پیش عاشق هم بودیم هنوزم هستیم اما پدرم وقتی که توی قمار باخت منو به جانگ داد و مجبور بودم ازش جدا شم حتی بنیامینم نمیدونست که چرا ولش کردم بعد که با جانگ ازدواج کردم همون شب جانگ مجبور شد بره فرانسه و تا دوسال نیومد منم از بنیامین باردار بودم که اینطوری شد بنیامینم امروز تازه همه ی اینارو فهمید
کوک: چرا اول نیومدید به من بگید ندیدید حالش بد شد(باداد)
بنیامین: صداتو بیار پایین جئوننن
لارا: کافیه دیگه بسه
فلش بک به داخل پذیرایی
هلنا: این صدای داد چیه اون بالا چه خبره
سوجون:عزیزم بیا بشین
هلنا: یعنی چی میخواستن به ات بگن؟
سوجون: نمیدونم بزار حالا می فهمیم
ویو ات
بلند شدم دیدم روی تختم که صدای داد از بیرون شنیدم سریع رفتم
بنیامین: دخترمو ازت میگیرم الان که بیدار شه دستشو میگیرم با خودم میبرم
کوک: ات زنه منه جاشم پیش منه تو هیچ کاری نمی تونی بکنی
لارا: بسه تمومش کنید
ات: کوک اینجا چه خبره
همه سرشونو بر گردوندن سمت ات
کوک رفت پیش ات
کوک: ات خوبی؟
ات: خوبم به اون دوتا بگو برن من حالم خوب نیست نمیخوام بد تر شه
کوک: باشه تو برو استراحت کن
ات روبه لارا گفت
ات: وقتی که از اتاقم اومدم بیرون چشمم بهتون نخوره
لارا: ات دخترم صبر کن گوش کن تو هنوز چیزی نمیدونی
کوک: لطفا برید بعدا میاید حرف میزنید فقط دفعه بعد اگه قراره این مردم بیاد موقعی بیاد که من هستم کلا از این به بعد هر وقت خواستی اتو ببینید اول باید به من بگید مفهومه خانم؟
لارا: باشه پسرم
بنیامین: چیه نکنه می ترسی با خودم ببرمش؟
کوک: گمشو برو خیلی داری میری روی مخم برو تا یه بلایی سرت نیاوردم
بنیامین: اگه کاری کنی تعجب نمیکنم به هر حال از توی مافیا هر چیزی بر میاد جای تعجب نداره
کوک: گفتم بیروننننن
بنیامین: می رم اما میدونی که بازم میام بیا بریم لارا
لارا و بنیامین رفتن و کوک هم رفت پیش ات وقتی که رفت دید ات خوابه چون هر وقت ناراحته میخوابه رفت پیشش دراز کشید سرشو بوسید و بغلش که ات بر گشت سمتش
ات: کوک این چه وضع زندگیه این چه سرنوشتیه؟(باگریه)
کوک: عشقم آروم باش من پیشتم باشه؟
ات: کوک قول میدی هیچ وقت تنهام نزاری؟
کوک: معلومه تو چی تو هم قول میدی ؟
ات: آره بانی کوچولوم
کوک اتو یکم اروم کرد و خوابید
فلش بک به فردا
ات: کوکککککککک بلند شووو بیا صبحونه
کوک: عشقم امروز نمیری مدرسه؟
ات: نه امروز تعطیله
کوک: بهتری؟
ات: راستش نه
که زنگ گوشیه کوک خورد
کوک: بله؟
بنیامین: اصلا لیاقت سلام منو نداری(خفه شو مادر فلان از خداتم باشههه)پس سریع میگم میخوام اتو ببینم لارا نمیاد میخوام تنها حرف بزنم
کوک:.....
۱۲.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.