فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p68
هیناه
پرانرژی داشتم میرفتم سمت آسانسور که دوباره به همون دختره رو مخ برخورد کردم...سویون
با لبخندی اسممو صدا زد و دستمو گرفت
لبخنده ظاهری بهش زدم
_حالت خوبه هیناه؟
_آره با دیدن تو بهترم شدم خودت چی ؟
_منم خوبم ممنون امروز نهارو باهم بخوریم؟
دختره بدی به نظر نمیومد اما وایب خوبی ازش نمیگرفتم از این طبقه منم اختصاص داده بود به خودش دلخورم بودم.
مجبور شدم قبول کنم و قرار بر این شد که نهارو باهم بخوریم
بعد از انجام کارم به ساعت دیواری نگاه کردم،هنوز نیم ساعتی به وقت نهار مونده بود ، همین که میخواستم بلند بشم تقه ای به در خورد
_بفرمایین
در باز شد و جین تو چهار چوب در ظاهر شد
_هیناه
_خوش اومدیی
چند هفته ای بود که رفته بود سفر کاری ، تهیونگ جای خودش جین رو فرستاده بود
نشست روی کاناپه جلوی میزم منم نشستم کنارش
_چطور بود کارا؟
_همه چیز عالیو بی نقص پیش رفت
_خوبه امیدوارم همینطور بمونه
_اگه تهیونگ لج بازیاشو کنار بزاره همه چیز اوکیه،راستی چرا یه طبقه اومدی پایین ؟!
نفسمو فوت کردم بیرونو گفتم: راستش مثل اینکه یکی از سهامدارا از خارج برگشته و اصرار داشت طبقه ها رو عوض کنیم مثل اینکه قبلا اونجا کار میکرده
_یکی از سهامدارا ؟
_هوم..اسمش سویونه
با شنیدن اسم سویون خشکش زد،با تعجب نگاش کردم و بعده چند ثانیه دستمو جلوش تکون دادمو صداش زدم
_خوبی؟ چیشد یهو ؟
نگاهشو به اطراف چرخوند و گفت: هیچی..چیزی نیست،من دیگه برم خوشحال شدم از دیدنت
بدون اینکه بزاره جواب بدم از اتاق خارج شد ، چرا اینطوری شد ؟!
شونه ای بالا انداختمو با بیخیالی از اتاق خارج شدمو به سالن نهار خوری رفتم
_هیناه؟
با شنیدن صدای سویون رفتم سمتشو روی یه میز نشستیم،تیپ من امروز برعکس اون کاملا اسپرت و راحت و داغون بود اما اون شیکو پیک،اصلا شبیه هیناه روزای قبل نبودم
پرانرژی داشتم میرفتم سمت آسانسور که دوباره به همون دختره رو مخ برخورد کردم...سویون
با لبخندی اسممو صدا زد و دستمو گرفت
لبخنده ظاهری بهش زدم
_حالت خوبه هیناه؟
_آره با دیدن تو بهترم شدم خودت چی ؟
_منم خوبم ممنون امروز نهارو باهم بخوریم؟
دختره بدی به نظر نمیومد اما وایب خوبی ازش نمیگرفتم از این طبقه منم اختصاص داده بود به خودش دلخورم بودم.
مجبور شدم قبول کنم و قرار بر این شد که نهارو باهم بخوریم
بعد از انجام کارم به ساعت دیواری نگاه کردم،هنوز نیم ساعتی به وقت نهار مونده بود ، همین که میخواستم بلند بشم تقه ای به در خورد
_بفرمایین
در باز شد و جین تو چهار چوب در ظاهر شد
_هیناه
_خوش اومدیی
چند هفته ای بود که رفته بود سفر کاری ، تهیونگ جای خودش جین رو فرستاده بود
نشست روی کاناپه جلوی میزم منم نشستم کنارش
_چطور بود کارا؟
_همه چیز عالیو بی نقص پیش رفت
_خوبه امیدوارم همینطور بمونه
_اگه تهیونگ لج بازیاشو کنار بزاره همه چیز اوکیه،راستی چرا یه طبقه اومدی پایین ؟!
نفسمو فوت کردم بیرونو گفتم: راستش مثل اینکه یکی از سهامدارا از خارج برگشته و اصرار داشت طبقه ها رو عوض کنیم مثل اینکه قبلا اونجا کار میکرده
_یکی از سهامدارا ؟
_هوم..اسمش سویونه
با شنیدن اسم سویون خشکش زد،با تعجب نگاش کردم و بعده چند ثانیه دستمو جلوش تکون دادمو صداش زدم
_خوبی؟ چیشد یهو ؟
نگاهشو به اطراف چرخوند و گفت: هیچی..چیزی نیست،من دیگه برم خوشحال شدم از دیدنت
بدون اینکه بزاره جواب بدم از اتاق خارج شد ، چرا اینطوری شد ؟!
شونه ای بالا انداختمو با بیخیالی از اتاق خارج شدمو به سالن نهار خوری رفتم
_هیناه؟
با شنیدن صدای سویون رفتم سمتشو روی یه میز نشستیم،تیپ من امروز برعکس اون کاملا اسپرت و راحت و داغون بود اما اون شیکو پیک،اصلا شبیه هیناه روزای قبل نبودم
۶.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.