برای شلخته بودن و غلط املایی ها ببخشید
s2_p21
...رفتم یه لباس بلند رنگی رنگی پوشیدم و یه کیف با موهای باز
...بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم...آرامگاه سلطنتی اینچئون
....رفتم آرامگاه خانواده مین رو پیدا کردم
بعد از ۱ سال اومدم سر خاک مامان و بابام...رو اون صندلی که همیشه جایگاه خودم بود نشستم و
...گالیی که خریده بودم رو روی قبر گذاشتم
....قبر ها خیس بودن....یعنی کی قبل از من اومده بود
ات...به نظرت داداشت االن کجاست؟...)داره بچه هاا(_
.نمیدونم.....+
....داداشت میتونه قبل از ما اومده باشه...قبرا خیسه_
حتما اومده.....خودم نخواستم پیشش بمونم...ازم ۶ سال بزرگتر بود....میخواست دختر آفتاب مهتاب+
....ندیده ای بشم....رفت...االن سرهنگه
میخواست از خونه بیرون نرم...بهم گفت اگه میخوای پلیس بشی دیگه منو نمیبینی....احمق بودم قبول
کردم )اشک(
...ماشاال کال ارتشی بودین...واسم خطرناکه_
!منم اکه بیشتر ادامه میدادم تو سپاه میرفتم+
...اشکاممیریخت....از جونگکوک خجالت میکشیدم...دوست نداشتم گریمو ببینه
....دلم بدجور واسه پدر و مادرم تنگ بود
....بغضمشکست و آرومگریه میکردم
....جونگکوک شونه هامو آروم مالید
....ات...گریه برات خوب نیست_
...همیشه دختر بد قلقی بودم....مامانم از دستم آسی بود...)اشک(+
کاش انقدر اذیتش نمیکردم....االن...فقط چند تا استخون مونده ازشون...میدونی چند شبه خوابشونو
میبینم؟
مامانم...منو نمیبخشه....)هق هق(
...بغلم کرد
....ات عزیزم....این چه حرفیه میزنی ها؟ گریه نکن...خواهش میکنم_
...ک..کاشکی منم بمیرم+
ات...بسه..تو بمیری من چی؟_مامانت االن خیلی هم خوشحاله...که دخترش اومده دیدنش...بابات..._
....هم همینطور...باور کن
....با صدای قدم های کسی تواون قبرستون یه کم لرزیدم
....نترس....من اینجام عزیزم..._
!یه مرد با شلوار و پیراهنمشکی با آستین های تا زده و به ساعت با دسته گلی تو دستش
...ی..یونگی؟
...که با دیدن من...شوکه شد
ببخشید شما اینجا چیکار میکنید....؟=
ی...یونگی!)متعجب(...+
...هوم؟..ات تویی؟...=
....از جام پا شدم
....انتظار هر چیزی ازش رو داشتم
خ..خودممم)اشک(...+
=....
...آروم خودمو تووبغلش جا کردم.... ولی دستاش بی حرکت بود
...پ..پسم نزن...)اشک(+
....بعد از چند ثانیه محکم دستاشو دورم حصار کرد و چشماشو بست
بزرگ شدی...!؟=
...توهم خیلی عوض شدی...+
....اون لحظه قلبم از جا داشت کنده میشد
...از بغلش بیرون اومدم که نگاه خیره ای به جونگکوک انداخت...با هم دست دادن
...سرموپاییم انداختم
...ساله ازدواج کردم ۳+....
..ازدواج کردی دیوونه؟...=
...اوهوم....+
....خوشبختم=
...منم همینطور...یونگی..._
...اسمش جونگکوکه+
سری تکون داد
...اگه...اینجا منو نمیدیدی....نمیخواستی سراغی ازمبگیری؟=
ازم خواسته بودی پیشت نیام....)اشک...سر پایین(....+
...باید اطاعت میکردی؟=
...معذرت میخوام...+
....هه..=
...ازدواج+
....نه نکردم...خونم سمت ،،،، عه=
...رفتم یه لباس بلند رنگی رنگی پوشیدم و یه کیف با موهای باز
...بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم...آرامگاه سلطنتی اینچئون
....رفتم آرامگاه خانواده مین رو پیدا کردم
بعد از ۱ سال اومدم سر خاک مامان و بابام...رو اون صندلی که همیشه جایگاه خودم بود نشستم و
...گالیی که خریده بودم رو روی قبر گذاشتم
....قبر ها خیس بودن....یعنی کی قبل از من اومده بود
ات...به نظرت داداشت االن کجاست؟...)داره بچه هاا(_
.نمیدونم.....+
....داداشت میتونه قبل از ما اومده باشه...قبرا خیسه_
حتما اومده.....خودم نخواستم پیشش بمونم...ازم ۶ سال بزرگتر بود....میخواست دختر آفتاب مهتاب+
....ندیده ای بشم....رفت...االن سرهنگه
میخواست از خونه بیرون نرم...بهم گفت اگه میخوای پلیس بشی دیگه منو نمیبینی....احمق بودم قبول
کردم )اشک(
...ماشاال کال ارتشی بودین...واسم خطرناکه_
!منم اکه بیشتر ادامه میدادم تو سپاه میرفتم+
...اشکاممیریخت....از جونگکوک خجالت میکشیدم...دوست نداشتم گریمو ببینه
....دلم بدجور واسه پدر و مادرم تنگ بود
....بغضمشکست و آرومگریه میکردم
....جونگکوک شونه هامو آروم مالید
....ات...گریه برات خوب نیست_
...همیشه دختر بد قلقی بودم....مامانم از دستم آسی بود...)اشک(+
کاش انقدر اذیتش نمیکردم....االن...فقط چند تا استخون مونده ازشون...میدونی چند شبه خوابشونو
میبینم؟
مامانم...منو نمیبخشه....)هق هق(
...بغلم کرد
....ات عزیزم....این چه حرفیه میزنی ها؟ گریه نکن...خواهش میکنم_
...ک..کاشکی منم بمیرم+
ات...بسه..تو بمیری من چی؟_مامانت االن خیلی هم خوشحاله...که دخترش اومده دیدنش...بابات..._
....هم همینطور...باور کن
....با صدای قدم های کسی تواون قبرستون یه کم لرزیدم
....نترس....من اینجام عزیزم..._
!یه مرد با شلوار و پیراهنمشکی با آستین های تا زده و به ساعت با دسته گلی تو دستش
...ی..یونگی؟
...که با دیدن من...شوکه شد
ببخشید شما اینجا چیکار میکنید....؟=
ی...یونگی!)متعجب(...+
...هوم؟..ات تویی؟...=
....از جام پا شدم
....انتظار هر چیزی ازش رو داشتم
خ..خودممم)اشک(...+
=....
...آروم خودمو تووبغلش جا کردم.... ولی دستاش بی حرکت بود
...پ..پسم نزن...)اشک(+
....بعد از چند ثانیه محکم دستاشو دورم حصار کرد و چشماشو بست
بزرگ شدی...!؟=
...توهم خیلی عوض شدی...+
....اون لحظه قلبم از جا داشت کنده میشد
...از بغلش بیرون اومدم که نگاه خیره ای به جونگکوک انداخت...با هم دست دادن
...سرموپاییم انداختم
...ساله ازدواج کردم ۳+....
..ازدواج کردی دیوونه؟...=
...اوهوم....+
....خوشبختم=
...منم همینطور...یونگی..._
...اسمش جونگکوکه+
سری تکون داد
...اگه...اینجا منو نمیدیدی....نمیخواستی سراغی ازمبگیری؟=
ازم خواسته بودی پیشت نیام....)اشک...سر پایین(....+
...باید اطاعت میکردی؟=
...معذرت میخوام...+
....هه..=
...ازدواج+
....نه نکردم...خونم سمت ،،،، عه=
۶.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.