⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎
⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎⭐💎
به نام افریدگار عاشق و معشوق ❤
ماهک :
از دانشگاه اومدم بیرون سوار ماشینم شدم و یکم اب خوردم و راه افتادم .... ماشینم پرادو بود پرادو قرمز
وارد خونه شدم .. خونه سه طبقه با حیاط بزرگ و سرسبز .... تایگر .. سگ ژرمن شپرد ماهان ( برادرم )
داشت برای خودش میدوید .. سروگوشش رو نوازش کردم .....
من ماهکم .. ماهک نکونام .. 22سالمه دندونپزشکم و عاشق رشته تجربی هستم .. همه میگن خیلی ارومم .. ولی من فقط تا وقتی ازم نپرسن چیزی نمیگم و وقتی بپرسن کوتاه و با یه لبخند جواب میدم ... و فقط ترجیح میدم بشینم تو اتاق کتابخونه و رمان و درس بخونم ...
خواهرم ماهور 25 سالشه و اونم دندونپزشکه .. ولی اصلا و ابدا اروم نمیشینه و یه سره یه کاری میکنه و با مامان فرزانه و دریا خانوم ( کسی که چندین ساله تو خونمون کار میکنه و هم پرستار ماهان بوده هم من هم ماهور ) جیغ داد میکنن و به قول خودش کرم میریزه بهشون ...
بعدم که ماهان .... از بیستو چهار ساعت روز 25 ساعتشو با ماهور یا دارن دعوا میکنن یا بازی یا میخندن .... ماهان 30 سالشه و استاد دانشگاهه
~~~~~~
من : سلام مامان سلام خاله دریا ( لبخند )
مامانم : سلام به روی ماهت ( ذوق )
خاله دریا : سلام عزیز دلم قشنگم .. الهی مادر ببا غذاتو بخور ( مهربون )
من : چشم .. بزارید لباسامو عوض کنم .. میام ( لبخند )
رفتم بالا ... طبقه بالا شیش تا اتاق بزرگ داشت .. یکیش برا ماهان ... یکیش ماهور .. یکیش من ... یکیش مامان بابام ...یکیش خاله دریا ... یکیشم کتابخونه ...
صدای جیغ اومد : اههههه اییی موهامو ولکن زبالههههههههههههه ( عصبانی و خنده )
و صدای داد ماهان : نمیکنم نمیکنم ( خنده شدید )
یهو ماهان داد زد آاااااااااییییییی پاااام ... دیوووونههههههه
ماهور : حقته .. حقته ( خنده )
من : سلام
ماهان : سلام اجی .. خسته نباشی .. یدونه زد تو پهلوی ماهور و گفت : یاد بگیر .. چقدر مودبه
ماهور اداشو دراورد و گفت : سلام آجی .. خفه شو تو ( خنده )
من : خاله دریا گفت بریم غذا بخوریم ( لبخند )
یه تیشرت صورتی روشن پوشیدم و یه دامن سفید گشاد .. موهای بلندم رو هم بافتم و رفتم پایین ...
ماهان و ماهور داشتن با چنگالاشون جنگ چنگالی میکردنو میخندیدن ..
خاله دریا درحالی که دیس لوبیا پلو ( غذایی که من عاشقشم ) رو میورد بهشون چشم غره رفت و گفت : عین بچه چهارساله میمونن ..
ماهور : عهههه ، لوبیا پلووو ؟ ( غر زدن )
ماهان : عههه من مگه نگفتم ماکارونی ؟؟
ماهور : اونم با تهدیگ سیبزمینی ..
مامان : عه ساکت شید دیگه ... بچم ماهک هیچوقت نمیگه چی بپز چی نپز .. این هفترو هرچی ماه خودم دوست داره میپزیم ..
و موهامو با نوازش برد پشت گوشم و سرمو بوسید ..
من : نه اشکال نداره هرچی دوست دارن بپزید .. منم دوست دارم ..
خاله دریا یدونه زد پشت گردن ماهان و گفت : خجالت بکش .. ببین چه مظلومه ..
ماهان : مامانی ( غر زدن )
ماهان به دریا خانوم میگفت مامانی ، ماهور میگفت مادرجون ، من میگفتم خاله دریا ...
خاله دریا از وقتی مامانم ماهانو حامله میشه میاد تو خونمون تا از مادرم نگه داری کنه و بعد نگهداری از ماهان بعدشم ماهور بعدم من و کلا جزو خانوادمونه ...
من : ممنون خیلی خوشمزه بود ...
خاله : نوش جونت ... فردا دیگه دانشگاه نمیری ؟
من : نه امتحانمو دادم .. قبول شدم ..
خاله دریا : پس به سلامتی لیسانستو گرفتی ؟
من : ماه دیگه رسما مدرک میگیرم ...
خاله بغلم کرد و تبریک گفت منم بغلش کردم ..
~~~~~~~~~~~
از خواب بیدار شدم .. نشستم رو تخت و یکم چشامو مالیدم و خمیازه کشیدم ... عینکم کو ؟ اها ایناهاش ... گوشیمو برداشتم .. تماس تصویری گرفتم با ترمه .. ترمه مثل خودم بود .. اروم .. مظلوم ... ولی یه فرقی داشتیم ... من وقتی کسی اذیتم میکرد فقط یه گوشه براخودم گریه میکردم .... ولی ترمه وقتی عصبی میشد هیشکی جرئت نمیکرد نفس بکشه .... گوشیو براشت ... سلام .. خوبی ؟
_سلام خوبم چخبرا لیسانس گرفتنت مبارک ..
ممنون ..
_ جات خالی داریم میریم فرانسه ... شما جایی نمیرید ؟
شاید بریم مالزی .. شاید ... اخه مامانبزرگم حالش زیاد خوب نیست ..
_ وای چه بد ... الان میام ... من برم مامانم داره صدام میکنه
~~~~~~~~~
به نام افریدگار عاشق و معشوق ❤
ماهک :
از دانشگاه اومدم بیرون سوار ماشینم شدم و یکم اب خوردم و راه افتادم .... ماشینم پرادو بود پرادو قرمز
وارد خونه شدم .. خونه سه طبقه با حیاط بزرگ و سرسبز .... تایگر .. سگ ژرمن شپرد ماهان ( برادرم )
داشت برای خودش میدوید .. سروگوشش رو نوازش کردم .....
من ماهکم .. ماهک نکونام .. 22سالمه دندونپزشکم و عاشق رشته تجربی هستم .. همه میگن خیلی ارومم .. ولی من فقط تا وقتی ازم نپرسن چیزی نمیگم و وقتی بپرسن کوتاه و با یه لبخند جواب میدم ... و فقط ترجیح میدم بشینم تو اتاق کتابخونه و رمان و درس بخونم ...
خواهرم ماهور 25 سالشه و اونم دندونپزشکه .. ولی اصلا و ابدا اروم نمیشینه و یه سره یه کاری میکنه و با مامان فرزانه و دریا خانوم ( کسی که چندین ساله تو خونمون کار میکنه و هم پرستار ماهان بوده هم من هم ماهور ) جیغ داد میکنن و به قول خودش کرم میریزه بهشون ...
بعدم که ماهان .... از بیستو چهار ساعت روز 25 ساعتشو با ماهور یا دارن دعوا میکنن یا بازی یا میخندن .... ماهان 30 سالشه و استاد دانشگاهه
~~~~~~
من : سلام مامان سلام خاله دریا ( لبخند )
مامانم : سلام به روی ماهت ( ذوق )
خاله دریا : سلام عزیز دلم قشنگم .. الهی مادر ببا غذاتو بخور ( مهربون )
من : چشم .. بزارید لباسامو عوض کنم .. میام ( لبخند )
رفتم بالا ... طبقه بالا شیش تا اتاق بزرگ داشت .. یکیش برا ماهان ... یکیش ماهور .. یکیش من ... یکیش مامان بابام ...یکیش خاله دریا ... یکیشم کتابخونه ...
صدای جیغ اومد : اههههه اییی موهامو ولکن زبالههههههههههههه ( عصبانی و خنده )
و صدای داد ماهان : نمیکنم نمیکنم ( خنده شدید )
یهو ماهان داد زد آاااااااااییییییی پاااام ... دیوووونههههههه
ماهور : حقته .. حقته ( خنده )
من : سلام
ماهان : سلام اجی .. خسته نباشی .. یدونه زد تو پهلوی ماهور و گفت : یاد بگیر .. چقدر مودبه
ماهور اداشو دراورد و گفت : سلام آجی .. خفه شو تو ( خنده )
من : خاله دریا گفت بریم غذا بخوریم ( لبخند )
یه تیشرت صورتی روشن پوشیدم و یه دامن سفید گشاد .. موهای بلندم رو هم بافتم و رفتم پایین ...
ماهان و ماهور داشتن با چنگالاشون جنگ چنگالی میکردنو میخندیدن ..
خاله دریا درحالی که دیس لوبیا پلو ( غذایی که من عاشقشم ) رو میورد بهشون چشم غره رفت و گفت : عین بچه چهارساله میمونن ..
ماهور : عهههه ، لوبیا پلووو ؟ ( غر زدن )
ماهان : عههه من مگه نگفتم ماکارونی ؟؟
ماهور : اونم با تهدیگ سیبزمینی ..
مامان : عه ساکت شید دیگه ... بچم ماهک هیچوقت نمیگه چی بپز چی نپز .. این هفترو هرچی ماه خودم دوست داره میپزیم ..
و موهامو با نوازش برد پشت گوشم و سرمو بوسید ..
من : نه اشکال نداره هرچی دوست دارن بپزید .. منم دوست دارم ..
خاله دریا یدونه زد پشت گردن ماهان و گفت : خجالت بکش .. ببین چه مظلومه ..
ماهان : مامانی ( غر زدن )
ماهان به دریا خانوم میگفت مامانی ، ماهور میگفت مادرجون ، من میگفتم خاله دریا ...
خاله دریا از وقتی مامانم ماهانو حامله میشه میاد تو خونمون تا از مادرم نگه داری کنه و بعد نگهداری از ماهان بعدشم ماهور بعدم من و کلا جزو خانوادمونه ...
من : ممنون خیلی خوشمزه بود ...
خاله : نوش جونت ... فردا دیگه دانشگاه نمیری ؟
من : نه امتحانمو دادم .. قبول شدم ..
خاله دریا : پس به سلامتی لیسانستو گرفتی ؟
من : ماه دیگه رسما مدرک میگیرم ...
خاله بغلم کرد و تبریک گفت منم بغلش کردم ..
~~~~~~~~~~~
از خواب بیدار شدم .. نشستم رو تخت و یکم چشامو مالیدم و خمیازه کشیدم ... عینکم کو ؟ اها ایناهاش ... گوشیمو برداشتم .. تماس تصویری گرفتم با ترمه .. ترمه مثل خودم بود .. اروم .. مظلوم ... ولی یه فرقی داشتیم ... من وقتی کسی اذیتم میکرد فقط یه گوشه براخودم گریه میکردم .... ولی ترمه وقتی عصبی میشد هیشکی جرئت نمیکرد نفس بکشه .... گوشیو براشت ... سلام .. خوبی ؟
_سلام خوبم چخبرا لیسانس گرفتنت مبارک ..
ممنون ..
_ جات خالی داریم میریم فرانسه ... شما جایی نمیرید ؟
شاید بریم مالزی .. شاید ... اخه مامانبزرگم حالش زیاد خوب نیست ..
_ وای چه بد ... الان میام ... من برم مامانم داره صدام میکنه
~~~~~~~~~
۲۳.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.