فیک پادشاه من پارت ۱
ا/ت ویو
اومدم بیرون بالاخره تنهایی خب من تنها دختری هستم که رزمی کاره تو این جامعه زن ضعیفه بحساب میاد ...
تنها دختری هستم که مثل مردا رفتار میکنم تنها دختری که هرروز ۲۰ تا خاستگار جلو دره خونشونه اما قبولشون نمیکنم و اولین سوار کاره اسبه دخترم ...
یه دوسته بسیار کیوت دارم که اسمشم بورامه اون مث یه بچس ولی خیلی خوبه درک میکنه و ...
خب اول یکم رفتم اونی گیری و دو کبوبی سفارش دادمو خوردم سواره کارولینا (اسبش
شدم و یه وری نشستم اون خودش میدونست آروم حرکت کرد و منم داشتم لذت میبردم تا صدایی به گوشم رسید امپراطوره بزرگ اومدن تا بازدید کنند
_ اه اخه الان کی حال داره تا پا کمر خم کنه . غرغر
کوک ویو
داشتم به مردم نگاه میکردم همه تا زمین خم شده بودن پوزخندی زدم تا یه دخترو دیدم که اصن خم نشده و سوار بر اسبه اون دختر منو به حیرت آورده بود چون اسب داشت
با تابشه خورشید و موهای قهوه ایش که تو نوره خورشید میدرخشید اون دختر بهم زل زده بود
و اون دستاش معلوم بود پس یعنی ازدواج نکرده بود هع به این زیبایی چرا ازدواج نکرد؟ ولی هانبوکش اشرافزاده ای نبود تعجب کردم
خیلی قاطعانه با دستم نشون دادم که ارابه رو بایستونن و پیاده شدم و به سمته دختره رفتم نیشخندی زدم
+ آهای دختره ی پرو و گستاخ
_ بله؟ شما ؟
+ تو منو نمیشناسی . پوزخند
_ نه باید بشناسم ؟
+ من امپراطورتم گستاخ . عربده
_ عه خب ب من چ
+ الان میفهمونم ب تو چه
+ از چه خانواده ای هستی گستاخ؟
_هان
+ هان؟
_ بله
+ این خانواده که خیلی پولداره و به ما کمک میکنه . نیشخند
_ بله
+ پس این چه هانبوکیه؟
_ خا فرار کردم
+ فرار هع
اطلاعات .
خا فیکه و من اینو ساختم
پس یه چیزشو تغییر دادم اگر دختر دستاش زیره هانبوکش معلوم باشه یعنی ازدواج نکرده فرقی نداره اشرافزاده باشه یا نه
شرط .
LIKE. ¹⁰
COMMENT. ⁴
MEMBER. ²
اومدم بیرون بالاخره تنهایی خب من تنها دختری هستم که رزمی کاره تو این جامعه زن ضعیفه بحساب میاد ...
تنها دختری هستم که مثل مردا رفتار میکنم تنها دختری که هرروز ۲۰ تا خاستگار جلو دره خونشونه اما قبولشون نمیکنم و اولین سوار کاره اسبه دخترم ...
یه دوسته بسیار کیوت دارم که اسمشم بورامه اون مث یه بچس ولی خیلی خوبه درک میکنه و ...
خب اول یکم رفتم اونی گیری و دو کبوبی سفارش دادمو خوردم سواره کارولینا (اسبش
شدم و یه وری نشستم اون خودش میدونست آروم حرکت کرد و منم داشتم لذت میبردم تا صدایی به گوشم رسید امپراطوره بزرگ اومدن تا بازدید کنند
_ اه اخه الان کی حال داره تا پا کمر خم کنه . غرغر
کوک ویو
داشتم به مردم نگاه میکردم همه تا زمین خم شده بودن پوزخندی زدم تا یه دخترو دیدم که اصن خم نشده و سوار بر اسبه اون دختر منو به حیرت آورده بود چون اسب داشت
با تابشه خورشید و موهای قهوه ایش که تو نوره خورشید میدرخشید اون دختر بهم زل زده بود
و اون دستاش معلوم بود پس یعنی ازدواج نکرده بود هع به این زیبایی چرا ازدواج نکرد؟ ولی هانبوکش اشرافزاده ای نبود تعجب کردم
خیلی قاطعانه با دستم نشون دادم که ارابه رو بایستونن و پیاده شدم و به سمته دختره رفتم نیشخندی زدم
+ آهای دختره ی پرو و گستاخ
_ بله؟ شما ؟
+ تو منو نمیشناسی . پوزخند
_ نه باید بشناسم ؟
+ من امپراطورتم گستاخ . عربده
_ عه خب ب من چ
+ الان میفهمونم ب تو چه
+ از چه خانواده ای هستی گستاخ؟
_هان
+ هان؟
_ بله
+ این خانواده که خیلی پولداره و به ما کمک میکنه . نیشخند
_ بله
+ پس این چه هانبوکیه؟
_ خا فرار کردم
+ فرار هع
اطلاعات .
خا فیکه و من اینو ساختم
پس یه چیزشو تغییر دادم اگر دختر دستاش زیره هانبوکش معلوم باشه یعنی ازدواج نکرده فرقی نداره اشرافزاده باشه یا نه
شرط .
LIKE. ¹⁰
COMMENT. ⁴
MEMBER. ²
۴.۶k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.