ازدواج بی عشق
پارت 9
ویو آت
راه افتادیم رفتیم خونه جئون جونگ کوک (عصبانی )
رسیدم پیاده شدیم ولی یه حسی میگم نباید برم داخل حساس بدی داشتم
جیا:بابا خاله
کوک:چی؟
جیا:کمکش کن دیگه
کوک:هوفف باشه
کوک:بیا بریم
آت :هوففف خدایا چرا باید دستام خوب باشه پاهام بشکنه که کارم بیوفته به این
کوک:دوست نداری برم
آت:باشه باشه من تسلیم
کوک:آفرین حالا هم بیا بریم
رفتیم وقتی وارد شدم یاد یونا افتادم دقیقا همون جوری بود که قبل از مرگش بود یک کوچولوهم تغییر نکرده بود
جیا :خاله خاله بیا اتاقمو بهت نشون بدم
آت :باشه
جیا :عااا فکر کنم نمیتونیم
آت:چرا
جیا:چون من اتاقم طبقه بالاست و تو نمیتونی بیایی آها وایستا
جیا :بابایی (کیوت )
کوک:باز چی میخوای وروجک
جیا:میگم میشه ....خاله .....آت.....بیاری.....اتاقم ...(کیوت)
کوک:نه همینجا باشه
جیا:اگه بیاری یه بوس بهت میدم(کیوت)
کوک:فقط برای یه بوس تو میارمش (بلند گفت که آت بشنوه)
جیا:باشه ممنون بابایی خوشگلم
کوک:بازم که کمک میخوایی
آت:که چی میخوام اتاق جیا رو ببینم
داشتم با سرعت لاکپشتی میرفتم که دوباره احساس کردم روی هوام
آت:هوففف خوشت اومده ؟؟
کوک:حوصله ندارم دوساعت وایستم
آت:عوضی اشغال(آروم )
کوک:فراموش کردی منم گوش دارم
آت:اتفاقا گوشتی درازیم داری
کوک:میخوای همینجا ولت کنم؟
آت:نمیتونی
بی توجه به جایی که بودیم داشتم حرف میزدم که یهو واقعا واقعا ولم کرد که جیغ کشیدم وقتی چشمام باز کردم تعجب کردم جاییم درد نمیکرد نگاه که کردم توی اتاق جیا روی تختش بود
جیا:خاله چرا جیغ میکشی گوشم درد گرفت
کوک:جیا زیاد باهاش حرف نزن اون مریض
جیا :مریض
کوک اشاره کرد به سر جیا
کوک:مغزش مریضه
جیا:واقعا خاله مریضی
آت:نه خاله بابات چون خودش مریضه فکر میکنه همه مثل خودش مریضن
جیا:بابا تو مرضی
کوک:نه
آت:اره
کوک:نه
ات:اره
جیا:ساکت شین سرم درد گرفت
جیا:من چجوری میخوام این دوتا رو بهم برسونم (آروم و یکی زد توی پیشونیش)
کوک و آت:چی؟؟
جیا:هیچی(کیوت)
کوک داشت میرفت که یهو برگشت
کوک:عاا بعضی ها قول بوس دادن
که جیا پرید بغلش و یه بوسش کرد از دیدن اون صحنه یه خنده کردم چون اونا باهم خوب بودن همین خیلی خوب بود....
ویو آت
راه افتادیم رفتیم خونه جئون جونگ کوک (عصبانی )
رسیدم پیاده شدیم ولی یه حسی میگم نباید برم داخل حساس بدی داشتم
جیا:بابا خاله
کوک:چی؟
جیا:کمکش کن دیگه
کوک:هوفف باشه
کوک:بیا بریم
آت :هوففف خدایا چرا باید دستام خوب باشه پاهام بشکنه که کارم بیوفته به این
کوک:دوست نداری برم
آت:باشه باشه من تسلیم
کوک:آفرین حالا هم بیا بریم
رفتیم وقتی وارد شدم یاد یونا افتادم دقیقا همون جوری بود که قبل از مرگش بود یک کوچولوهم تغییر نکرده بود
جیا :خاله خاله بیا اتاقمو بهت نشون بدم
آت :باشه
جیا :عااا فکر کنم نمیتونیم
آت:چرا
جیا:چون من اتاقم طبقه بالاست و تو نمیتونی بیایی آها وایستا
جیا :بابایی (کیوت )
کوک:باز چی میخوای وروجک
جیا:میگم میشه ....خاله .....آت.....بیاری.....اتاقم ...(کیوت)
کوک:نه همینجا باشه
جیا:اگه بیاری یه بوس بهت میدم(کیوت)
کوک:فقط برای یه بوس تو میارمش (بلند گفت که آت بشنوه)
جیا:باشه ممنون بابایی خوشگلم
کوک:بازم که کمک میخوایی
آت:که چی میخوام اتاق جیا رو ببینم
داشتم با سرعت لاکپشتی میرفتم که دوباره احساس کردم روی هوام
آت:هوففف خوشت اومده ؟؟
کوک:حوصله ندارم دوساعت وایستم
آت:عوضی اشغال(آروم )
کوک:فراموش کردی منم گوش دارم
آت:اتفاقا گوشتی درازیم داری
کوک:میخوای همینجا ولت کنم؟
آت:نمیتونی
بی توجه به جایی که بودیم داشتم حرف میزدم که یهو واقعا واقعا ولم کرد که جیغ کشیدم وقتی چشمام باز کردم تعجب کردم جاییم درد نمیکرد نگاه که کردم توی اتاق جیا روی تختش بود
جیا:خاله چرا جیغ میکشی گوشم درد گرفت
کوک:جیا زیاد باهاش حرف نزن اون مریض
جیا :مریض
کوک اشاره کرد به سر جیا
کوک:مغزش مریضه
جیا:واقعا خاله مریضی
آت:نه خاله بابات چون خودش مریضه فکر میکنه همه مثل خودش مریضن
جیا:بابا تو مرضی
کوک:نه
آت:اره
کوک:نه
ات:اره
جیا:ساکت شین سرم درد گرفت
جیا:من چجوری میخوام این دوتا رو بهم برسونم (آروم و یکی زد توی پیشونیش)
کوک و آت:چی؟؟
جیا:هیچی(کیوت)
کوک داشت میرفت که یهو برگشت
کوک:عاا بعضی ها قول بوس دادن
که جیا پرید بغلش و یه بوسش کرد از دیدن اون صحنه یه خنده کردم چون اونا باهم خوب بودن همین خیلی خوب بود....
۴.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.