سلاممممممممم اومدم با سناریو
سلام به همه میدونم کل تابستون نبودم لازم نیست بگید خب جریان چیه از اون جایی که تازگیا افراد زیادی میان و تو ویسگون سناریو میزارن منم گفتم بد نیست پس امروز اومدم تاااااااا از موریارتی ها براتون بنویسم دیگه اگه مشکلی داشت حلال کنید و اگه میشه لطفا گزارش نکنید بریمممممممممم و به نظرتون لوئیس خیلی جذاب نیست
موضوع:اگه دیروزش هوا سرد باشه و لباس کم بپوشید و فرداش مریض شید
__________________________________________
ویلیام 🤍
دیروز حوصلتون سر رفته بود و داشتید کلافه میشدین و سر لیام بدبخت کرم میریختید
ا.ت:لیام لیام لیاممممممم ویلیامممممممممم لیاممممممممم با تو ام دیگه (داد)
لیام :چیه
ا.ت:چیه؟
لیام :بله جانم بگو موخمو خوردی
ا.ت:بریم بیرون برف بازی
لیام:نچ
ا.ت :خب چرا
لیام:سرده
ا.ت :لطفااااااااااااااااا
لیام تا صورت کیوتتونو دید دووم نیاورد و
لیام:خیلی خب باشه ولی لباس گرم بپوش
ا.ت باشه ای گفت و رفت اما کو اون گوش شنوای ا.ت
لیام:ا.ت این لباس خوب نیست هوا سرده ها(حالا هر لباسی مد نظر دارین
ا.ت :نه خیلی هم خوبه چیزیم نمیشه بیا بریمممممممم
لیام :باشه ولی مریض شدی به ربطی نداره
ا.ت:باشه
و فردای اون روز
ا.ت اون روز با گلو درد و بینی از خواب بلند میشه و لیام کمی تکون میده اونم بیدار شه
لیام:بله چی شده ..... بزار حدث بزنم سرما خوردی
ا.ت:آره
لیام :بهت گفتم لباس خوب بپوششششششش
ا.ت:کی گفتی نگفتی
که لیام از اون نگاه های معروفش میاره و ا.ت بدبخت تسلیم میشه
خلاصه که نمیزاره از رو تخت بلند بشید کلی دارو برات میاره برای این که مریضی بغلت نمیکنه اما موهاتو ناز میکنه برات شیر گرم میاره و از کارش معلم ریاضی مرخصی میگیره تا زود خوب بشی و دانش آموزای ویلیام کل میکشن که معلمشون چند روز نیست 😂
_____________________________
آلبرت ❤
تو اتاق بودید ما که طبق معمول حوصلتون سر رفته بود آلبرت هم داشت کتاب میخونده که
ا.ت :آلیییییییییی
آلبرت:..........
ا.ت:آلی
آلبرت:.............
ا.ت :آلبرت هوی مگه با تو نیستم
(از اون جایی که ایشون شاه صبر و حوصله هست و رو دست صبر هم زده )
آلبرت :جانم
ا.ت:پاشو بریم برف بازی
آلبرت میخاست اول مخالفت کنه اما تا صورتتون رو دید نتونست به اون چشما نه بگه و رفتید
آلبرت:میگم ا.ت چان این لباس یکم برای این فصل سرد نیست
ا.ت :نوچ خیلی هم خوبه
آلبرت :ا.ت چان بهتره عوضش کنی
ا.ت :نه نمیخاد کلی ست کردنش وقت برد
آلبرت :خیلی خب مریض شدی نگی نگفتمت ها
و رفتید بیرون
و فردای آن روز
ا.ت :آلی،آلبرت ،آلبرتتتتتتتتت
آلبرت :بله چی شده
ا.ت :فکر کنم سرما خوردم
آلبرت:مگه نگفتم لباس خوب بپوش
ا.ت :اوم
آلبرت :خب دیگه به من ربطی نداره
ا.ت :آلبرت بیخیال ببخشید
آلرت :خیلی خب باشه
نمیزاره ی مو از سرت کم شه بغلت میکنه دیگه زودتر میاد خونه تا مراغبتون باشه براتون شیر میاره و وقتی نیست با لوئیس ازتون مراقبت میکنه
______________________________________
لوئیس عشقم💛
همون مال لیام فقط به جای لیام لوئیس
ازتون آنقدر خوب مراقبت میکنه که آب تو دلت تکون نخوره خیلی اول اعصبانی میشه که به حرفش گوش نکردید اما از اون جایی که دوستون داره دووم نمیاره بکم یاره ی کوشو مهربون تر شده کم تر سرتون غر میزنه چای مخصوص آنقدر چای داد بهتون خوردید که به غلت کردن افتادین از لیام برای دارو ها کمک میگیره و خیلی خوب مراقبت نه حالا من ی سناریو ریزی از دیروز میزارم وگه خوشتون اومد
دیروز
لوئیس بخاطر کریسمس کلی کار و خرید داشت بیرون و شما هم اسرار که بیاین و لوئیس بدبخت از بس سرش کرم ریختید که راضی شد باهاش بیاید بیرون
هوا سرد و شما هم لباس خنک پوشیده بودید لوئیس کلی سرتون غر زد که عوضش کنید آما نه نکردید خلاصه رفتید و اومدین کریسمس رو جشن گرفتید آلبرت هم مثل همیشه مثل مامابزرگا نشسته بود و برای همه لباس بافته بود
____________
سلام مجدد امیدوارم خوشتون اومده باشه همشون رو نمیشد نوشت و انشالله پارت بعدی اگه مشکلی داشت ببخشید بازم میگم لطفا گزارش نکنید
موضوع:اگه دیروزش هوا سرد باشه و لباس کم بپوشید و فرداش مریض شید
__________________________________________
ویلیام 🤍
دیروز حوصلتون سر رفته بود و داشتید کلافه میشدین و سر لیام بدبخت کرم میریختید
ا.ت:لیام لیام لیاممممممم ویلیامممممممممم لیاممممممممم با تو ام دیگه (داد)
لیام :چیه
ا.ت:چیه؟
لیام :بله جانم بگو موخمو خوردی
ا.ت:بریم بیرون برف بازی
لیام:نچ
ا.ت :خب چرا
لیام:سرده
ا.ت :لطفااااااااااااااااا
لیام تا صورت کیوتتونو دید دووم نیاورد و
لیام:خیلی خب باشه ولی لباس گرم بپوش
ا.ت باشه ای گفت و رفت اما کو اون گوش شنوای ا.ت
لیام:ا.ت این لباس خوب نیست هوا سرده ها(حالا هر لباسی مد نظر دارین
ا.ت :نه خیلی هم خوبه چیزیم نمیشه بیا بریمممممممم
لیام :باشه ولی مریض شدی به ربطی نداره
ا.ت:باشه
و فردای اون روز
ا.ت اون روز با گلو درد و بینی از خواب بلند میشه و لیام کمی تکون میده اونم بیدار شه
لیام:بله چی شده ..... بزار حدث بزنم سرما خوردی
ا.ت:آره
لیام :بهت گفتم لباس خوب بپوششششششش
ا.ت:کی گفتی نگفتی
که لیام از اون نگاه های معروفش میاره و ا.ت بدبخت تسلیم میشه
خلاصه که نمیزاره از رو تخت بلند بشید کلی دارو برات میاره برای این که مریضی بغلت نمیکنه اما موهاتو ناز میکنه برات شیر گرم میاره و از کارش معلم ریاضی مرخصی میگیره تا زود خوب بشی و دانش آموزای ویلیام کل میکشن که معلمشون چند روز نیست 😂
_____________________________
آلبرت ❤
تو اتاق بودید ما که طبق معمول حوصلتون سر رفته بود آلبرت هم داشت کتاب میخونده که
ا.ت :آلیییییییییی
آلبرت:..........
ا.ت:آلی
آلبرت:.............
ا.ت :آلبرت هوی مگه با تو نیستم
(از اون جایی که ایشون شاه صبر و حوصله هست و رو دست صبر هم زده )
آلبرت :جانم
ا.ت:پاشو بریم برف بازی
آلبرت میخاست اول مخالفت کنه اما تا صورتتون رو دید نتونست به اون چشما نه بگه و رفتید
آلبرت:میگم ا.ت چان این لباس یکم برای این فصل سرد نیست
ا.ت :نوچ خیلی هم خوبه
آلبرت :ا.ت چان بهتره عوضش کنی
ا.ت :نه نمیخاد کلی ست کردنش وقت برد
آلبرت :خیلی خب مریض شدی نگی نگفتمت ها
و رفتید بیرون
و فردای آن روز
ا.ت :آلی،آلبرت ،آلبرتتتتتتتتت
آلبرت :بله چی شده
ا.ت :فکر کنم سرما خوردم
آلبرت:مگه نگفتم لباس خوب بپوش
ا.ت :اوم
آلبرت :خب دیگه به من ربطی نداره
ا.ت :آلبرت بیخیال ببخشید
آلرت :خیلی خب باشه
نمیزاره ی مو از سرت کم شه بغلت میکنه دیگه زودتر میاد خونه تا مراغبتون باشه براتون شیر میاره و وقتی نیست با لوئیس ازتون مراقبت میکنه
______________________________________
لوئیس عشقم💛
همون مال لیام فقط به جای لیام لوئیس
ازتون آنقدر خوب مراقبت میکنه که آب تو دلت تکون نخوره خیلی اول اعصبانی میشه که به حرفش گوش نکردید اما از اون جایی که دوستون داره دووم نمیاره بکم یاره ی کوشو مهربون تر شده کم تر سرتون غر میزنه چای مخصوص آنقدر چای داد بهتون خوردید که به غلت کردن افتادین از لیام برای دارو ها کمک میگیره و خیلی خوب مراقبت نه حالا من ی سناریو ریزی از دیروز میزارم وگه خوشتون اومد
دیروز
لوئیس بخاطر کریسمس کلی کار و خرید داشت بیرون و شما هم اسرار که بیاین و لوئیس بدبخت از بس سرش کرم ریختید که راضی شد باهاش بیاید بیرون
هوا سرد و شما هم لباس خنک پوشیده بودید لوئیس کلی سرتون غر زد که عوضش کنید آما نه نکردید خلاصه رفتید و اومدین کریسمس رو جشن گرفتید آلبرت هم مثل همیشه مثل مامابزرگا نشسته بود و برای همه لباس بافته بود
____________
سلام مجدد امیدوارم خوشتون اومده باشه همشون رو نمیشد نوشت و انشالله پارت بعدی اگه مشکلی داشت ببخشید بازم میگم لطفا گزارش نکنید
۴۷
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.