داستان ترسناک پارت اخر ببخشید چرت شد
برادرم را دیدم که پشت پنجره مشغول نوشیدن چای بود. گفت: نترس همه چیز تموم شده. جادو به کمک تو از بین رفت. الان این پیرزن و این خونه مثل تمام پیرزن ها و خونه های دیگه هستن حتی شاید بهتر.
کمی که حالم سرجایش آمد برادرم همه چیز را برایم تعریف کرد: این خونه مدتها پیش متعلق به همسر این خانوم بوده. همسر این خانوم ادم ثروتمندی بوده اما بچه ای نداشته. یکی از روزها با یک پسربچه ی 16 ساله به اسم سیروس اشنا میشن که از یتیم خونه فرار کرده. غافل از اینکه اون پسربچه یک جادوگر کارآموز بوده. پسر بچه، شوهر پیرزن رو میکشه و همسرش رو توی آینه زندانی میکنه. از اون روز به بعد هرکس که توی این خونه زندگی میکرده، توسط خونه خورده میشده. انرژی پلید خونه هم برای جادوهای اون پسر به سمتش میرفتن تا بتونه جادوهای جدیدی رو انجام بده. کاری که ما با باغچه کردیم درست مثل این بود که باتری ماشین رو برداشتیم خونه دیگه کار نمیکنه. امنه
من با تعجب پرسیدم: تو اینها رو از کجا میدونی؟
گفت: بردیا بهم گفت. بردیا بی باک.
کمی که حالم سرجایش آمد برادرم همه چیز را برایم تعریف کرد: این خونه مدتها پیش متعلق به همسر این خانوم بوده. همسر این خانوم ادم ثروتمندی بوده اما بچه ای نداشته. یکی از روزها با یک پسربچه ی 16 ساله به اسم سیروس اشنا میشن که از یتیم خونه فرار کرده. غافل از اینکه اون پسربچه یک جادوگر کارآموز بوده. پسر بچه، شوهر پیرزن رو میکشه و همسرش رو توی آینه زندانی میکنه. از اون روز به بعد هرکس که توی این خونه زندگی میکرده، توسط خونه خورده میشده. انرژی پلید خونه هم برای جادوهای اون پسر به سمتش میرفتن تا بتونه جادوهای جدیدی رو انجام بده. کاری که ما با باغچه کردیم درست مثل این بود که باتری ماشین رو برداشتیم خونه دیگه کار نمیکنه. امنه
من با تعجب پرسیدم: تو اینها رو از کجا میدونی؟
گفت: بردیا بهم گفت. بردیا بی باک.
۲.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.