Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
بادیدن کسی ک دیدم از خجالت سرمو انداختم پایین
فررین:سهراب ایشون خدمتکارمون بهدیس
سهراب:سلام
بهدیس:سلام
دارا:برو چای بریز بیار
بهدیس:چشم
اشک تو چشم هام جمع شده بود،چای ریختم و رفتم تعارف کردم
بهدیس:اقا دیگ کاری باهام ندارید؟
فرزین:برو اتاق دارا پوریا رو تمیز کن
بهدیس:چشم
به این بهونه رفتم تو اتاق ها اخه نگاهایی سهراب داشت اذیتم میکرد،و میدونستم بعد این دیگ قرار نیست باهام حرف بزنه،اتاق خواب هارو تمیز کردم و صدای خداحافظی سهراب امد فهمیدم ک دیگ رفت،منم کارمو تموم کردم و رفتم پیش پسرا
فرزین: قبلا این پسر رو میشناختی بهدیس
بهدیس:نه فقط دیروز ازم ادرس خواست
فرزین:اخه یک جوری نگاه میکرد ک تو مال اونی
بهدیس:اها
فرزین:تا وقتی ک اینجایی تو فقط برده مایی هروقت ک رفتی هرغلطی دلت خواست بکن فهمیدی
بهدیس:بله
پوریا:ما فردا قراره یک مهمونی بگیریم قراره کلی ادم بیاین اینجا خونه رو مرتب کن و غذا شام دسر همه چیز از بیرون فقط مثل ابیموه اینا رو تو باید پذیرایی کنی فهمیدی؟
بهدیس: چشم
دارا: یک لباس مناسب برات از فرزانه گرفتم برای مهمونی فردا همه میدونن تو خدمتکاری ولی خب باید لباس مناسب تنت باشه
فرزین روشو به طرف دارا میکنه
فرزین: یک خدمتکار چرا باید یک لباس مناسب تنش کنه؟
دارا: چون ک قراره خانواده هایی دوست دخترهامون بیاین زشته مامان باباهم قراره بیاین
فرزین: باشه
پوریا: ارایش بلدی بکنی؟
فرزین: ارایش براچی؟
پوریا: خب قیافش ک خوب نیست حداقل ارایش کنه
بهدیس: یکم بلدم اخه خواهرم میومد ارایش میکردم نگاش میکردم
پوریا: پس به فرزانه میگم لوازم ارایش هاشو بیاره....
بادیدن کسی ک دیدم از خجالت سرمو انداختم پایین
فررین:سهراب ایشون خدمتکارمون بهدیس
سهراب:سلام
بهدیس:سلام
دارا:برو چای بریز بیار
بهدیس:چشم
اشک تو چشم هام جمع شده بود،چای ریختم و رفتم تعارف کردم
بهدیس:اقا دیگ کاری باهام ندارید؟
فرزین:برو اتاق دارا پوریا رو تمیز کن
بهدیس:چشم
به این بهونه رفتم تو اتاق ها اخه نگاهایی سهراب داشت اذیتم میکرد،و میدونستم بعد این دیگ قرار نیست باهام حرف بزنه،اتاق خواب هارو تمیز کردم و صدای خداحافظی سهراب امد فهمیدم ک دیگ رفت،منم کارمو تموم کردم و رفتم پیش پسرا
فرزین: قبلا این پسر رو میشناختی بهدیس
بهدیس:نه فقط دیروز ازم ادرس خواست
فرزین:اخه یک جوری نگاه میکرد ک تو مال اونی
بهدیس:اها
فرزین:تا وقتی ک اینجایی تو فقط برده مایی هروقت ک رفتی هرغلطی دلت خواست بکن فهمیدی
بهدیس:بله
پوریا:ما فردا قراره یک مهمونی بگیریم قراره کلی ادم بیاین اینجا خونه رو مرتب کن و غذا شام دسر همه چیز از بیرون فقط مثل ابیموه اینا رو تو باید پذیرایی کنی فهمیدی؟
بهدیس: چشم
دارا: یک لباس مناسب برات از فرزانه گرفتم برای مهمونی فردا همه میدونن تو خدمتکاری ولی خب باید لباس مناسب تنت باشه
فرزین روشو به طرف دارا میکنه
فرزین: یک خدمتکار چرا باید یک لباس مناسب تنش کنه؟
دارا: چون ک قراره خانواده هایی دوست دخترهامون بیاین زشته مامان باباهم قراره بیاین
فرزین: باشه
پوریا: ارایش بلدی بکنی؟
فرزین: ارایش براچی؟
پوریا: خب قیافش ک خوب نیست حداقل ارایش کنه
بهدیس: یکم بلدم اخه خواهرم میومد ارایش میکردم نگاش میکردم
پوریا: پس به فرزانه میگم لوازم ارایش هاشو بیاره....
۱۱.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.