3
هنوز گیج بودم و فرق واقعیت و از خواب اشخیص نمیدادم فک کردم تمام اتفاقای دیشب یه خواب بوده😧ولی باید میفهمیدم .😓وقت رفتن سریع رفتم زیر تخت مامان بابامو نگا کردم دفترچه اونجا بود 😶پس تمام چیزایی که دیدم خواب نبوده 😶خشکم زده بود با صدای مامانم که گفت سریع بیا بیرون از جا پریدم 😨سریع دفترچرو کردم تو کیفم و رفتم دم در . مامان :چرا دیر کردی ؟ -:ببخشید کتابمو پیدا نمیکردم
مثل همیشه مامان و بابام رفتن که ملیسا رو برسونن منم با ماشینی که واسه قبولی دانشگاهم خریده بودن رفتم دانشگاه . 《شما در کل در این داستان دختر بسیار زیبایی هستین .دختری با چشمای خاکستری و موهای لخت مشکی و اندام خیلی خوب 》 رسیدم دانشگاه 😪اونروز روز عجیبی بود هیچکس اذیتم نمیکرد نمیدونستم چه اتفاقی افتاده تا اینکه لیس اومدو پرید رو سر و کلم 😨L/M:هی لیس چیکار داری میکنی -:هیچی بابا دیدم حال نداری گفتم یکم سر حال بیارمت 😛 -:اوففففففف😣 هی هی L/Mببینم دفترچرو اووردی ؟ -:اره اووردمش -:خب بازش کن دیگه خواستم بازش کنم ولی نشد لیس:چرا باز نمیکنی ؟ -:میبینی که باز نمیشه 😡 دقیق تر که نگاه کردم دیدم یه چیزی شبیه جای کلیدم روی دفترچست لیس :فک کنم این یه دفترچه خاطراته اخه فقط اونان که قفل دارن . ببینم دیشب گفتی با کلیدی که بین آینه بود درو باز کردی و اینو پیدا کردی ؟ -:اره چطور؟ -:خب باهوش الان اونو داری ؟ -:نه دیشب حول شدمو از دستم افتاد 😫حتما تا حالا مامانم پیداش کرده 😨 زنگ خورد .....🚨
رفتیم سر کلاس استاد هنرمون 😣 L/M:اصلا از هنر خوشم نمیاد 😖 لیس:ولش کن فقط گوش کن . وسط کلاس خابم برد و با صدای بلندی که اسممو فریاد میزد پردیدم 😨 خانم L/MM MMMMMMM😠 -:ببببله استادددد😨😨 -:نگید که سر کلاس من خابیده بودید 😒 -:ننننخیر قربان 😨یعنی استاد 😫 -:دیگع تکرار نشه بله چشم استاد 🙀
کلاس تموم شد و رفتیم یه هوایی بخوریم . لیس:به نظرت کلیدو مادرت کجا میتونسته قایم کنه 😞 -:هی من قلبم داره میاد تو دهنم بعد تو در مورد کلید چرت و پرت میگیییی😡 -:خب میخاستی نخابی بعدشم ماجرا تازه جالب شده 😇😆 همون لحظه یه چیزی به ذهنم
مثل همیشه مامان و بابام رفتن که ملیسا رو برسونن منم با ماشینی که واسه قبولی دانشگاهم خریده بودن رفتم دانشگاه . 《شما در کل در این داستان دختر بسیار زیبایی هستین .دختری با چشمای خاکستری و موهای لخت مشکی و اندام خیلی خوب 》 رسیدم دانشگاه 😪اونروز روز عجیبی بود هیچکس اذیتم نمیکرد نمیدونستم چه اتفاقی افتاده تا اینکه لیس اومدو پرید رو سر و کلم 😨L/M:هی لیس چیکار داری میکنی -:هیچی بابا دیدم حال نداری گفتم یکم سر حال بیارمت 😛 -:اوففففففف😣 هی هی L/Mببینم دفترچرو اووردی ؟ -:اره اووردمش -:خب بازش کن دیگه خواستم بازش کنم ولی نشد لیس:چرا باز نمیکنی ؟ -:میبینی که باز نمیشه 😡 دقیق تر که نگاه کردم دیدم یه چیزی شبیه جای کلیدم روی دفترچست لیس :فک کنم این یه دفترچه خاطراته اخه فقط اونان که قفل دارن . ببینم دیشب گفتی با کلیدی که بین آینه بود درو باز کردی و اینو پیدا کردی ؟ -:اره چطور؟ -:خب باهوش الان اونو داری ؟ -:نه دیشب حول شدمو از دستم افتاد 😫حتما تا حالا مامانم پیداش کرده 😨 زنگ خورد .....🚨
رفتیم سر کلاس استاد هنرمون 😣 L/M:اصلا از هنر خوشم نمیاد 😖 لیس:ولش کن فقط گوش کن . وسط کلاس خابم برد و با صدای بلندی که اسممو فریاد میزد پردیدم 😨 خانم L/MM MMMMMMM😠 -:ببببله استادددد😨😨 -:نگید که سر کلاس من خابیده بودید 😒 -:ننننخیر قربان 😨یعنی استاد 😫 -:دیگع تکرار نشه بله چشم استاد 🙀
کلاس تموم شد و رفتیم یه هوایی بخوریم . لیس:به نظرت کلیدو مادرت کجا میتونسته قایم کنه 😞 -:هی من قلبم داره میاد تو دهنم بعد تو در مورد کلید چرت و پرت میگیییی😡 -:خب میخاستی نخابی بعدشم ماجرا تازه جالب شده 😇😆 همون لحظه یه چیزی به ذهنم
۲.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.