زندگی با طعم ترس پارت۸
سریع رفتم خونه و بعد از عوض کردن لباسام رفتم آشپزخونه و شروع کردم به پختن
غذا و زنگ زدم به سوجون و گفتم لینا رو هم با خودش بیاره باهم خوشبگذرونیم
(پرش زمانی به ساعت ۷عصر)
لینا و سوجون اومدن و شروع کردیم به خوردن غذا بعد از غذا هر کدوم یه بطری کوچولو سوجو زدیم و بعد لالا
(صبح ساعت۶)
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم و شروع کردم به پوشیدن لباسام که یه بولیز سیاه با یه شلوار سیاه لی و یه کلاه آفتابی سیاه
و بعد از برداشتن وسایل مورد نیاز مثل:
دفتر طراحی،مداد،متر،مداد رنگی،پاککن و....
از خونه زدم بیرون و سوار تاکسی شدم و بعد از۳۰مین به کمپانی رسیدم
وارد کمپانی شدم که همون مردی که دیروز باهاش مصاحبه کردم رو دیدم رفتم سمتش
ا.ت:سلام دیر که نکردم؟
$:نه اتفاقا سر وقت اومدی.......خب برو تو اتاق ته این راهرو اعضا اونجا منتظرتن
ا.ت:چشم.
رفتم سمت اتاق و بعد از در زدن وارد اتاق شدم سرم رو بالا آوردم
که با هفت تا پسر روبرو شدم که همشون داشتن با تعجب نگام میکردن شروع کردم به معرفی کردن خودم
ا.ت:سلام من کیم ا.ت هستم ۲۰ سالمه از آشنایی باهاتون خوشبختم
همشون شروع کردن به معرفی کردن خودشون
شرط:
۱۲تا لایک
۱۰تا کامنت
غذا و زنگ زدم به سوجون و گفتم لینا رو هم با خودش بیاره باهم خوشبگذرونیم
(پرش زمانی به ساعت ۷عصر)
لینا و سوجون اومدن و شروع کردیم به خوردن غذا بعد از غذا هر کدوم یه بطری کوچولو سوجو زدیم و بعد لالا
(صبح ساعت۶)
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم و شروع کردم به پوشیدن لباسام که یه بولیز سیاه با یه شلوار سیاه لی و یه کلاه آفتابی سیاه
و بعد از برداشتن وسایل مورد نیاز مثل:
دفتر طراحی،مداد،متر،مداد رنگی،پاککن و....
از خونه زدم بیرون و سوار تاکسی شدم و بعد از۳۰مین به کمپانی رسیدم
وارد کمپانی شدم که همون مردی که دیروز باهاش مصاحبه کردم رو دیدم رفتم سمتش
ا.ت:سلام دیر که نکردم؟
$:نه اتفاقا سر وقت اومدی.......خب برو تو اتاق ته این راهرو اعضا اونجا منتظرتن
ا.ت:چشم.
رفتم سمت اتاق و بعد از در زدن وارد اتاق شدم سرم رو بالا آوردم
که با هفت تا پسر روبرو شدم که همشون داشتن با تعجب نگام میکردن شروع کردم به معرفی کردن خودم
ا.ت:سلام من کیم ا.ت هستم ۲۰ سالمه از آشنایی باهاتون خوشبختم
همشون شروع کردن به معرفی کردن خودشون
شرط:
۱۲تا لایک
۱۰تا کامنت
۲.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.