•The ascary heart of a master•
《 parts ² 》
دیگه بعد از برخورد اون ضربه به سرم هیچی نفهمیدم، الانم که پا شدم توی یه اتاقی که تم سیاه داشت بودم.
اتاق خیلی ترسناک و تاریک بود، راستی یادم رفته بود من برای کار دیگه ای اینجا اومدم، من باید انتقام پدر و مادرم رو از اون جئون عوضی بگیرم، نکنه نکنه اونی که به بادیگاردش گفت منو بیهوش کنه جئون جونگکوک بود؟
باید از این قضیه سر در میوردم، رفتم و خواستم در اتاق رو باز کنم که یدفعه در باز شد و کسی منو محکم انداخت روی زمین
+چطور جرعت کردی بیای جاسوسی منو کنی ؟هاااا( با عربده )
-من برای جاسوسی اینجا نیومدم، حالا هم برو به اون ارباب جئون نفله شدت بگو بیاد اینجا
+عوضی،حرف دهنتو بفهم هرزه
-عوضی خودتی و هفت جد و آبادت، بی شخصیت و بی تربیت ، گفتم به جئون بگو بیاد
+ من خودم جئونم و حالا هم میدونم باید چیکارت کنم تا آدم شی هرزه
یعنی یعنی این همون بود که پدر و مادرم و کشت، قشنگ خودمو بدبخت کردم، همه میگفتن اون چقدر بی رحمه و من بی حواسی کردم
- م.م.من کیم ا/ت هستم، همون دختری که پدر مادرشو توی عوضی کشتی
+کیم ا/ت؟
-اومدم نابودت کنم
+ پس با پای خودت اومدی وسط جهنم کیم ا/ت، من همه جا رو گشتم تا توی عوضی رو پیدا کنم حالا هم بهترین موقع برای انتقاممه
-عوضی من باید از تو انتقام بگیرم یا تو ؟
تو پدر و مادرم رو کشتی توی عوضی
که یدفعه یه ور صورتم سوز کشید، اون اون منو زده بود، البته اینکه چیزی نیست شاید حتی بکشم
+تو رو هم نابود میکنم میری ور دل مامان بابای عوضیت
_چطور میتونی به اونا بگی عوضی، اونا که کاری نکردن
+بعدا میفهمی چه غلطی کردن(با نیشخند)
جونگکوک گفت و یدفعه موهامو کشید و همونجور داشت منو سمت اتاقی میبورد،سوزش سرم به حد و اندازه بود و از ترس جیغ میزدم که چند تا پسر رو دیدم بهشون التماس کردم که منو نجات بدن ولی همه فقط یه نیشخند میزدن.
تقریبا به اون اتاق رسیدیم که جونگکوک درش رو با پا محکم باز کرد، به اتاق نگاه کردم اونم همش سیاه بود همه چی سیاه که فقط یه پنجره بود ازش نور میومد.
وسایلی مثل شلاق و آهن و انبر و چیزای شکنجه بود که همون لحظه قلبم فرو ریخت.
+اینجا رو خوب ببین، قراره کابوس هرشبت اینجا باشه طوری که از ترس فردا خوابت نبره
)با نیشخند )
تو فک کردی من به اونا رحم نکردم ، به تو رحم میکنم؟(با خنده)
اتفاقا تو بیشتر از اونا باید عذاب بکشی عوضی
جونگکوک گفت و ..........
.
.
خب لایک ، فالو و کامنت فراموش نشه لاولی ها❤
دیگه بعد از برخورد اون ضربه به سرم هیچی نفهمیدم، الانم که پا شدم توی یه اتاقی که تم سیاه داشت بودم.
اتاق خیلی ترسناک و تاریک بود، راستی یادم رفته بود من برای کار دیگه ای اینجا اومدم، من باید انتقام پدر و مادرم رو از اون جئون عوضی بگیرم، نکنه نکنه اونی که به بادیگاردش گفت منو بیهوش کنه جئون جونگکوک بود؟
باید از این قضیه سر در میوردم، رفتم و خواستم در اتاق رو باز کنم که یدفعه در باز شد و کسی منو محکم انداخت روی زمین
+چطور جرعت کردی بیای جاسوسی منو کنی ؟هاااا( با عربده )
-من برای جاسوسی اینجا نیومدم، حالا هم برو به اون ارباب جئون نفله شدت بگو بیاد اینجا
+عوضی،حرف دهنتو بفهم هرزه
-عوضی خودتی و هفت جد و آبادت، بی شخصیت و بی تربیت ، گفتم به جئون بگو بیاد
+ من خودم جئونم و حالا هم میدونم باید چیکارت کنم تا آدم شی هرزه
یعنی یعنی این همون بود که پدر و مادرم و کشت، قشنگ خودمو بدبخت کردم، همه میگفتن اون چقدر بی رحمه و من بی حواسی کردم
- م.م.من کیم ا/ت هستم، همون دختری که پدر مادرشو توی عوضی کشتی
+کیم ا/ت؟
-اومدم نابودت کنم
+ پس با پای خودت اومدی وسط جهنم کیم ا/ت، من همه جا رو گشتم تا توی عوضی رو پیدا کنم حالا هم بهترین موقع برای انتقاممه
-عوضی من باید از تو انتقام بگیرم یا تو ؟
تو پدر و مادرم رو کشتی توی عوضی
که یدفعه یه ور صورتم سوز کشید، اون اون منو زده بود، البته اینکه چیزی نیست شاید حتی بکشم
+تو رو هم نابود میکنم میری ور دل مامان بابای عوضیت
_چطور میتونی به اونا بگی عوضی، اونا که کاری نکردن
+بعدا میفهمی چه غلطی کردن(با نیشخند)
جونگکوک گفت و یدفعه موهامو کشید و همونجور داشت منو سمت اتاقی میبورد،سوزش سرم به حد و اندازه بود و از ترس جیغ میزدم که چند تا پسر رو دیدم بهشون التماس کردم که منو نجات بدن ولی همه فقط یه نیشخند میزدن.
تقریبا به اون اتاق رسیدیم که جونگکوک درش رو با پا محکم باز کرد، به اتاق نگاه کردم اونم همش سیاه بود همه چی سیاه که فقط یه پنجره بود ازش نور میومد.
وسایلی مثل شلاق و آهن و انبر و چیزای شکنجه بود که همون لحظه قلبم فرو ریخت.
+اینجا رو خوب ببین، قراره کابوس هرشبت اینجا باشه طوری که از ترس فردا خوابت نبره
)با نیشخند )
تو فک کردی من به اونا رحم نکردم ، به تو رحم میکنم؟(با خنده)
اتفاقا تو بیشتر از اونا باید عذاب بکشی عوضی
جونگکوک گفت و ..........
.
.
خب لایک ، فالو و کامنت فراموش نشه لاولی ها❤
۴۴.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.