ازدواج اجباری پارت سه
ازدواج اجباری پارت ۳ویو ا.تبلند شدم لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون تا دنبال کار بگردم چون که بابام نبود که کار کنه...داشتم مستقیم میرفتم که به ون مشکی جلوم پیچید و چند تا مرد گنده جلوم سبز شدن ......سیاهی.......چشمام رو باز کردم به صندلی بسته شده بودمانگار که توی اتاق شکنجه بودمهمینجوری به در و دیوار نگاه میکردم که یهو در باز شد و یک مرد خوشتیپ و جذاب اما با چشم های ترسناک و سرد وارد شداومد تو و سیگارش رو روشن کردکوک:پس اون دختر کوچولویی که آدم های منو زدن تو بودی (نیشخند)ا.ت:از من چی میخوای کوک:چیز زیادی نیست فقط باید برای من کار کنیا.ت:چییییییییعمرا....کوک:پس باید درد این وسیله هارو بچشیویو ا.ت اب دهنمو قورت دادمحالا چیکار کنمقبول کردم و اون آقاعه نیشخند ترسناکی زد و رفت...بعد از چند دقیقه یک نفر دست و پام رو از رو صندلی باز کرد و گفت دنبال من بیا منم دنبالش رفتم.ووووااااووووومن فکر می کردم تو جنگلی چیزی باشم اینجا که مثل قصر میمونه:از این طرفا.ت:اها بله بلهوارد عمارت شدیم که.......
۳.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.