عشق یا قتل پ ۱۲ ق ۵
پارت ۱۲ ق ۵ : جونگ کوک.... این اتاق هاناست.....حتما متوجه رنگ مورده علاقش شدی
+ آره ....قرمز
نگاهمو به طرف اتاق تغییر مسیر دادم .... داشتم اتاق و نگاه میکردم....عجیب بود .... جونگ کوک مثل قبل نبود.... آروم بود.....انگار ک یکی دیگه شده بود .... سعی میکردم به روی خودم نیارم
جونگ کوک ... خیلی شبیه هانایی
با نگاهی با کمال تعجب برگشتم طرفش
جونگ کوک ... میتونم یه خواهشی ازت بکنم ا/ت!؟
منظورش چی بود؟...جونگ کوک هیچ وقت خواهش نمیکنه این جونگ کوک نیست......چه تقاظایی ازم داره یعنی؟...... به نظرم اینطوری باشه بهتره لبخندی زدم و گفتم
+ بگو
جونگ کوک ... میشه برام هانا بشی؟
با این حرفش تعجب کردم جونگ کوک نگاهشو به زمین دوخت و زمزمه ای آروم کرد
جونگ کوک ... من .... نمیدونم با هانا بودن چطوریه... این خواهش رو ازت کردم چون تو تنها کسی هستی ک میتونی این آرزو رو بهم بدی.....تو گفتی هانا رو خیلی خوب میشناسی پس میتونی برام یک ساعت....فقط یک ساکت هانا بشی؟
نگاهشو به منی ک با تعجب نگاهش میکردم دوخت.....یعنی الان باید قبول میکردم ؟.....اگه تنها چیزیه ک میخواد......از نظرم اشکالی نداره.....سرمو به نشانه تایید تکون دادم با خودم گفتم بزار حداقل به آرزوش برسه.... لبخندی زد و فاصله ی بینمون رو شکست
جونگ کوک..ههانا خودتی؟
لبخندی زدم
+آره منم هانا
محکم بغلم کرد
جونگ کوک .... ببخشید ک نتونستم ازت مراقبت کنم..... من بدون تو نمیتونم مجبورم میشم ....سنگ باشم تا فقط انتقام تو رو بگیرم
این حرفاش برام نشان دهنده ی این بود ک جونگ کوک فقط به خاطر هاناست ک اینطوری شده.... راستش این جونگ کوک رو خیلی دوست دارم ....... خوش به حال هانا واقعا حقش بوده ک عاشق این مرد باشه......سکوتی بینمون رو پر کرد ..... آروم گردنم رو بوسید و اومد عقب
جونگ کوک.....من نمیتونم جاتو به کس دیگه ای بدم... برای همینم میشم یکی ک همه ازش میترسن...واقعا ....خیلی دلم برات تنگ شده
+ آره ....قرمز
نگاهمو به طرف اتاق تغییر مسیر دادم .... داشتم اتاق و نگاه میکردم....عجیب بود .... جونگ کوک مثل قبل نبود.... آروم بود.....انگار ک یکی دیگه شده بود .... سعی میکردم به روی خودم نیارم
جونگ کوک ... خیلی شبیه هانایی
با نگاهی با کمال تعجب برگشتم طرفش
جونگ کوک ... میتونم یه خواهشی ازت بکنم ا/ت!؟
منظورش چی بود؟...جونگ کوک هیچ وقت خواهش نمیکنه این جونگ کوک نیست......چه تقاظایی ازم داره یعنی؟...... به نظرم اینطوری باشه بهتره لبخندی زدم و گفتم
+ بگو
جونگ کوک ... میشه برام هانا بشی؟
با این حرفش تعجب کردم جونگ کوک نگاهشو به زمین دوخت و زمزمه ای آروم کرد
جونگ کوک ... من .... نمیدونم با هانا بودن چطوریه... این خواهش رو ازت کردم چون تو تنها کسی هستی ک میتونی این آرزو رو بهم بدی.....تو گفتی هانا رو خیلی خوب میشناسی پس میتونی برام یک ساعت....فقط یک ساکت هانا بشی؟
نگاهشو به منی ک با تعجب نگاهش میکردم دوخت.....یعنی الان باید قبول میکردم ؟.....اگه تنها چیزیه ک میخواد......از نظرم اشکالی نداره.....سرمو به نشانه تایید تکون دادم با خودم گفتم بزار حداقل به آرزوش برسه.... لبخندی زد و فاصله ی بینمون رو شکست
جونگ کوک..ههانا خودتی؟
لبخندی زدم
+آره منم هانا
محکم بغلم کرد
جونگ کوک .... ببخشید ک نتونستم ازت مراقبت کنم..... من بدون تو نمیتونم مجبورم میشم ....سنگ باشم تا فقط انتقام تو رو بگیرم
این حرفاش برام نشان دهنده ی این بود ک جونگ کوک فقط به خاطر هاناست ک اینطوری شده.... راستش این جونگ کوک رو خیلی دوست دارم ....... خوش به حال هانا واقعا حقش بوده ک عاشق این مرد باشه......سکوتی بینمون رو پر کرد ..... آروم گردنم رو بوسید و اومد عقب
جونگ کوک.....من نمیتونم جاتو به کس دیگه ای بدم... برای همینم میشم یکی ک همه ازش میترسن...واقعا ....خیلی دلم برات تنگ شده
۱۱۲.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۰