&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁰
جیمین و جونگکوک و لیا:«😐»
دکتر رفت که صدای در اومد
تق تق
جیمین: بیا تو!
تهیونگ: سلام به همگی
جیمین: اوه سلام پسر عمو
تهیونگ: چرا همه ساکتین
جونگکوک، ا.ت، لیا: سلام
ا.ت: خوش اومدی....
تهیونگ: اسمم تهیونگه فکر کنم یادم رفته بود بهت بگم
ا.ت: آ.. اره از اون اتفاق خیلی میگذره
تهیونگ: دیگه گذشت
ا.ت: اره
جونگکوک : پس ما میریم دیگه باید لیا رو برسونم خونه
جیمین: باش
جونگکوک: پس ما رفتیم بای
لیا: بای
تهیونگ و جیمین و ا.ت: بای
تهیونگ: جیمین میتونم چند دقیقه باهات صحبت کنم
جیمین: اره... ا.ت تو استراحت کن
ا.ت: باشه
تهیونگ جیمین و برد بیرون و باهم نشستن روی نیمکت بیمارستان
تهیونگ: میگم جیمین من خیلی وقته از کانادا برگشتم
جیمین: خب
تهیونگ: راستش خواستم بگم میشه تو عمارتتون پیش تو و عمو بمونم و داخل کارای باند کمکتون کنم ؟
جیمین: چرا که نه میتونی بمونی این دیگه اجازه میخواست
تهیونگ: نه ولی... بیخیال مرسی
جیمین: اوکی خواهش
تهیونگ:پس من برم دیگه
جیمین: اوکی منم فردا کارای ترخیص ا.ت و انجام میدم و میارمش عمارت لطفا به اجوما بگو اتاقمون و مرتب کنه
تهیونگ: اوکی.. پس فعلا
جیمین: فعلا
«صبح»
ا.ت: جیمین نمیره تنم
جیمین: 😂
ا.ت: خدا بگم چیکارت نکنه حد اقل برام لباس بارداری میگرفتی
جیمین: گرفتم
ا.ت: خو بده
جیمین: روی مبله نمیتونم بیارمش دوره
ا.ت: 😐
جیمین: باشه الان میارم
ا.ت: بدو میخوام برم خونه دیگه اینجا خسته کننده شده
جیمین: سر جمع دو روزه بهوش اومدی از منم سرحال تری... بیا
جیمین پشتشو کرد و ا.ت لباساشو پوشید
ا.ت:خوبه تابستونیه واگر نه داخل ماشین از گرما میمردم
جیمین: بنظرت با تسلا ادم میمیره از گرما
ا.ت: پز ماشینتو نده منم لامبرگینی دارم
جیمین: بابات فروختش😁
ا.ت: چی😳
جیمین: بیخیال بیا بریم
« چند مین بعد رسیدن عمارت»
ا.ت: اجوما (بلند)
اجوما: دخترم
ا.ت رفت توی بغل اجوما بابای جیمین و جیمین و جونگکوک هم هی میخندیدن
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁰
جیمین و جونگکوک و لیا:«😐»
دکتر رفت که صدای در اومد
تق تق
جیمین: بیا تو!
تهیونگ: سلام به همگی
جیمین: اوه سلام پسر عمو
تهیونگ: چرا همه ساکتین
جونگکوک، ا.ت، لیا: سلام
ا.ت: خوش اومدی....
تهیونگ: اسمم تهیونگه فکر کنم یادم رفته بود بهت بگم
ا.ت: آ.. اره از اون اتفاق خیلی میگذره
تهیونگ: دیگه گذشت
ا.ت: اره
جونگکوک : پس ما میریم دیگه باید لیا رو برسونم خونه
جیمین: باش
جونگکوک: پس ما رفتیم بای
لیا: بای
تهیونگ و جیمین و ا.ت: بای
تهیونگ: جیمین میتونم چند دقیقه باهات صحبت کنم
جیمین: اره... ا.ت تو استراحت کن
ا.ت: باشه
تهیونگ جیمین و برد بیرون و باهم نشستن روی نیمکت بیمارستان
تهیونگ: میگم جیمین من خیلی وقته از کانادا برگشتم
جیمین: خب
تهیونگ: راستش خواستم بگم میشه تو عمارتتون پیش تو و عمو بمونم و داخل کارای باند کمکتون کنم ؟
جیمین: چرا که نه میتونی بمونی این دیگه اجازه میخواست
تهیونگ: نه ولی... بیخیال مرسی
جیمین: اوکی خواهش
تهیونگ:پس من برم دیگه
جیمین: اوکی منم فردا کارای ترخیص ا.ت و انجام میدم و میارمش عمارت لطفا به اجوما بگو اتاقمون و مرتب کنه
تهیونگ: اوکی.. پس فعلا
جیمین: فعلا
«صبح»
ا.ت: جیمین نمیره تنم
جیمین: 😂
ا.ت: خدا بگم چیکارت نکنه حد اقل برام لباس بارداری میگرفتی
جیمین: گرفتم
ا.ت: خو بده
جیمین: روی مبله نمیتونم بیارمش دوره
ا.ت: 😐
جیمین: باشه الان میارم
ا.ت: بدو میخوام برم خونه دیگه اینجا خسته کننده شده
جیمین: سر جمع دو روزه بهوش اومدی از منم سرحال تری... بیا
جیمین پشتشو کرد و ا.ت لباساشو پوشید
ا.ت:خوبه تابستونیه واگر نه داخل ماشین از گرما میمردم
جیمین: بنظرت با تسلا ادم میمیره از گرما
ا.ت: پز ماشینتو نده منم لامبرگینی دارم
جیمین: بابات فروختش😁
ا.ت: چی😳
جیمین: بیخیال بیا بریم
« چند مین بعد رسیدن عمارت»
ا.ت: اجوما (بلند)
اجوما: دخترم
ا.ت رفت توی بغل اجوما بابای جیمین و جیمین و جونگکوک هم هی میخندیدن
۷.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.