فیک پادشاه قلب من پارت ۱۱

(پارت ۱۰ رو یکم تغییر دادم...دوباره بخونید)

_کی داشت باهام همراهی می...
+او..اون فقط واسه گول زدنت بود(لکنت)
_خب تو هم یادت باشه هر وقت چیزی ميگم گوش کنی وگرنه از این بدتر اتفاق میفته
+گمشو عوضی...تو حق هیچ کاری رو نداری...
و با عصبانیت از اتاق زدم بیرون...سوآ کناره در بود...با دیدن من اومد کنارم...
+حرفامونو شنیدی مگه نه؟
سوآ:ببخشید ملکه...لطفا من رو عفو کنید
+عیب نداره...فقط الان ميخوام ملکه مادر رو ببینم
سوآ:اما ایشون الان...
+من چی گفتم؟
سوآ:چشم
و راهی اتاق اون پیرزن شدیم

.....................

&میدونم...ولی همچین چیزی نمیشه
+اما ملکه مادر واقعا اذیتم میکنه
&یک زن باید کناره همسرش بخوابه...هیچ وقت یک اتاق از اتاق همسرش جدا نمیشه
+اما..
&اما نداریم...حق نداری یه بار دیگه این حرف رو به زبون بیاری و اینکه شما همین یه دقیقه پیش...
+باشه باشه..لازم نیست یادآوری کنید
&خوبه..حالا میتونی بری
+چشم
از جام پاشدم و به سمت در رفتم
درو باز کردن و از اونجا زدم بیرون...دستم رو مشت کردم
زنیکه پیر خرفت...فکر کرده کیه...
با عصبانیتی که داشتم به سمت حیاط قصر رفتم...

ادامه دارد...
ببخشید کم شد..



لایک نکنی قهلم...
کامنت نزالی هم قهلم...
اگه هم لایک کنی و هم کامنت بزالی اونوقت بوست میکنم😙😙😙