Did I crush my victim?
پارت ۲۲
دو روز بعد
بنگ چان: عشقم اماده ای بریم؟
سونگمین: اره فقط....
دستای سونگمین شروع کرد به لرزیدن.
بنگ چان: سونگمین...
سونگمین: میترسم....خیلی میترسم....اگه...اگه بهم اسیب بزنه چی؟ اگا به خودت اسیب بزنه چی؟(با بغض)
بنگ چان دستای سونگمین رو گرفت.
بنگ چان: سونگمین ، نترس باشه؟ اروم باش هیچ اتفاقی نمیوفته...تا اومد داخل من خیلی یواش با تیر میزنم تو پاش یا دستش و اگه تفنگی هم داخل دستش بود ازش میگیرمش ، خب دیگه نترس باشه؟
سونگمین: باشه باشه.
سوار ماشین شدن و به سمت محل مورد نظر رفتن. بعد چند دقیقه رسیدن و هر کس تو جایه خودش ایستاد.
بعد ۵ دقیقه یونا اومد و محکم درو باز باز کرد.
یونا: پسره عوضی اشغال منو میری پیش چند تا سگ کوچیک میکنی؟! الان میفهمونمت!
سونگمین: وایسا نیا جلو!( با ترس)
یونا چاقویی از جیبش در اورد و وحشیانه به سمت سونگمین رفت و چافو دستش رو برید. همون موقع بنگ چان با تفنگ به پاش زد و بدو بدو رفت پیش سونگمین و جیمین رو خبر کرد تا طناب رو بیاره.
سونگمین: بنگ چان...(با بغض)
بنگ چان: چیزی نیس عزیزم باشه؟ اروم باش الان میریم باند پیچیش میکنیم باشه؟
یونا: پسره کثیف بی همه چیز! با دشمن مادرت دست به یکی میکنی؟ حیف اون همه کارایی که برات کردم.
سونگمین سرشو گرفت پایین و شروع کرد به گریه کردن.
بنگ چان: خفه شو زنیکه! تنها کاری که براش کردی اینکه بهش سر پناه دادی! تو یه شیطانی نه یه مادر! جز تحقیر کردن و اذیت کردنش چه کاری براش انجام دادی؟
بعد یه تیر دیگه به دستش زد. همون موقع جیمین با یه طناب اومد و یونا رو بست.
جیمین: بنگ چان ، تو و سونگمین میتونید برید.
بنگ چان: باشه فقط به رییس بگو که خودم میام کاراشو میکنم.
جیمین: حله.
بنگ چان سونگمین رو بلند کرد و سوار ماشین شدن.
بعد چند دقیقه رسیدن خونه و بنگ چان سریع رفت و جعبه کمک های اولیه رو اورد.
بنگ چان: آستینت رو بزن بالا.
سونگمین استینشو زد بالا و بنگ چان شروع کرد به تمیز کردنش.
سونگمین: آیی!
بنگ چان: یکم درد داره
بعد چند دقیقه باند رو اورد و دستش رو بست.
بنگ چان: خوبی الان؟
سونگمین: اره خوبم.
بنگ چان: ولی چشمات و دستات اینطوری نمیگن.
دستاش دوباره شروع کرده بودن به لرزیدن و چشماش پر از اشک شده بود.
سونگمین: نه خوب نیستم بنگ چان....اصلا خوب نیستم ، اون زن با اون حرفاش....شایدم واقعا برام کاری کرده ولی من ندیدم و الکی قضاوتش کردم؟ شاید واقعا دوسم داشته ولی من نمیدونستم؟ شاید من واقعا..
بنگ چان: گریه نکن خوشگلم.....اون زنیکه حقش بوده که این بلا سرش م
بیاد....مگه نگفتی تنبیه ات میکرده؟ مگه نگفتی بهت غذا نمیداده؟ مگه نگفتی همیشه بین تو و یوری فرق میذاشته؟ اون ارزشت رو نمیدونست.
دو روز بعد
بنگ چان: عشقم اماده ای بریم؟
سونگمین: اره فقط....
دستای سونگمین شروع کرد به لرزیدن.
بنگ چان: سونگمین...
سونگمین: میترسم....خیلی میترسم....اگه...اگه بهم اسیب بزنه چی؟ اگا به خودت اسیب بزنه چی؟(با بغض)
بنگ چان دستای سونگمین رو گرفت.
بنگ چان: سونگمین ، نترس باشه؟ اروم باش هیچ اتفاقی نمیوفته...تا اومد داخل من خیلی یواش با تیر میزنم تو پاش یا دستش و اگه تفنگی هم داخل دستش بود ازش میگیرمش ، خب دیگه نترس باشه؟
سونگمین: باشه باشه.
سوار ماشین شدن و به سمت محل مورد نظر رفتن. بعد چند دقیقه رسیدن و هر کس تو جایه خودش ایستاد.
بعد ۵ دقیقه یونا اومد و محکم درو باز باز کرد.
یونا: پسره عوضی اشغال منو میری پیش چند تا سگ کوچیک میکنی؟! الان میفهمونمت!
سونگمین: وایسا نیا جلو!( با ترس)
یونا چاقویی از جیبش در اورد و وحشیانه به سمت سونگمین رفت و چافو دستش رو برید. همون موقع بنگ چان با تفنگ به پاش زد و بدو بدو رفت پیش سونگمین و جیمین رو خبر کرد تا طناب رو بیاره.
سونگمین: بنگ چان...(با بغض)
بنگ چان: چیزی نیس عزیزم باشه؟ اروم باش الان میریم باند پیچیش میکنیم باشه؟
یونا: پسره کثیف بی همه چیز! با دشمن مادرت دست به یکی میکنی؟ حیف اون همه کارایی که برات کردم.
سونگمین سرشو گرفت پایین و شروع کرد به گریه کردن.
بنگ چان: خفه شو زنیکه! تنها کاری که براش کردی اینکه بهش سر پناه دادی! تو یه شیطانی نه یه مادر! جز تحقیر کردن و اذیت کردنش چه کاری براش انجام دادی؟
بعد یه تیر دیگه به دستش زد. همون موقع جیمین با یه طناب اومد و یونا رو بست.
جیمین: بنگ چان ، تو و سونگمین میتونید برید.
بنگ چان: باشه فقط به رییس بگو که خودم میام کاراشو میکنم.
جیمین: حله.
بنگ چان سونگمین رو بلند کرد و سوار ماشین شدن.
بعد چند دقیقه رسیدن خونه و بنگ چان سریع رفت و جعبه کمک های اولیه رو اورد.
بنگ چان: آستینت رو بزن بالا.
سونگمین استینشو زد بالا و بنگ چان شروع کرد به تمیز کردنش.
سونگمین: آیی!
بنگ چان: یکم درد داره
بعد چند دقیقه باند رو اورد و دستش رو بست.
بنگ چان: خوبی الان؟
سونگمین: اره خوبم.
بنگ چان: ولی چشمات و دستات اینطوری نمیگن.
دستاش دوباره شروع کرده بودن به لرزیدن و چشماش پر از اشک شده بود.
سونگمین: نه خوب نیستم بنگ چان....اصلا خوب نیستم ، اون زن با اون حرفاش....شایدم واقعا برام کاری کرده ولی من ندیدم و الکی قضاوتش کردم؟ شاید واقعا دوسم داشته ولی من نمیدونستم؟ شاید من واقعا..
بنگ چان: گریه نکن خوشگلم.....اون زنیکه حقش بوده که این بلا سرش م
بیاد....مگه نگفتی تنبیه ات میکرده؟ مگه نگفتی بهت غذا نمیداده؟ مگه نگفتی همیشه بین تو و یوری فرق میذاشته؟ اون ارزشت رو نمیدونست.
۱۱.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.