مافیای رویایی p7
راوی : بعد از گفتن شرمنده خواست کیفشو برداره و بره که تهیونگ دست ا.ت رو گرفت .
_ : نه . نمیزارم بری(جدی)
یعنی چی نمیزارم بری ؟ (با لحن سوالی)
_ : بهت اجازه نمیدم که بری (خیلی جدی تر)
+ تو کی هستی که بخوای نزاری که من برم ؟ ها؟ (با لحن سوالی)
+ دست تهیونگ رو ول کردم و فورا از عمارتش رفتم بیرون و تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونم .
نه
ویو تهیونگ :
بعد از اینکه این کار رو کرد خون جلوی چشمام رو گرفت .
دلم میخواست مال خودم کنمش .
سریع به افرادم دستور دادم تا امشب بدزدنش و بیارنش به عمارت .
فلش بک به شب :
(بچه ها فلش بک یعنی برگشت به گذشه اینجا من منظورم از فلش بک ایندست)
_ : خب زود برین دیگه .
افراد : بله قربان .
ا.ت ویو :
بعد از اتفاق امروز ذهنم درگیر بود بخاطر همین رفتم کلاب و مشروب خوردم و بعد حسابی مست شده بودم ولی هوشیار بودم .
وقتی داشتم بر میگشتم به خونم دم در خونم دیدم که یه ون مشکی پیچید جلوم و چنتا بادیگارد ازش بیرون اومدن و بیهوشم کردن .
+ با سردرد عجیبی بیدار شدم بخاطر مشروب ها بود ، دیدم که توی یک اتاق با تم دارک هستم و بلند شدم و از در رفتم بیرون که دیدم توی امارت تهیونگم وقتی دیدم اونجام اول یکم ترسیدم ولی بعدش خون جلو چشمم رو گرفته بود و دلم میخواست خفش کنم .
(نکشیمون جومونگ🤣🔪)
+ از پله ها رفتم پایین ولی تا خاستم برم بیرون صدای بلند تهیونگ رو شنیدم .
_ : برگرد (با عصبانیت و عربده)
+ سر جام خشکم زده بود و از ترس زانو هام سست شده بود .
+ روم رو که کردم اینور دیدم تهیونگ داره با عصبانیت از پله ها پایین میاد و به من نزدیک و نزدیکتر میشه ، خیلی ترسیده بودم .
اومد و از مو هام گرفت و انداختم توی زیر زمین
و در رو روم قفل کرد و رفت .
تهیونگ ویو :
وقتی دیدم ا.ت داره از در میره بیرون خون جلو ی چشمام رو گرفت و سرش داد زدم و گفتم وایسه ، به نظر میومد که خیلی ترسیده باشه چون اصلاً تکون نمی خورد و حرف هم نمیزد ، بخاطر همین از موهاش گرفتم و انداختنش توی زیرزمین عمارت .
خب خب این پارت هم به پایان رسید🤝🏻🍷
_ : نه . نمیزارم بری(جدی)
یعنی چی نمیزارم بری ؟ (با لحن سوالی)
_ : بهت اجازه نمیدم که بری (خیلی جدی تر)
+ تو کی هستی که بخوای نزاری که من برم ؟ ها؟ (با لحن سوالی)
+ دست تهیونگ رو ول کردم و فورا از عمارتش رفتم بیرون و تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونم .
نه
ویو تهیونگ :
بعد از اینکه این کار رو کرد خون جلوی چشمام رو گرفت .
دلم میخواست مال خودم کنمش .
سریع به افرادم دستور دادم تا امشب بدزدنش و بیارنش به عمارت .
فلش بک به شب :
(بچه ها فلش بک یعنی برگشت به گذشه اینجا من منظورم از فلش بک ایندست)
_ : خب زود برین دیگه .
افراد : بله قربان .
ا.ت ویو :
بعد از اتفاق امروز ذهنم درگیر بود بخاطر همین رفتم کلاب و مشروب خوردم و بعد حسابی مست شده بودم ولی هوشیار بودم .
وقتی داشتم بر میگشتم به خونم دم در خونم دیدم که یه ون مشکی پیچید جلوم و چنتا بادیگارد ازش بیرون اومدن و بیهوشم کردن .
+ با سردرد عجیبی بیدار شدم بخاطر مشروب ها بود ، دیدم که توی یک اتاق با تم دارک هستم و بلند شدم و از در رفتم بیرون که دیدم توی امارت تهیونگم وقتی دیدم اونجام اول یکم ترسیدم ولی بعدش خون جلو چشمم رو گرفته بود و دلم میخواست خفش کنم .
(نکشیمون جومونگ🤣🔪)
+ از پله ها رفتم پایین ولی تا خاستم برم بیرون صدای بلند تهیونگ رو شنیدم .
_ : برگرد (با عصبانیت و عربده)
+ سر جام خشکم زده بود و از ترس زانو هام سست شده بود .
+ روم رو که کردم اینور دیدم تهیونگ داره با عصبانیت از پله ها پایین میاد و به من نزدیک و نزدیکتر میشه ، خیلی ترسیده بودم .
اومد و از مو هام گرفت و انداختم توی زیر زمین
و در رو روم قفل کرد و رفت .
تهیونگ ویو :
وقتی دیدم ا.ت داره از در میره بیرون خون جلو ی چشمام رو گرفت و سرش داد زدم و گفتم وایسه ، به نظر میومد که خیلی ترسیده باشه چون اصلاً تکون نمی خورد و حرف هم نمیزد ، بخاطر همین از موهاش گرفتم و انداختنش توی زیرزمین عمارت .
خب خب این پارت هم به پایان رسید🤝🏻🍷
۱.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.