آرزوی دور
صدای گریه دختر، همچون نغمهای از اندوه، کل کوچه را در غم فرو برده بود. دخترک وحشت زده و ترسان از برادر بدجنسش تقلا میکرد تا دست از کتک زدن معشوقش بردارد اما دستای ضعیف و ناتوان اون هیچ قدرتی در برابر بدن اهنی برادرش نداشت و اون هر بار محکم تر از دفعه ی قبل پسرک رو کتک میزد . پسرک هیچ مقاومتی نمیکرد نه به خاطر اینکه هیچ قدرتی نداشت فقط به خاطر اینکه خسته بود ، یه خسته ی عاشق که نمیتونست به عشقش برسه . بار ها و بار ها تلاش کرده بود اما خانواده ی دخترک به شدت مخالف این رابطه بودن ، البته خانواده که چه عرض کنم دخترک قصه ی ما از این دار دنیا فقط یه برادر داشت که برادرش به خاطر اینکه چندین بار در روابط عاطفیش شکست خورده بود حسودی میکرد و تحمل دیدن رابطه ی خوب و عاشقانه خواهرش رو نداشت و دخترک رو اذیت میکرد ؛ بیوقفه عربده میکشید و میگفت :( از زندگی ما گمشو برو بیرون تو هیچ جوره نمیتونی به خواهرم برسی ، اگه یک بار دیگه فکر فرار با خواهرم به سرت بزنه خودم میکشمت ، از این جا برو عوضی ، از اینجا برو ، از اینجا برووو ) . پسرک از مرگ نمی ترسید فقط دیگه کم آورده بود و تو اون لحظه فقط یه خواسته داشت اونم این که چند دقیقه با عشقش تنها باشه. با صدایی نسبتاً لرزان اما بلند گفت :
+ تو که همه ی وجودم رو میخوای ازم بگیری پس حداقل بزار چند دقیقه باهاش تنها باشم ، و قسم میخورم تا نزاری باهاش حرف بزنم حتی اگه زیر دستات جون هم بدم از اینجا نمیرم
برادر دخترک که از پسرک به شدت متنفر بود رو به خواهرش کرد و با لحن بد و تهدیدآمیزی گفت اگه جون عشقت خیلی برات مهمه تا ده دقیقه ی دیگه میای بالا .
این نشونه ی موافقت برادر دختر با پسرک بود ؟ درسته اون وارد خونه شد و دخترک با سرعت رفت سمت پسر ، بهش کمک کرد تا بلند شه و نشوندش روی نیمکت کنار خونشون و با عصبانیت گفت :
_ جیمین تو دیوونه ای ؟
+ اره دیوونم ، تو منو دیوونه کردی.
_ آخه واسه چی وقتی میبینی اون عوضی داره کتکت میزنه همینجوری نگاش میکنی و نمیری ؟
+ برام مهم نیست ا/ت
_ من چی ؟ منم برات مهم نیستم جیمین؟؟ [بغض]
+ اینطوری بغض نکن بیبی من به اندازه کافی حالم خراب هست تو خراب ترش نکن . [بغض و یکم اشک]
ویو ا/ت :
از وقتی که جیمین رو میشناسم تا حالا یک بار هم نشده اشک ریختنش رو ببینم و فکر میکنم دلیلش هم این باشه که اون خیلی غرور داره ، اما وقتی الان انقدر حالش بده که غرورش شکسته و داره گریه میکنه پس دیگه حرفی برای گفتن ندارم . خودم هم داغون بودم اما اگه به قیمت این باشه که عشقم انقدر کتک بخوره و زجر بکشه هیچ وقت دیگه حاضر نیستم ادامه بدم . بهش نزدیک شدم و خیلی آروم و با لطافت صورتش رو نوازش میکردم لباش ، گونه هاش ، پیشونیش ... . تمامش کبود شده بود اشک تو چشمام حلقه زده بود طاقت نمی یاوردم توی این حالت ببینمش ، نمیدونستم چی کار کنم اون واقعا کله شقه
+ ا/ت ؟
_ جانم عزیزم
+ میدونی که بدون تو میمیرم ؟
( ا/ت سکوت کرده و فقط اشک میریزه )
+ پرنسس هیچ وقت فکر نمیکردم داستانمون انقدر زود تموم بشه ولی میخوام اینو بدونی که من همیشه هر کجا که باشم عاشقت میمونم [بغض]
_ منم عاشقت میمونم عزیزم [گریه]
+ بیب من خیلی برای این رابطه تلاش کردم ، تو هم همینطور ولی ظاهراً دنیا بر علیه مونه ... .
+ خب فکر کنم دیگه وقت رفتنه :)
جیمین از روی نیمکت پامیشه و ا/ت هم همینطور و دستاش رو دور گردن جیمین حلقه میکنه هر دو تاشون به هم ذول زدن و در حال اشک ریختنن. خیلی آروم به هم نزدیک میشن و همدیگه رو میبوسن.
_ خیلی دلتنگت میشم جیمین
+ در هر خداحافظی روح من همیشه با تو خواهد بود از همین حالا تا ابد
بعضی وقتا خیلی زود ، دیر میشه ... . :)
#از_نوشته_های_ملورین#
شما اگه میخواستید یه داستان درمورد دو تا عاشقی که هیچ وقت به هم نرسیدن بنویسید ، آخرین جمله ای که می نوشتید چی بود ؟
+ تو که همه ی وجودم رو میخوای ازم بگیری پس حداقل بزار چند دقیقه باهاش تنها باشم ، و قسم میخورم تا نزاری باهاش حرف بزنم حتی اگه زیر دستات جون هم بدم از اینجا نمیرم
برادر دخترک که از پسرک به شدت متنفر بود رو به خواهرش کرد و با لحن بد و تهدیدآمیزی گفت اگه جون عشقت خیلی برات مهمه تا ده دقیقه ی دیگه میای بالا .
این نشونه ی موافقت برادر دختر با پسرک بود ؟ درسته اون وارد خونه شد و دخترک با سرعت رفت سمت پسر ، بهش کمک کرد تا بلند شه و نشوندش روی نیمکت کنار خونشون و با عصبانیت گفت :
_ جیمین تو دیوونه ای ؟
+ اره دیوونم ، تو منو دیوونه کردی.
_ آخه واسه چی وقتی میبینی اون عوضی داره کتکت میزنه همینجوری نگاش میکنی و نمیری ؟
+ برام مهم نیست ا/ت
_ من چی ؟ منم برات مهم نیستم جیمین؟؟ [بغض]
+ اینطوری بغض نکن بیبی من به اندازه کافی حالم خراب هست تو خراب ترش نکن . [بغض و یکم اشک]
ویو ا/ت :
از وقتی که جیمین رو میشناسم تا حالا یک بار هم نشده اشک ریختنش رو ببینم و فکر میکنم دلیلش هم این باشه که اون خیلی غرور داره ، اما وقتی الان انقدر حالش بده که غرورش شکسته و داره گریه میکنه پس دیگه حرفی برای گفتن ندارم . خودم هم داغون بودم اما اگه به قیمت این باشه که عشقم انقدر کتک بخوره و زجر بکشه هیچ وقت دیگه حاضر نیستم ادامه بدم . بهش نزدیک شدم و خیلی آروم و با لطافت صورتش رو نوازش میکردم لباش ، گونه هاش ، پیشونیش ... . تمامش کبود شده بود اشک تو چشمام حلقه زده بود طاقت نمی یاوردم توی این حالت ببینمش ، نمیدونستم چی کار کنم اون واقعا کله شقه
+ ا/ت ؟
_ جانم عزیزم
+ میدونی که بدون تو میمیرم ؟
( ا/ت سکوت کرده و فقط اشک میریزه )
+ پرنسس هیچ وقت فکر نمیکردم داستانمون انقدر زود تموم بشه ولی میخوام اینو بدونی که من همیشه هر کجا که باشم عاشقت میمونم [بغض]
_ منم عاشقت میمونم عزیزم [گریه]
+ بیب من خیلی برای این رابطه تلاش کردم ، تو هم همینطور ولی ظاهراً دنیا بر علیه مونه ... .
+ خب فکر کنم دیگه وقت رفتنه :)
جیمین از روی نیمکت پامیشه و ا/ت هم همینطور و دستاش رو دور گردن جیمین حلقه میکنه هر دو تاشون به هم ذول زدن و در حال اشک ریختنن. خیلی آروم به هم نزدیک میشن و همدیگه رو میبوسن.
_ خیلی دلتنگت میشم جیمین
+ در هر خداحافظی روح من همیشه با تو خواهد بود از همین حالا تا ابد
بعضی وقتا خیلی زود ، دیر میشه ... . :)
#از_نوشته_های_ملورین#
شما اگه میخواستید یه داستان درمورد دو تا عاشقی که هیچ وقت به هم نرسیدن بنویسید ، آخرین جمله ای که می نوشتید چی بود ؟
۳.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.