نجاتم بده پارت فک کنم 4
در زد و وارد شد به سمت رئیس رفت و گفت: اقای لینو اگه اجازه بدید من فردا برای کاری باید برم بیرون بجاش موقع ناهار تا شیفت بعدیم توی رستوران میمونم رئیس غُر و لَند کنان گفت:باشه ولی زود برگرد
نارا تعظیم کرد و بعداز تشکر اتاق رو ترک کرد
...........
شب بود همه رفته بودن و مثل همیشه نارا آخرین نفر بود. بعد از دستمال کشیدن میز ها پیشبندش رو اویزون کرد و کاپشن سیاهش رو تنش کرد و از رستوران خارج شد. در رو قفل کرد
هندفون رو گذاشت و آهنگ رو پلی کرد و به سمت خونش راه افتاد تو خیابون ها قدم میزد نم نم بارون شروع شد بهرحال پاییز بود و باید انتظار بارون رو هم میکشید. همینطور که داشت میرفت چند تا مرد مست روبه روش وایسادن یکیشون که معلوم بود خیلی مست بود و دهنش بوی گند الکل بود لب باز کرد و گفت:یه امشب رو در خدمت ما هستی! ؟
مرد اونقدر مست بود که نزدیک بود بیفته بقیشون هم که دست کمی از اون نداشتن با لبخندی کثیف به نارا نزدیک میشدن که نارا با یه حرکت لگدی نثار اون مرد کرد و مرد از اونجاییی که خیلی مست بود روی زمین افتاد و زیر دلش رو گرفت و از درد به خودش می پیچید بقیه مرد ها هم رفتن سمت نارا که با میله ای که اون طرف بود به همشون حمله کرد و شبی عالی رو برای مرد ها رقم زد
اونقدر اونارو زده بودکه نای پاشدن نداشتن نارا به پلیس زنگ زد و از اونجایی که مرد ها بیهوش بودن با خیال راحت از اونجا رفت.
بعد از مرگ پدر و مادرش جلوی چشماش، نه لبخند زد و نه خوشحال شد چون پدربزرگ و مادربزرگش هم اون رو نپذیرفتن و نارا از7سالگی تو پرورشگاه بزرگ شد اما از اونجایی که مدیر پرورشگاه مردی خشمگین بود اما نارا رو مثل دختر خودش میدونست و به اون هنر های رزمی رو یاد داد .
..........
کلید رو داخل قفل فرو برد و در رو باز کرد از اونجایی که ظهر هم چیزی نخورده بود بسته رامیون رو گذاشت تو قابلمه تا به جوشه.
با همون قابلمه شروع کرد به خوردن لباساش رو با بلیز و شلوار خوابش عوض کرد و پتو رو روخودش کشید بعد مدت ها خوشحال بود چون فردا قرار بود برای مصاحبه به کمپانی بره
بار اولش نبود و سوابق خوبی داشت اما هیچوقت تو کمپانی به این معروفی کار نکرد بود با همین فکر ها خوابید اما اون کابوس لعنتی نمیزاشت
دوباره کابوس دیده بود عرق کرده بود و ضربان قلبش بالا بود بعد از آب خوردن به امید اینکه دوباره کابوس نبینه خوابید
نارا تعظیم کرد و بعداز تشکر اتاق رو ترک کرد
...........
شب بود همه رفته بودن و مثل همیشه نارا آخرین نفر بود. بعد از دستمال کشیدن میز ها پیشبندش رو اویزون کرد و کاپشن سیاهش رو تنش کرد و از رستوران خارج شد. در رو قفل کرد
هندفون رو گذاشت و آهنگ رو پلی کرد و به سمت خونش راه افتاد تو خیابون ها قدم میزد نم نم بارون شروع شد بهرحال پاییز بود و باید انتظار بارون رو هم میکشید. همینطور که داشت میرفت چند تا مرد مست روبه روش وایسادن یکیشون که معلوم بود خیلی مست بود و دهنش بوی گند الکل بود لب باز کرد و گفت:یه امشب رو در خدمت ما هستی! ؟
مرد اونقدر مست بود که نزدیک بود بیفته بقیشون هم که دست کمی از اون نداشتن با لبخندی کثیف به نارا نزدیک میشدن که نارا با یه حرکت لگدی نثار اون مرد کرد و مرد از اونجاییی که خیلی مست بود روی زمین افتاد و زیر دلش رو گرفت و از درد به خودش می پیچید بقیه مرد ها هم رفتن سمت نارا که با میله ای که اون طرف بود به همشون حمله کرد و شبی عالی رو برای مرد ها رقم زد
اونقدر اونارو زده بودکه نای پاشدن نداشتن نارا به پلیس زنگ زد و از اونجایی که مرد ها بیهوش بودن با خیال راحت از اونجا رفت.
بعد از مرگ پدر و مادرش جلوی چشماش، نه لبخند زد و نه خوشحال شد چون پدربزرگ و مادربزرگش هم اون رو نپذیرفتن و نارا از7سالگی تو پرورشگاه بزرگ شد اما از اونجایی که مدیر پرورشگاه مردی خشمگین بود اما نارا رو مثل دختر خودش میدونست و به اون هنر های رزمی رو یاد داد .
..........
کلید رو داخل قفل فرو برد و در رو باز کرد از اونجایی که ظهر هم چیزی نخورده بود بسته رامیون رو گذاشت تو قابلمه تا به جوشه.
با همون قابلمه شروع کرد به خوردن لباساش رو با بلیز و شلوار خوابش عوض کرد و پتو رو روخودش کشید بعد مدت ها خوشحال بود چون فردا قرار بود برای مصاحبه به کمپانی بره
بار اولش نبود و سوابق خوبی داشت اما هیچوقت تو کمپانی به این معروفی کار نکرد بود با همین فکر ها خوابید اما اون کابوس لعنتی نمیزاشت
دوباره کابوس دیده بود عرق کرده بود و ضربان قلبش بالا بود بعد از آب خوردن به امید اینکه دوباره کابوس نبینه خوابید
۴.۹k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.