عشق ارباب۲
پارت۴
کوک:می سون(داد)
می سون :چیه میخوای بری پیش اون دختره که بهت خیانت کرد
کوک:به تو ربطی نداره
می سون : کوکککک
رفتم سر صحنه تصادف که دیدم ات نیست و ات بردن که یه نفر کنارم بود گفت
؟:دختر جوانی بود حیف که مرد خیلی گناه داشت
برگشتم سمتش
کوک:چی اون دختره کجاست
؟:بردنش ولی ضربان قلب نداشت
کوک:کدوم بیمارستان
؟:بیمارستان .....
سریع رفتم سمت بیمارستان تا رسیدم دیدم دارن ات میبرن تو سریع رفتم سمتش دیدم غرق در خونه
پرستار:فشار خونش خیلی پایین
دکتر: زود ببرینش اتاق عمل
ات بردن اتاق عمل نشستم پشت اتاق کارم احمقانس با اون کاری که باهام کرد ولی به هر حال چهار سال زنم بوده شاید اون عاشقم نباشه ولی من عاشقشم نشسته بودم سه ساعت هنوز نیومده بیرون که دکتر اومد بیرون
کوک:آقای دکتر چی شد حالش خوبه
دکتر:حالششش که نه متاسفانه
کوک:چرا ؟
دکتر:ضربه بدی خوردن ولی شانس آوردید که ضربه به اون مقدار نبود که حافظش از بین بره ولی قدرت تکلم حرکت کردن یا موقت یا دائم از دست دادن
کوک:چی ؟
دکتر:نگران نباشید بیشتر افراد موقت
کوک:آها ممنون
نشستم روی صندلی و سرم گرفتم که گوشیم زنگ خورد
#:آقا پسره رو پیدا کردم
کوک:الان میام
رفتم سمت انبار اون پسره توی عکس پیدا کردم الان میتونم بفهمم راست یا دروغ رسیدم رفتم توی انبار پسره رو دیدم همون بود
کوک:خوب آقا پسر چی شده این دختر میشناسی
پسره:آقای جئون من واقعا این خانوم ندیدم فقط یکبار اومدن کافم منم مثل هر مشتری بهشون سفارش دادم
کوک:دروغ نگو(داد)
پسره:به خدا راست میگم من هیچ وقت بیشتر از این با این خانوم حرف نزدم اینا فتوشاپ
با حرفهای پسره سریع حرکت کردم سمت بیمارستان رسیدم به بیمارستان ات هنوز بیهوش بود نشستم کنارش سرم گذاشتم روی دستش که خوابم برد بیدار شدم که ات دیدم که چشماش باز کرده
کوک:ات خوبی
رفتم پرستار صدا کرد دکتر اومد معاینه ولی ات هیچی نمی گفت و فقط گریه میکرد دکتر اومد پیشم
دکتر:آقاییی
کوک:جئون
دکتر:آقای جئون خانومتون با این روحیه فکر نکنم حالش بهتر بشه بهتره بهش امید بدین روحیه بدین
کوک:باشه ممنون
دکتر رفت رفتم کنار ات نشستم
کوک:ببخشید ات ببخشید باورت نکردم من من فهمیدم اشتباه کردم ببخشید که بیرونن کردم ببخشید که خوردت کردم ات ببخشید
ات هیچ عملکردی نداشت و فقط گریه میکرد و سرش اون طرف بود دیگه تحمل این وضع سخت بود زنگ زدم جیمین تا بچه ها رو بیاره جیمین اومد
جیمین:کوک ات چش شده
کوک:جیمین (گریه بغلش کرد)
جیمین:کوک چی شده
کوک:ماجرا رو تعریف کرد
جیمین:مگه من نگفتم درست تصمیم بگیر(داد)
کوک:میدونم میدونم برا همین گفتم بیای تا حالش بهتر بشه
جیمین:برو کوک اون طرف (عصبی)
جیمین رفت تو اتاق
جیمین: ...
کوک:می سون(داد)
می سون :چیه میخوای بری پیش اون دختره که بهت خیانت کرد
کوک:به تو ربطی نداره
می سون : کوکککک
رفتم سر صحنه تصادف که دیدم ات نیست و ات بردن که یه نفر کنارم بود گفت
؟:دختر جوانی بود حیف که مرد خیلی گناه داشت
برگشتم سمتش
کوک:چی اون دختره کجاست
؟:بردنش ولی ضربان قلب نداشت
کوک:کدوم بیمارستان
؟:بیمارستان .....
سریع رفتم سمت بیمارستان تا رسیدم دیدم دارن ات میبرن تو سریع رفتم سمتش دیدم غرق در خونه
پرستار:فشار خونش خیلی پایین
دکتر: زود ببرینش اتاق عمل
ات بردن اتاق عمل نشستم پشت اتاق کارم احمقانس با اون کاری که باهام کرد ولی به هر حال چهار سال زنم بوده شاید اون عاشقم نباشه ولی من عاشقشم نشسته بودم سه ساعت هنوز نیومده بیرون که دکتر اومد بیرون
کوک:آقای دکتر چی شد حالش خوبه
دکتر:حالششش که نه متاسفانه
کوک:چرا ؟
دکتر:ضربه بدی خوردن ولی شانس آوردید که ضربه به اون مقدار نبود که حافظش از بین بره ولی قدرت تکلم حرکت کردن یا موقت یا دائم از دست دادن
کوک:چی ؟
دکتر:نگران نباشید بیشتر افراد موقت
کوک:آها ممنون
نشستم روی صندلی و سرم گرفتم که گوشیم زنگ خورد
#:آقا پسره رو پیدا کردم
کوک:الان میام
رفتم سمت انبار اون پسره توی عکس پیدا کردم الان میتونم بفهمم راست یا دروغ رسیدم رفتم توی انبار پسره رو دیدم همون بود
کوک:خوب آقا پسر چی شده این دختر میشناسی
پسره:آقای جئون من واقعا این خانوم ندیدم فقط یکبار اومدن کافم منم مثل هر مشتری بهشون سفارش دادم
کوک:دروغ نگو(داد)
پسره:به خدا راست میگم من هیچ وقت بیشتر از این با این خانوم حرف نزدم اینا فتوشاپ
با حرفهای پسره سریع حرکت کردم سمت بیمارستان رسیدم به بیمارستان ات هنوز بیهوش بود نشستم کنارش سرم گذاشتم روی دستش که خوابم برد بیدار شدم که ات دیدم که چشماش باز کرده
کوک:ات خوبی
رفتم پرستار صدا کرد دکتر اومد معاینه ولی ات هیچی نمی گفت و فقط گریه میکرد دکتر اومد پیشم
دکتر:آقاییی
کوک:جئون
دکتر:آقای جئون خانومتون با این روحیه فکر نکنم حالش بهتر بشه بهتره بهش امید بدین روحیه بدین
کوک:باشه ممنون
دکتر رفت رفتم کنار ات نشستم
کوک:ببخشید ات ببخشید باورت نکردم من من فهمیدم اشتباه کردم ببخشید که بیرونن کردم ببخشید که خوردت کردم ات ببخشید
ات هیچ عملکردی نداشت و فقط گریه میکرد و سرش اون طرف بود دیگه تحمل این وضع سخت بود زنگ زدم جیمین تا بچه ها رو بیاره جیمین اومد
جیمین:کوک ات چش شده
کوک:جیمین (گریه بغلش کرد)
جیمین:کوک چی شده
کوک:ماجرا رو تعریف کرد
جیمین:مگه من نگفتم درست تصمیم بگیر(داد)
کوک:میدونم میدونم برا همین گفتم بیای تا حالش بهتر بشه
جیمین:برو کوک اون طرف (عصبی)
جیمین رفت تو اتاق
جیمین: ...
۹.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.