دختری که به آرزوهایش دوخته شد...🍡
پارت۵🍡
امیلیویو:
با تِتِپِتِ چاقو رو گرفتم سمتشُ گفتم:《اگه بابا و مامانمُ بهوش نیاری یا خودمو میکشم یا تورو》
یونگیویو:
اوهاوهاوه! امیلی عجب د.ا.ف.ی شده!این همون خرخون دیوونههه نبود؟واستا بپرسم عمل کرده یا نه دوصدخترمشه!
یونگی:امیلی واستا!
امیلی(بالرزش بدن و صدا):ها؟ز.ر بزن دیه!
یونگی:عمل زیبایی کردی؟
امیلی:س.ن.ن.ه؟؟؟
یونگی:میگم عمل زیبایی کردی؟؟؟
امیلی(میاد با لبخند و چاقو نزدیکتر):نه.
یونگی:پشمام(من اصلا فشار نمیخورم😑🔪)
امیلی:je suis Kim Émilie(معنیش میشه من هستم امیلی)
یونگی:ها؟
امیلی:پففف ولش ببین من از تو خوشم نمیاد من از مردی خوشم میاد که فرانسه بلد باشه.
یونگی:ولش باو(میره دستش رو رو قلب جین فشار میده و مینا هم قلب جیسو رو فشار میده و یونگی ق.ل.ی.و.ن رو میندازه زمین و وقتی جیسو به هوش میاد یه نگاهی با یه لبخندی پر از عشق،حسودی و کمی تنفر بهش میزنه و میره...)
جیسو ویو:
اوه چه هات شده بوددد🍡🔪
جینویو:
یاعیاعیاع شوگا شکست عشقی گندهای از دخترم امیلی میقوله وایسا تماشا کن(برادرم نکننننن!*_*)
یونگیویو:
پاشدم رفتم سمت خونه. عاوچ! رو امیلی ک.ر.ا.ش زدم! ولش کنم یانه؟ولش نکن یونگی خیلی د.ا.ف.یعه!!!!
_________________
ادمین:خلاصع مینا یهو اومد امیلی عو بغلید و امیلی ازش جدا شد... فلش بک به فردا صبح...
_________________
امیلیویو:
صبح بیدار شدم و کارای مربوط رو انجام دادم بعد صبحونه که رفتم یونیفرم پوشیدم اومدم پایین دیدم مینا جلو در واستاده رفتم سمت در اون بغلم کرد و سرمعو بوس کرد خواست دستم رو بگیره که بغضم ترکید و دویدم و دیگه ندیدمش!
رسیدم پیش جیمین و بهش یه نگاه انداختم و دیدم بغضش ترکید و رف اونور! از اون طرف مینا اومد پیشم نشست و گفت...
مینا:باهاش ک.ا.ت کردی؟
امیلی:اوهوم.
مینا:به جهنم!واسه تو جلو در صف بستن!
امیلی:بابات؟
مینا:بابام؟اون بابام نی!اون دشمن منو خواعر عصیصمه!
امیلی:بابات صدام میکنه د.ا.ف.ی!
مینا:گ.و.ه خورده پد.صگ!
امیلی:مطمئن؟
مینا:اوهوم.
امیلیویو:
ازش خوشم اومده یذره! بهش لبخند زدم دستم رو گرفت و منم باهاش را اومدم ولی وقتی رفتیم پیش جیمین یهو دیدیم جیمین...
پایان این پارت!
خمار بمونین عصیصانم!
کپی کنی همینو میکنم تو🔪
امیلیویو:
با تِتِپِتِ چاقو رو گرفتم سمتشُ گفتم:《اگه بابا و مامانمُ بهوش نیاری یا خودمو میکشم یا تورو》
یونگیویو:
اوهاوهاوه! امیلی عجب د.ا.ف.ی شده!این همون خرخون دیوونههه نبود؟واستا بپرسم عمل کرده یا نه دوصدخترمشه!
یونگی:امیلی واستا!
امیلی(بالرزش بدن و صدا):ها؟ز.ر بزن دیه!
یونگی:عمل زیبایی کردی؟
امیلی:س.ن.ن.ه؟؟؟
یونگی:میگم عمل زیبایی کردی؟؟؟
امیلی(میاد با لبخند و چاقو نزدیکتر):نه.
یونگی:پشمام(من اصلا فشار نمیخورم😑🔪)
امیلی:je suis Kim Émilie(معنیش میشه من هستم امیلی)
یونگی:ها؟
امیلی:پففف ولش ببین من از تو خوشم نمیاد من از مردی خوشم میاد که فرانسه بلد باشه.
یونگی:ولش باو(میره دستش رو رو قلب جین فشار میده و مینا هم قلب جیسو رو فشار میده و یونگی ق.ل.ی.و.ن رو میندازه زمین و وقتی جیسو به هوش میاد یه نگاهی با یه لبخندی پر از عشق،حسودی و کمی تنفر بهش میزنه و میره...)
جیسو ویو:
اوه چه هات شده بوددد🍡🔪
جینویو:
یاعیاعیاع شوگا شکست عشقی گندهای از دخترم امیلی میقوله وایسا تماشا کن(برادرم نکننننن!*_*)
یونگیویو:
پاشدم رفتم سمت خونه. عاوچ! رو امیلی ک.ر.ا.ش زدم! ولش کنم یانه؟ولش نکن یونگی خیلی د.ا.ف.یعه!!!!
_________________
ادمین:خلاصع مینا یهو اومد امیلی عو بغلید و امیلی ازش جدا شد... فلش بک به فردا صبح...
_________________
امیلیویو:
صبح بیدار شدم و کارای مربوط رو انجام دادم بعد صبحونه که رفتم یونیفرم پوشیدم اومدم پایین دیدم مینا جلو در واستاده رفتم سمت در اون بغلم کرد و سرمعو بوس کرد خواست دستم رو بگیره که بغضم ترکید و دویدم و دیگه ندیدمش!
رسیدم پیش جیمین و بهش یه نگاه انداختم و دیدم بغضش ترکید و رف اونور! از اون طرف مینا اومد پیشم نشست و گفت...
مینا:باهاش ک.ا.ت کردی؟
امیلی:اوهوم.
مینا:به جهنم!واسه تو جلو در صف بستن!
امیلی:بابات؟
مینا:بابام؟اون بابام نی!اون دشمن منو خواعر عصیصمه!
امیلی:بابات صدام میکنه د.ا.ف.ی!
مینا:گ.و.ه خورده پد.صگ!
امیلی:مطمئن؟
مینا:اوهوم.
امیلیویو:
ازش خوشم اومده یذره! بهش لبخند زدم دستم رو گرفت و منم باهاش را اومدم ولی وقتی رفتیم پیش جیمین یهو دیدیم جیمین...
پایان این پارت!
خمار بمونین عصیصانم!
کپی کنی همینو میکنم تو🔪
۲.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.