رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:24
°خب منم داشتم ازش حرف میکشیدم
+اگر بخواست بگه همون اول میگفت
جونگکوک هوفی کشید
بعد از اینکه ات رفت تهیونگ دوباره مثل قبل شده بود بی رحم کلی ادم توی این 3سال کشته بود
°چ خبر
+خبری نیست
گوشی جونگکوک زنگ خورد
°چی شده
...
°الان کجاست
...
°باشه حواستون بهش باشه الان میام
+چی شده
°اون کسی ک بهمون خیانت کرده بود رو پیدا کردن اما چرا کل خانوادش رو اوردن
+من خواستم
°نگو ک میخای کل خانوادش رو...
+اره چون باید دست عبرت شه برای بقیه
°چرت و پرت نگو اون بچه دارع
+خوبه ک کل خانواده باهم میرن اون دنیا
داشتم باهاش حرف میزدم ک بدون توجه ب من رفت
°خدااا من از دست این..اوففف
منم دنبالش راه افتادم
باهم رفتیم کل اون خوانواده سه نفره جلومون زانو زده بودن
اون مرد ک مثلا یکی از افرادمون بود و زنش و دخترش
تهیونگ رفت و جلو مرده وایساد
+فکر نمیکردی ک اینجوری بشه نه اما خب همیشه اون جوری ک میخایم پیش نمیره
$اقا لطفا ب خانوادم رحم کن
+وقتی داری با دم شیر بازی میکنی ب اخرش هم فکر کن حالا باید ازم تشکر کنی ک میخام اون دنیا باهم باشین
$نه نه لطفا...
اما ما شلیک گلوله ب سرش و پاشیدن کمی خون ب روی کفش تهیونگ حرفاش نصفه نیمه موند
مادر و دختر همدیگه رو بغل کرده بودم
انگار تهیونگ کاملا ب تصمیمش اعتماد داشت و میخاست این کار رو انجام بده
¢لطفا کاری ب دخترم نداشته باشین
+نگران نباش اول تورو میکشم و بعدش اونو
تفنگ رو ب سمت مادر گرفت اما صدایی ک از پشت سرش اومد اونو از کارش گرفت
-بزار برن
برگشت ب سمت صدا اون ات بود توی چشماش میشه عشق و دلتنگی رو دید اما با باز و بسته کردن چشماش اون رو هم پنهان کرد
+دخالت نکن ب تو ربطی نداره
و باز برگشت سمت مادره خواست شلیک کنه ک با سرعت جهت دستش عوض شد
-مگ نشنیدی چی گفتم از کی تا الان یک مادر رو جلو بچش میکشی
روبه اون دوتا گفتم:
-شما میتونین برین
+از جاتون تکون خوردین میکشمتون
روبه منم گفت:
+از خونه من گم شو بیرون
اما انگار حرفش رو نشنیدم من با این رفتارش اشنا بودم اوایل روزای اشناییمون هم همین طور بود پس جونگکوک درست میگفت اون عوض شده ولی تقصیر من نیست منم فقط نمیخاستم از دستش بدم
-مگ نشنیدی چی گفتم بلند شو دخترت رو بردار و برو
بلند شد و دست دخترش رو گرفت
¢ممنونم خانم خیلی ممنون
در تمام مدت تهیونگ ب ی گوشه خیره بود و از شدت عصبانیت دندانهایش رو روی هم می فشورد
بعد از اینکه رفتن اومد و مو دست منو گرفت و دنبال خودش کشید
°هی تهیونگ اروم...
-جونگکوک مشکلی نداره تو برو
جونگکوک ایستاد و منم دنبال تهیونگ رفت منو برد توی خونه و در رو محکم بست
خواست حرفی بزنه ک خودمو کشیدم جلو و بوسیدمش
باورم نمیشد میتونم لمسش کنم اما اون کاری نمیکرد منو از خودش جدا کرد و گفت:
+فکر کردی داری چیکار میکنی!؟...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۷۰
کامنت:۲۰۰(ادمین مهربان)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
°خب منم داشتم ازش حرف میکشیدم
+اگر بخواست بگه همون اول میگفت
جونگکوک هوفی کشید
بعد از اینکه ات رفت تهیونگ دوباره مثل قبل شده بود بی رحم کلی ادم توی این 3سال کشته بود
°چ خبر
+خبری نیست
گوشی جونگکوک زنگ خورد
°چی شده
...
°الان کجاست
...
°باشه حواستون بهش باشه الان میام
+چی شده
°اون کسی ک بهمون خیانت کرده بود رو پیدا کردن اما چرا کل خانوادش رو اوردن
+من خواستم
°نگو ک میخای کل خانوادش رو...
+اره چون باید دست عبرت شه برای بقیه
°چرت و پرت نگو اون بچه دارع
+خوبه ک کل خانواده باهم میرن اون دنیا
داشتم باهاش حرف میزدم ک بدون توجه ب من رفت
°خدااا من از دست این..اوففف
منم دنبالش راه افتادم
باهم رفتیم کل اون خوانواده سه نفره جلومون زانو زده بودن
اون مرد ک مثلا یکی از افرادمون بود و زنش و دخترش
تهیونگ رفت و جلو مرده وایساد
+فکر نمیکردی ک اینجوری بشه نه اما خب همیشه اون جوری ک میخایم پیش نمیره
$اقا لطفا ب خانوادم رحم کن
+وقتی داری با دم شیر بازی میکنی ب اخرش هم فکر کن حالا باید ازم تشکر کنی ک میخام اون دنیا باهم باشین
$نه نه لطفا...
اما ما شلیک گلوله ب سرش و پاشیدن کمی خون ب روی کفش تهیونگ حرفاش نصفه نیمه موند
مادر و دختر همدیگه رو بغل کرده بودم
انگار تهیونگ کاملا ب تصمیمش اعتماد داشت و میخاست این کار رو انجام بده
¢لطفا کاری ب دخترم نداشته باشین
+نگران نباش اول تورو میکشم و بعدش اونو
تفنگ رو ب سمت مادر گرفت اما صدایی ک از پشت سرش اومد اونو از کارش گرفت
-بزار برن
برگشت ب سمت صدا اون ات بود توی چشماش میشه عشق و دلتنگی رو دید اما با باز و بسته کردن چشماش اون رو هم پنهان کرد
+دخالت نکن ب تو ربطی نداره
و باز برگشت سمت مادره خواست شلیک کنه ک با سرعت جهت دستش عوض شد
-مگ نشنیدی چی گفتم از کی تا الان یک مادر رو جلو بچش میکشی
روبه اون دوتا گفتم:
-شما میتونین برین
+از جاتون تکون خوردین میکشمتون
روبه منم گفت:
+از خونه من گم شو بیرون
اما انگار حرفش رو نشنیدم من با این رفتارش اشنا بودم اوایل روزای اشناییمون هم همین طور بود پس جونگکوک درست میگفت اون عوض شده ولی تقصیر من نیست منم فقط نمیخاستم از دستش بدم
-مگ نشنیدی چی گفتم بلند شو دخترت رو بردار و برو
بلند شد و دست دخترش رو گرفت
¢ممنونم خانم خیلی ممنون
در تمام مدت تهیونگ ب ی گوشه خیره بود و از شدت عصبانیت دندانهایش رو روی هم می فشورد
بعد از اینکه رفتن اومد و مو دست منو گرفت و دنبال خودش کشید
°هی تهیونگ اروم...
-جونگکوک مشکلی نداره تو برو
جونگکوک ایستاد و منم دنبال تهیونگ رفت منو برد توی خونه و در رو محکم بست
خواست حرفی بزنه ک خودمو کشیدم جلو و بوسیدمش
باورم نمیشد میتونم لمسش کنم اما اون کاری نمیکرد منو از خودش جدا کرد و گفت:
+فکر کردی داری چیکار میکنی!؟...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۷۰
کامنت:۲۰۰(ادمین مهربان)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۸۶.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.