سناریو
#سناریو
وقتی از باشگاه میاد و خستس...(به عنوان دوستدختر)
«پیج فیک: @love.story »
"نامجون"
کل خونه رو با گل مورد علاقش تزئین کرده بودی و مشتاقانه منتظرش بودی..با به صدا در اومدن زنگ سریع به سمت در رفتی و بازش کردی ولی باچهره ی خسته و بی حال نامی مواجه شدی
ات: عشقم حالت خوبه؟
بدون توجه بهت رفت اتاق...ناراحت شدی و دنبالش نرفتی و بعد 30 مین با کت و شلوار اومد پایین و براید استایل بغلت کرد
نامی: خسته ام...ولی برای تو هرکاری میکنم
"جین"
نزدیک دو ساعت میشد که از باشگاه اومده بود و روی مبل دراز کشیده بود
ات: جین...بلند شو دیگه...حوصلم سر رفت
بلند شد و بغلت کرد و پیشونیتو بوسید
جین: بیبی...خیلی خسته ام...میای بریم بخوابیم
ات: باشه...بریم
"شوگا"
هر وقت از باشگاه میومد،میرفت میخوابید
امروز علاوه بر این که نخوابید کلی غذا هم درست کرد
ات: اووو میبینم سرحال شدی
اینو گفتی ولی بعد چند ثانیه از حال رفت و روی زمین افتاد
ات: شوگااااا...
شوگا: نگران نباش خوبم بیب...فقط یکم خسته ام
ات: اگه خسته ای چرا اومدی غذا درست میکنی
شوگا: برای تو و بچمون...برگه رو دیدم، نمیخواد مخفی کنی
"هوپی"
بیرون بودی و تو خیابون ها میگشتی...نرفتی خونه چون میدونستی هوپی خونه نیست
اما با زنگ خوردن گوشیت و اسم عشقت سریع راهت رو به طرف خونه تغییر دادی
بعد از چند مین رسیدی و رفتی داخل و با چهره ی عصبانی و خسته ی هوپی مواجه شدی
هوپی: کجا بودی؟
ات: بیرون...چیشده؟
اروم به طرفت میومد و با هر قدمش یه قدم عقب تر میرفتی تا اینکه محکم تو رو در اغوش گرمش کشید
هوپی: ات...خستم...خیلی زیاد...میای یکم ماساژم بدی
ات: یا ترسیدم....فکر کردم میخوای دعوام کنی...باشه بیا بریم ماساژت بدم
ادامه دارد...
#گزارش_دادن_نشانه_بیشعوری_است
#لایک_کن_خوشگلم
#فالو_یادت_نره_عسلم
#اگه_ارمی_هستی_فالو_کن
#سناریو #فیک #ارمی #بی_تی_اس
وقتی از باشگاه میاد و خستس...(به عنوان دوستدختر)
«پیج فیک: @love.story »
"نامجون"
کل خونه رو با گل مورد علاقش تزئین کرده بودی و مشتاقانه منتظرش بودی..با به صدا در اومدن زنگ سریع به سمت در رفتی و بازش کردی ولی باچهره ی خسته و بی حال نامی مواجه شدی
ات: عشقم حالت خوبه؟
بدون توجه بهت رفت اتاق...ناراحت شدی و دنبالش نرفتی و بعد 30 مین با کت و شلوار اومد پایین و براید استایل بغلت کرد
نامی: خسته ام...ولی برای تو هرکاری میکنم
"جین"
نزدیک دو ساعت میشد که از باشگاه اومده بود و روی مبل دراز کشیده بود
ات: جین...بلند شو دیگه...حوصلم سر رفت
بلند شد و بغلت کرد و پیشونیتو بوسید
جین: بیبی...خیلی خسته ام...میای بریم بخوابیم
ات: باشه...بریم
"شوگا"
هر وقت از باشگاه میومد،میرفت میخوابید
امروز علاوه بر این که نخوابید کلی غذا هم درست کرد
ات: اووو میبینم سرحال شدی
اینو گفتی ولی بعد چند ثانیه از حال رفت و روی زمین افتاد
ات: شوگااااا...
شوگا: نگران نباش خوبم بیب...فقط یکم خسته ام
ات: اگه خسته ای چرا اومدی غذا درست میکنی
شوگا: برای تو و بچمون...برگه رو دیدم، نمیخواد مخفی کنی
"هوپی"
بیرون بودی و تو خیابون ها میگشتی...نرفتی خونه چون میدونستی هوپی خونه نیست
اما با زنگ خوردن گوشیت و اسم عشقت سریع راهت رو به طرف خونه تغییر دادی
بعد از چند مین رسیدی و رفتی داخل و با چهره ی عصبانی و خسته ی هوپی مواجه شدی
هوپی: کجا بودی؟
ات: بیرون...چیشده؟
اروم به طرفت میومد و با هر قدمش یه قدم عقب تر میرفتی تا اینکه محکم تو رو در اغوش گرمش کشید
هوپی: ات...خستم...خیلی زیاد...میای یکم ماساژم بدی
ات: یا ترسیدم....فکر کردم میخوای دعوام کنی...باشه بیا بریم ماساژت بدم
ادامه دارد...
#گزارش_دادن_نشانه_بیشعوری_است
#لایک_کن_خوشگلم
#فالو_یادت_نره_عسلم
#اگه_ارمی_هستی_فالو_کن
#سناریو #فیک #ارمی #بی_تی_اس
۲۶.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳