عاشق یک نگاه
عاشق یک نگاه
ویو ا٫ت: سوار ماشین شدیم خسته بودم سرمو گذاشتم روی پای ته که دیدم بابام داره به طوری نگاهم میکنه منم بهش لبخند زدم که لبخند زد هووف ختم بخیر شد . نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ویو ته: ا٫ت خیلی خسته بود سرشو گذاشت روی پام و خوابش برد اوخودا خیلی کیوته دلم ضعف رفت براش ولی باباش به طوری نگاهم میکرد منم سرمو. انداختم بایین و با موهای ات بازی میکردم تا که رسیدیم به ویلاشون بزرگ بود حداقل ده تا اتاق داشت ات هنوز خواب بود که بغلش کردمو بردمش بازم باباش همون طوری نگاه میکرد سرمو انداختم پایین و اتو به سمت اتاق بردم که مامانش با به مترجم اومد سراغم و بهم گفت که اتاق ات اینوره منم اونو بردم تو اتاقش تختش دونفره بود اونو گذاشتم رو تخت و خودمم رفتم کنارش دراز کشیدم نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ویو بابای ا٫ت: از وقتی که ات اومده پیششه و کنارشه وقتی بغلش کرد ات و نگاه میکردم که راحت خواب بود یه حس بدی به اون پسره داشتم بردش تو اتاق دیدم بیرون نمیاد رفتم دیدم همو بغل کردن و خوابن حرصم گرفت اما نمیتونستم کاری کنم رفتم بیرون دیدم اون دوتای دیگه هم هستن با مترجم رفتم پیششون.
ب. ات:میشه بگید که دخترم چند وقته که با تهیونگه
×از وقتی آیدل شد که نه روز بعدش تا الان حدودا ۵ماهی میشه
خیالم راحت شد فکر کنم واقعا دوسش داره که ۵ماه باهاش مونده ولی خوب هنوزم نمیشه پیشبینی کرد نهار آماده بود کباب داشتیم تا موقعی که سفره رو میچیدیم کوک رفت تا اونا رو بیدار کنه
ویو ا٫ت: سوار ماشین شدیم خسته بودم سرمو گذاشتم روی پای ته که دیدم بابام داره به طوری نگاهم میکنه منم بهش لبخند زدم که لبخند زد هووف ختم بخیر شد . نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ویو ته: ا٫ت خیلی خسته بود سرشو گذاشت روی پام و خوابش برد اوخودا خیلی کیوته دلم ضعف رفت براش ولی باباش به طوری نگاهم میکرد منم سرمو. انداختم بایین و با موهای ات بازی میکردم تا که رسیدیم به ویلاشون بزرگ بود حداقل ده تا اتاق داشت ات هنوز خواب بود که بغلش کردمو بردمش بازم باباش همون طوری نگاه میکرد سرمو انداختم پایین و اتو به سمت اتاق بردم که مامانش با به مترجم اومد سراغم و بهم گفت که اتاق ات اینوره منم اونو بردم تو اتاقش تختش دونفره بود اونو گذاشتم رو تخت و خودمم رفتم کنارش دراز کشیدم نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ویو بابای ا٫ت: از وقتی که ات اومده پیششه و کنارشه وقتی بغلش کرد ات و نگاه میکردم که راحت خواب بود یه حس بدی به اون پسره داشتم بردش تو اتاق دیدم بیرون نمیاد رفتم دیدم همو بغل کردن و خوابن حرصم گرفت اما نمیتونستم کاری کنم رفتم بیرون دیدم اون دوتای دیگه هم هستن با مترجم رفتم پیششون.
ب. ات:میشه بگید که دخترم چند وقته که با تهیونگه
×از وقتی آیدل شد که نه روز بعدش تا الان حدودا ۵ماهی میشه
خیالم راحت شد فکر کنم واقعا دوسش داره که ۵ماه باهاش مونده ولی خوب هنوزم نمیشه پیشبینی کرد نهار آماده بود کباب داشتیم تا موقعی که سفره رو میچیدیم کوک رفت تا اونا رو بیدار کنه
۱.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.