Part[9]
Part[9]
یونگی کتش رو پوشید.
دستاش می لرزید،باورش نمی شد ک دوست خودش ب خط قرمزش نفوذ کرده.
تفنگش رو با لرزش برداشت و داخل جیبش فرو کرد.
هوسوک دستاش رو دور گردن یونگی انداخت:چرا دستات میلرزه؟
یونگی جای جواب گفت:میشه سیگارم رو بهم پس بدی؟
هوسوک بسته سیگار یونگی رو دستش داد و گفت:خواهش میکنم کمتر بکش...
وبعد بیرون از اتاق رفت.
یونگی سیگاری رو لای لباش گذاشت و با فندکی ک داشت روشنش کردو دود رو با ولع داخل ریه هاش کشید.
و بعد همونطور ک دود رو بیرون می داد از اتاق بیرون رفت.
_باید بریمممممم!
ی لیموزین مشکی شیک بود هرسه داخل نشستن.
مین هو با تعجب پرسید:کی لیموزین گرفتی؟؟
یونگی دود سیگارش رو بیرون داد و گفت:برات مهمه؟
=نه.
_پس بشین سرجات.
یونگی در طول مسیر دوتا سیگار رو پشت سر هم کشید.
هوسوک جلو اومد و گفت:بهت چی گفتم؟؟
یونگی با صدای لرزونی جواب داد:دست از سرم وردار...
_نمیخوام.
ولت نمیکنم...
مین هو دستی روی شونش گذاشت و گفت:یونگی ما دوستاتیم میتونی بهمون اعتماد کنی.
با این حرف دل یونگی نرم شد واروم زمزمه کرد:نمیدونم،چمه ولی این یه مدت حس میکنم ی کار نیمه تموم رو ول کردم...
ی چیزی رو جا انداختم...یه چیز خیلی مهم رو.
هوسوک کنارش نشست و سیگاری رو از بسته یونگی برداشت و فندکش رو دراورد و روشنش کرد.
لای لبهاش گذاشت،اما همونطور ک حدس میزد این بار هم یونگی سیگارش رو دراورد و زیر پاش له کرد:بهت گفتم برات خوبه نیست.
مین هو ب خیال اینک یونگی مشکلی با اون نداره سیگارش رو روشن کرد و دود رو داخل داد:اخیییششش.
اما عکس این تصور بود،یونگی سیگار اون رو هم گرفت و از پنجره بیرون انداخت:خفه شو.
فکر نکن این قانون فقط برای هوپی...توم حق نداری دیگ سیگار بکشی.
مین هو با لبخند گفت:چیه؟میخوای کل ابهت برا تو باشه؟
یونگی با عصبانیت فریاد زد:دارم بهت میگم خفــــه شو!
مین هو اخم کرد و تکیه زد:باشه بابا چته؟
بی اعصاب...
#مینیونگی
#جانگهوسوک
#قانونسیاهمسترمین
یونگی کتش رو پوشید.
دستاش می لرزید،باورش نمی شد ک دوست خودش ب خط قرمزش نفوذ کرده.
تفنگش رو با لرزش برداشت و داخل جیبش فرو کرد.
هوسوک دستاش رو دور گردن یونگی انداخت:چرا دستات میلرزه؟
یونگی جای جواب گفت:میشه سیگارم رو بهم پس بدی؟
هوسوک بسته سیگار یونگی رو دستش داد و گفت:خواهش میکنم کمتر بکش...
وبعد بیرون از اتاق رفت.
یونگی سیگاری رو لای لباش گذاشت و با فندکی ک داشت روشنش کردو دود رو با ولع داخل ریه هاش کشید.
و بعد همونطور ک دود رو بیرون می داد از اتاق بیرون رفت.
_باید بریمممممم!
ی لیموزین مشکی شیک بود هرسه داخل نشستن.
مین هو با تعجب پرسید:کی لیموزین گرفتی؟؟
یونگی دود سیگارش رو بیرون داد و گفت:برات مهمه؟
=نه.
_پس بشین سرجات.
یونگی در طول مسیر دوتا سیگار رو پشت سر هم کشید.
هوسوک جلو اومد و گفت:بهت چی گفتم؟؟
یونگی با صدای لرزونی جواب داد:دست از سرم وردار...
_نمیخوام.
ولت نمیکنم...
مین هو دستی روی شونش گذاشت و گفت:یونگی ما دوستاتیم میتونی بهمون اعتماد کنی.
با این حرف دل یونگی نرم شد واروم زمزمه کرد:نمیدونم،چمه ولی این یه مدت حس میکنم ی کار نیمه تموم رو ول کردم...
ی چیزی رو جا انداختم...یه چیز خیلی مهم رو.
هوسوک کنارش نشست و سیگاری رو از بسته یونگی برداشت و فندکش رو دراورد و روشنش کرد.
لای لبهاش گذاشت،اما همونطور ک حدس میزد این بار هم یونگی سیگارش رو دراورد و زیر پاش له کرد:بهت گفتم برات خوبه نیست.
مین هو ب خیال اینک یونگی مشکلی با اون نداره سیگارش رو روشن کرد و دود رو داخل داد:اخیییششش.
اما عکس این تصور بود،یونگی سیگار اون رو هم گرفت و از پنجره بیرون انداخت:خفه شو.
فکر نکن این قانون فقط برای هوپی...توم حق نداری دیگ سیگار بکشی.
مین هو با لبخند گفت:چیه؟میخوای کل ابهت برا تو باشه؟
یونگی با عصبانیت فریاد زد:دارم بهت میگم خفــــه شو!
مین هو اخم کرد و تکیه زد:باشه بابا چته؟
بی اعصاب...
#مینیونگی
#جانگهوسوک
#قانونسیاهمسترمین
۳.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.