گمشده(پارت ۷)
سوکونا: هوی تویی که با پا اومدی باران همین الان با مغز از پنجره رفت بیرون
هستی: عه؟ خودش برمیگرده ببینمممممم کی میخواد مگومی رو زن بدههههعه
همه: ما
هستی: خب شما خیلی غلط خوردیم مگومی تا آخر عمر قراره سینگل بمونههههه یوهاهاهاها
مگومی: به مولا داوشمیییییی
هستی: هم حالا که بچه ها از محل دور شدنننن ویسکی ودکا؟
گوجو: تو چرا زودتر نیومدیییییی
راوی:
بعله همونطور که باران داشت با آنیا بازی میکرد تو اتاق خودش...
من: عزیزم بازی که چه عرض کنم دارن با تخم مرغها مزرعه درست میکنن...
راوی: حالا عههههه
راوی: بعله همونطور که این دوتا سرشون تو کار خودشون بود.. تو اتاق مگومی پارتی بود... ما مگومی ای رو داریم که لب به مشروب نمیزددددد و سوکونایی که وسط اتاق شیک میرفت... و هستی ای که خیلی نامحسوس تاکید میکنم نامحسوسی با گوجو مشروب قاطی نوشابه کردن دادن مگومی...
هستی: مگومی جونم مگومی قشنگ و نازنم چرا هیچی نمیخوره بیا اینو بخور نوشابا...
بعد داد بهش... ایشون هم همشو سر کشید...
گوجو و هستی: عیجانننننننننن
همون موقع مگومی: رززز کجایییی
یوجی: رز کیههههه
نوبارا: تایتانیک زیاد دیده..
گوجو چشم بندشو برداشت و گفت: من اینجام جکککک
باران: بیا برو گامممشووووو
و بارانی که با پا در لوزالمعده گوجو جان تشریف میبرد*
همون لحظه انیایی که بر سیکس پک های گوجو خیره مانده...
سوکونا: هه نگاه بچتو کنترل کنننن
گوجو: بچه خودمه بزار نگاه کنه...
من: خشتک خود بر سر کشیدن*
هستی: عه؟ خودش برمیگرده ببینمممممم کی میخواد مگومی رو زن بدههههعه
همه: ما
هستی: خب شما خیلی غلط خوردیم مگومی تا آخر عمر قراره سینگل بمونههههه یوهاهاهاها
مگومی: به مولا داوشمیییییی
هستی: هم حالا که بچه ها از محل دور شدنننن ویسکی ودکا؟
گوجو: تو چرا زودتر نیومدیییییی
راوی:
بعله همونطور که باران داشت با آنیا بازی میکرد تو اتاق خودش...
من: عزیزم بازی که چه عرض کنم دارن با تخم مرغها مزرعه درست میکنن...
راوی: حالا عههههه
راوی: بعله همونطور که این دوتا سرشون تو کار خودشون بود.. تو اتاق مگومی پارتی بود... ما مگومی ای رو داریم که لب به مشروب نمیزددددد و سوکونایی که وسط اتاق شیک میرفت... و هستی ای که خیلی نامحسوس تاکید میکنم نامحسوسی با گوجو مشروب قاطی نوشابه کردن دادن مگومی...
هستی: مگومی جونم مگومی قشنگ و نازنم چرا هیچی نمیخوره بیا اینو بخور نوشابا...
بعد داد بهش... ایشون هم همشو سر کشید...
گوجو و هستی: عیجانننننننننن
همون موقع مگومی: رززز کجایییی
یوجی: رز کیههههه
نوبارا: تایتانیک زیاد دیده..
گوجو چشم بندشو برداشت و گفت: من اینجام جکککک
باران: بیا برو گامممشووووو
و بارانی که با پا در لوزالمعده گوجو جان تشریف میبرد*
همون لحظه انیایی که بر سیکس پک های گوجو خیره مانده...
سوکونا: هه نگاه بچتو کنترل کنننن
گوجو: بچه خودمه بزار نگاه کنه...
من: خشتک خود بر سر کشیدن*
۱.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.