proud love پارت32
فردا
از خواب بلند شدم یکی از لباسای نامی رو پوشیدم چون لباسام تو چمدون بود حال نداشتم درشون بیارم
نامی خواب بود ازش دلخور بودم برای همین اهمیت ندادم بهش رفتم پایین پدر مادرم بودن
بغلشون کردم صبح بخیر گفتم
چول. صبح بخیر دختر قشنگم
یونا. صبح بخیرررر
نشستیم سر میز ک نامی اومد بهش نگا نکردم شروع کردیم خوردن
چول. من یسری کار دارم خارج از کشور باید برم کانادا ممکنه چند روزی نباشم هانا مراقب خودت باش
هانا. بله پدر دلمون برات تنگ میشه 🥺
بلند شد بغلش کردم خداحافظی کردیم وسایلشو از قبل اماده کرده بود رفت
نشستم رو مبل نامی نشست کنارم
نامی. تا کیمیخوای اینطوری باشی اهمیت ندی ها
هانا. تا وقتی ک بهم بگی قضیه چیه
نامی. تو ک همچیو میدونیی
هانا. میخوامم ببینم راسته یا نه و اینکه من ی عشق شرط بندیم🥺
نامی. هوف باشه
چند سال پیش قبل اینکه تو بیای تو اون عمارت پدر میسو با جیمین سر محموله ای معامله کردن و قرار بود ک تو عمارت جیمین بمونن چند وقتی میگذره ک جیمین تازه متوجه میشه ک یکی از افرادش جاسوسه برای همین خیلی اعصابش ب هم میریزه و اون محموله خیلی مهم بوده نمیتونسته معاملرو قطع کنه میره بار تا میتونه مست میکنه تا ارامش بگیره وقتی مست میاد خونه من جلوشو میگیرم ک کاری نکنه اما پسم میزنه
وقتی میره بالا میسو تو اتاقش با ی لباس تحریک کننده وایساده وقتی جیمین میبینتش میره سمتش جیمین ممکن بود هر وقت حالش بد بود با یکی از برده ها بخوابه اما میسو نه
روز بعدش میسو با گریه میاد پایین پیش پدرش ی پتو فقط دورش پیجیده ب پدرش میگه ک جیمین بهش تجا. وز کرده من تعجب کردم وقتی همه حرفاشونو شنیدم اون خودش تو اتاق بوده
پدر میسو جیمینو وادار میکنه تا بخاطر کاری ک با میسو کرده با اون ازدواج کنه جیمینم بخاطر اون محموله کاری نمیکنه
خود جیمین همه اینارو بهم گفته ک وقتی داشت با میسو رابطه بر قرار میکرد اون دختر نبود قبلا با هزار نفر خوابیده بود بخاطر زخم دور ورودیش و کبودیای بدنش
خلاصه اونا با زور با هم نامزد میکنن اما میسو از این ازدواج خیلیم راضی بود چند وقت بعد وقتی قضیه تورو جیمین میفهمه و فهمید ک جاسوس همون پر میسو و خود میسو هست اونارو از عمارت میندازه بیرون و شرط تورو بخاطراینکه عموش دهنشو ببنده ک بگه زن بگیر قبول میکنه ولی با مرور زمان عاشقت میشه و دیگه این عشق شرطی نیست بلکه واقعیه ی ساال پیش خبرش رسیده بود ک میسو تو ی بار بهش تجا. وز شده و باعث حاملگیش شده
هانا. پس اون بچه
نامی. مال جیمین نیست معلومه میسو قضیه زندگیشو بهت اشتباه گفته
هانا. ب من همچین چیزی نگفت براش تعریف کردم ک چی شده
نامی. ای دختره دروغ گو میسو همچیو دروغ گفته هانا تو باید برگردی پیش جیمین اون حالش بده واقعا
حتی اگه اون دخترم اون جا باشه تو باید. باید مقاومت کنی هوم ممکنه جیمین بخاطر اینکه سر از کار میسو در بیاره اونو ب عمارتش بیاره ولی تو مقامت از اون بالا تره خب تو معشوقه بزرگترین پادشاه خون اشامی هستی پس ب میسو اهمیت نده اون ی هرز. ه بیشتر نیست
هانا. نامی درست میگفت هم نامی هم پدرم من باید پیش جیمین باشم رفتم ب مامانم همچیو گفتم اونم قبول کرد حرفاشونو وسایلمو برداشتم لباسمم عوض کردم ی لباس کوتاه پوشیدم رقتم سوار ماشینم شدم عینکمم زدم
هانا. پیش ب سوی سوزوندن میسو 😏
رفتم سمت عمارت ماشینو پارک کردم میسو تو حیاط داشت با دخترش بازی میکرد نفس عمیق کشیدمو فقط ب حرفای نامی گوش کردم پیاده شدم بادیگاردا وسایلمو بردن بالا بدون نگاه کردن ب میسو رفتم داخل عمارت صدای کفش پام نگاه همرو کشید سمت من جیمین با چند تا مرد نشسته بودن صحبت میکردن ک با ورود من نگاهشون برگشت سمتم از قیافه جیمین معلوم بود چند وقتی نخوابیده
دلم ضعف رفت براش سریع اومد سمتم بغلم کرد منم بغلش کردم در گوشم گفت
جیمین. ممنونم ک برگشتی
هانا. از اولم نرفته بودم
رفتیم نشستیم پیش بقیه
جیمین
اینم از ایننن پارتتت و خبر بدم هنوز زندم میتونم پارت بزارمم نگران نباشید🤣🤣🤣
از خواب بلند شدم یکی از لباسای نامی رو پوشیدم چون لباسام تو چمدون بود حال نداشتم درشون بیارم
نامی خواب بود ازش دلخور بودم برای همین اهمیت ندادم بهش رفتم پایین پدر مادرم بودن
بغلشون کردم صبح بخیر گفتم
چول. صبح بخیر دختر قشنگم
یونا. صبح بخیرررر
نشستیم سر میز ک نامی اومد بهش نگا نکردم شروع کردیم خوردن
چول. من یسری کار دارم خارج از کشور باید برم کانادا ممکنه چند روزی نباشم هانا مراقب خودت باش
هانا. بله پدر دلمون برات تنگ میشه 🥺
بلند شد بغلش کردم خداحافظی کردیم وسایلشو از قبل اماده کرده بود رفت
نشستم رو مبل نامی نشست کنارم
نامی. تا کیمیخوای اینطوری باشی اهمیت ندی ها
هانا. تا وقتی ک بهم بگی قضیه چیه
نامی. تو ک همچیو میدونیی
هانا. میخوامم ببینم راسته یا نه و اینکه من ی عشق شرط بندیم🥺
نامی. هوف باشه
چند سال پیش قبل اینکه تو بیای تو اون عمارت پدر میسو با جیمین سر محموله ای معامله کردن و قرار بود ک تو عمارت جیمین بمونن چند وقتی میگذره ک جیمین تازه متوجه میشه ک یکی از افرادش جاسوسه برای همین خیلی اعصابش ب هم میریزه و اون محموله خیلی مهم بوده نمیتونسته معاملرو قطع کنه میره بار تا میتونه مست میکنه تا ارامش بگیره وقتی مست میاد خونه من جلوشو میگیرم ک کاری نکنه اما پسم میزنه
وقتی میره بالا میسو تو اتاقش با ی لباس تحریک کننده وایساده وقتی جیمین میبینتش میره سمتش جیمین ممکن بود هر وقت حالش بد بود با یکی از برده ها بخوابه اما میسو نه
روز بعدش میسو با گریه میاد پایین پیش پدرش ی پتو فقط دورش پیجیده ب پدرش میگه ک جیمین بهش تجا. وز کرده من تعجب کردم وقتی همه حرفاشونو شنیدم اون خودش تو اتاق بوده
پدر میسو جیمینو وادار میکنه تا بخاطر کاری ک با میسو کرده با اون ازدواج کنه جیمینم بخاطر اون محموله کاری نمیکنه
خود جیمین همه اینارو بهم گفته ک وقتی داشت با میسو رابطه بر قرار میکرد اون دختر نبود قبلا با هزار نفر خوابیده بود بخاطر زخم دور ورودیش و کبودیای بدنش
خلاصه اونا با زور با هم نامزد میکنن اما میسو از این ازدواج خیلیم راضی بود چند وقت بعد وقتی قضیه تورو جیمین میفهمه و فهمید ک جاسوس همون پر میسو و خود میسو هست اونارو از عمارت میندازه بیرون و شرط تورو بخاطراینکه عموش دهنشو ببنده ک بگه زن بگیر قبول میکنه ولی با مرور زمان عاشقت میشه و دیگه این عشق شرطی نیست بلکه واقعیه ی ساال پیش خبرش رسیده بود ک میسو تو ی بار بهش تجا. وز شده و باعث حاملگیش شده
هانا. پس اون بچه
نامی. مال جیمین نیست معلومه میسو قضیه زندگیشو بهت اشتباه گفته
هانا. ب من همچین چیزی نگفت براش تعریف کردم ک چی شده
نامی. ای دختره دروغ گو میسو همچیو دروغ گفته هانا تو باید برگردی پیش جیمین اون حالش بده واقعا
حتی اگه اون دخترم اون جا باشه تو باید. باید مقاومت کنی هوم ممکنه جیمین بخاطر اینکه سر از کار میسو در بیاره اونو ب عمارتش بیاره ولی تو مقامت از اون بالا تره خب تو معشوقه بزرگترین پادشاه خون اشامی هستی پس ب میسو اهمیت نده اون ی هرز. ه بیشتر نیست
هانا. نامی درست میگفت هم نامی هم پدرم من باید پیش جیمین باشم رفتم ب مامانم همچیو گفتم اونم قبول کرد حرفاشونو وسایلمو برداشتم لباسمم عوض کردم ی لباس کوتاه پوشیدم رقتم سوار ماشینم شدم عینکمم زدم
هانا. پیش ب سوی سوزوندن میسو 😏
رفتم سمت عمارت ماشینو پارک کردم میسو تو حیاط داشت با دخترش بازی میکرد نفس عمیق کشیدمو فقط ب حرفای نامی گوش کردم پیاده شدم بادیگاردا وسایلمو بردن بالا بدون نگاه کردن ب میسو رفتم داخل عمارت صدای کفش پام نگاه همرو کشید سمت من جیمین با چند تا مرد نشسته بودن صحبت میکردن ک با ورود من نگاهشون برگشت سمتم از قیافه جیمین معلوم بود چند وقتی نخوابیده
دلم ضعف رفت براش سریع اومد سمتم بغلم کرد منم بغلش کردم در گوشم گفت
جیمین. ممنونم ک برگشتی
هانا. از اولم نرفته بودم
رفتیم نشستیم پیش بقیه
جیمین
اینم از ایننن پارتتت و خبر بدم هنوز زندم میتونم پارت بزارمم نگران نباشید🤣🤣🤣
۳۹.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.