فیک کوک ( سرنوشت من) پارت ۱۸
از زبان ا/ت
بهش نگاه کردم منتظر شنیدن یه حرف حال گیر بدم که دستام رو گذاشت روی شونش دستای خودشم دوره کمرم پیچید با ریتم آهنگ شروع به رقصیدن کردیم سرم رو آروم بردم گذاشتم روی سینش چشمام رو بستم دلم میخواست زمان وایسته
از زبان جونگ کوک
چرا وقتی میدیدمش کارام دست خودم نبود دلم میخواست سرم رو تو گردنش کنم عطر خوشبوش رو بکشم تو ریه هام..دیوونم میکرد از خود بی خودم میکرد آروم گفت : کاش.. زمان تو همین ساعت و دقیقه وایسته
آره ای کاش یه جور دیگه باهم آشنا میشدیم.. میتونستم خوشبختش کنم
از زبان ا/ت
اشک تو چشمام حلقه زده بود حس کردم یه قطره از چشمم رها شد..
بدون اینکه پاکش کنم سرم رو آوردم بالا نگاش کردم و گفتم : چرا..مگه من چیکار کردم که باید تاوان پس بدم
ما خود آگاه سرش رو آورد نزدیک صورتم میخواست ببوستم که یهو بیخیال شد همونطور که نزدیک صورتم بود
پوزخند زد و گفت : چون..بچه ها باید تاوان کارای پدر و مادرشون رو پس بدن من پس دادم حالا نوبت توئه
دستاش رو از رو کمرم برداشت و به سرعت به سمت در رفت همین که در رو بست مصادف شد با اوج گرفتن اشکام افتادم روی زانوهام بی صدا گریه میکردم
بعد از چند دقیقه بلند شدم و محکم اشکام رو پاک کردم..همه چراغا رو خاموش کردم و رفتم طبقه بالا توی اتاق آروم رفتم روی تخت و خودمو جمع کردم اشکایی که بدون خواسته خودم میریختن بالش رو خیس کرده بودن دیگه تا چه حد میخواست تحقیرم کنه..
( ۳ روز بعد)
از زبان ا/ت
نشسته بودم پشت میز داشتم با غذام بازی میکردم که جونگ کوک گفت : چرا نمیخوری
به تو چه اصلا ایششش
گفتم : دلم نمیخواد ، خیلی سرسنگین جوابش رو دادم بلند شدم برم که گفت : ا/ت برای امشب آماده شو
نگاش کردم و گفتم : چرا مگه امشب چیه ؟
گفت : به یه مهمونی دعوتیم...
گفتم : من نمیام خودت تنها برو ، بلند شد و گفت : باید بیای من یه گزینه بیشتر سره راهت نزاشتم همین که گفتم اما اگر هم نداریم
تا خواستم دهن باز کنم رفت طبقه بالا
وای دیوونه میشم اصلا امشب من خوشگل ترین فرد اون مهمونی میشم بزار چشم همشون در بیاد بزار جونگ کوک هم از حسودی بمیره..
شب
از زبان ا/ت
یه پیراهن بلند سفید با آستین های حریری پوشیدم موهامو باز گذاشتم یه تِل نقرهای پر زرق و برق هم گذاشتم روش..
رژ صورتی کم رنگ زدم..جونگ کوک هم در حال ور رفتن با کراواتش بود اصلا حواسش بهم نبود ایششش
پالتوی سفیدم رو پوشیدم رفتم جلوش گفتم : اینقدر با اون ور نرو گره زدیش اصلا کراوات بهت نمیاد
آروم سرم رو بردم نزدیک تا گره کراوات رو ببینم با دستای ظریفم درحال باز کردنش بودم...که بالاخره بازش کردم کراوات رو انداختمش روی تخت سه تا دکمه اول پیراهنش رو باز کردم و یقش رو درست کردم.. آروم دستام رو گذاشتم روی سینش و لبخند زدم گفتم : الان..شدی جونگ کوک من
همچنان بهم زل زده بود که ازش دور شدم و رفتم سمته در و گفتم : خب دیگه بریم دیرمون میشه
از زبان جونگ کوک
قلبم داشت از سینم میزد بیرون..چشمایی که منو به هر راهی میکشیدن لبخندی که مستم میکرد..عطری که باهاش احساس آرامش میکردم..اما خودمو از همه اینا منع کرده بودم..اگه با همین کارام از دستش بدم چی..اگه بخاطر من قلب گرمش که قلب یخی منو گرم میکنه یخ بزنه چی..
از زبان ا/ت
بدجوری تو فکر بود که بلند گفتم : جونگ کوک شی بیا دیگه
از فکر اومد بیرون و اومد
بالاخره رسیدیم
بهش نگاه کردم منتظر شنیدن یه حرف حال گیر بدم که دستام رو گذاشت روی شونش دستای خودشم دوره کمرم پیچید با ریتم آهنگ شروع به رقصیدن کردیم سرم رو آروم بردم گذاشتم روی سینش چشمام رو بستم دلم میخواست زمان وایسته
از زبان جونگ کوک
چرا وقتی میدیدمش کارام دست خودم نبود دلم میخواست سرم رو تو گردنش کنم عطر خوشبوش رو بکشم تو ریه هام..دیوونم میکرد از خود بی خودم میکرد آروم گفت : کاش.. زمان تو همین ساعت و دقیقه وایسته
آره ای کاش یه جور دیگه باهم آشنا میشدیم.. میتونستم خوشبختش کنم
از زبان ا/ت
اشک تو چشمام حلقه زده بود حس کردم یه قطره از چشمم رها شد..
بدون اینکه پاکش کنم سرم رو آوردم بالا نگاش کردم و گفتم : چرا..مگه من چیکار کردم که باید تاوان پس بدم
ما خود آگاه سرش رو آورد نزدیک صورتم میخواست ببوستم که یهو بیخیال شد همونطور که نزدیک صورتم بود
پوزخند زد و گفت : چون..بچه ها باید تاوان کارای پدر و مادرشون رو پس بدن من پس دادم حالا نوبت توئه
دستاش رو از رو کمرم برداشت و به سرعت به سمت در رفت همین که در رو بست مصادف شد با اوج گرفتن اشکام افتادم روی زانوهام بی صدا گریه میکردم
بعد از چند دقیقه بلند شدم و محکم اشکام رو پاک کردم..همه چراغا رو خاموش کردم و رفتم طبقه بالا توی اتاق آروم رفتم روی تخت و خودمو جمع کردم اشکایی که بدون خواسته خودم میریختن بالش رو خیس کرده بودن دیگه تا چه حد میخواست تحقیرم کنه..
( ۳ روز بعد)
از زبان ا/ت
نشسته بودم پشت میز داشتم با غذام بازی میکردم که جونگ کوک گفت : چرا نمیخوری
به تو چه اصلا ایششش
گفتم : دلم نمیخواد ، خیلی سرسنگین جوابش رو دادم بلند شدم برم که گفت : ا/ت برای امشب آماده شو
نگاش کردم و گفتم : چرا مگه امشب چیه ؟
گفت : به یه مهمونی دعوتیم...
گفتم : من نمیام خودت تنها برو ، بلند شد و گفت : باید بیای من یه گزینه بیشتر سره راهت نزاشتم همین که گفتم اما اگر هم نداریم
تا خواستم دهن باز کنم رفت طبقه بالا
وای دیوونه میشم اصلا امشب من خوشگل ترین فرد اون مهمونی میشم بزار چشم همشون در بیاد بزار جونگ کوک هم از حسودی بمیره..
شب
از زبان ا/ت
یه پیراهن بلند سفید با آستین های حریری پوشیدم موهامو باز گذاشتم یه تِل نقرهای پر زرق و برق هم گذاشتم روش..
رژ صورتی کم رنگ زدم..جونگ کوک هم در حال ور رفتن با کراواتش بود اصلا حواسش بهم نبود ایششش
پالتوی سفیدم رو پوشیدم رفتم جلوش گفتم : اینقدر با اون ور نرو گره زدیش اصلا کراوات بهت نمیاد
آروم سرم رو بردم نزدیک تا گره کراوات رو ببینم با دستای ظریفم درحال باز کردنش بودم...که بالاخره بازش کردم کراوات رو انداختمش روی تخت سه تا دکمه اول پیراهنش رو باز کردم و یقش رو درست کردم.. آروم دستام رو گذاشتم روی سینش و لبخند زدم گفتم : الان..شدی جونگ کوک من
همچنان بهم زل زده بود که ازش دور شدم و رفتم سمته در و گفتم : خب دیگه بریم دیرمون میشه
از زبان جونگ کوک
قلبم داشت از سینم میزد بیرون..چشمایی که منو به هر راهی میکشیدن لبخندی که مستم میکرد..عطری که باهاش احساس آرامش میکردم..اما خودمو از همه اینا منع کرده بودم..اگه با همین کارام از دستش بدم چی..اگه بخاطر من قلب گرمش که قلب یخی منو گرم میکنه یخ بزنه چی..
از زبان ا/ت
بدجوری تو فکر بود که بلند گفتم : جونگ کوک شی بیا دیگه
از فکر اومد بیرون و اومد
بالاخره رسیدیم
۱۰۵.۵k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.