خون آشام منP.T,8
به رود خونه ای که تازه متوجهش شده بود با لذت نگاه کرد خودش
رو در حال اب تنی کردن تصور کرد اون واقعا دوست داشت اینکارو
انجام بده.
_خیلی وقته از نیمه شب گذشته،االن نباید تو اتاقت خواب باشی.
با شنیدن صدای کلفتش خشک شده بود و قابلیت تکون خوردن
نداشت.وقتی نفس های گرمی رو پشت گوشش حس کرد دستاش
رو به لبه پنجره فشار داد.دست بزرگی رو روی سمت راست لپ
باسنش حس کرد که باعث شد فاکی زمزمه کنه.
_من بهت اجازه دادم از اتاق بیرون بیای؟
زبون خسیش که روی گوشش کشیده بود باعث شده بود به
کهکشان بره و حس نکنه که روی زمینه.
_فق.ط خس.ته شده بودم.
با لکنت جوابش رو داد دیگه به این قضیه اگاه شده بود که اون
خوناشام وحشی بدش میاد جوابش رو ندن.
_مزه شیرینی خامه ای میدی.
زبون درازش رو از اول تا اخرر شاهرگ اون دخترک مو مشکی کشید
و با فرو کردن نصفی از دندوناش داخل گردنش اجازه نفس کشیدن
به ا.ت رو نداد.با هر خونی که می خورد احساس زنده بودن میکرد و اون خون شیرین تمام رگ های مرده پوستش بدنش رو احیا می کرد.قلبش رو که خیلی وقت بود نمی زد رو مجبور به تیک تیک
کردن وادار می کرد.بدنش به خون اون ادم معتاد شده بود این رو
بعد چند روز دوری ازش خوب درک کرده بود...
دندونای تیزش رو از گردن خوش تراش دختر جوان در اورد و به
سمت گوشش رفت.
_دفعه دیگه برای بیرون اومدن از اتاقت از من اجازه میگیری،فهمیدی؟
وقتی جوابی از طرف فرد مقابلش نشنید دست های پر زورش رو جلو برد و گردن ا.ت رو با فشار گرفت و اون الهه رو به سمت خودش برگردوند.
-اخ...
ا.ت بود که از درد دهنش باز شده بود.
-با.شه
ا.ت از زورگویی خسته شده بود.حس برده رو بهش منتقل میکرد ولی اگه باهاش راه نمیومد باید درد زیادی رو تحمل می کرد که
اصلا این اتفاق رو دوست نداشت ...
_میشه من رو به اون رودخونه ببری؟
از یه راه بهتر وارد شده بود اما روی اون تاثیری داشت یا بی فایده بود...
توی صورتش خم شد که کل نفس های گرمش پخش صورت ا.ت شد.
_چرا فکر کردی این لطف رو در حق تو میکنم؟
لب های کشیده ا.ت که خیس تر از همیشه بنظر میومدن از چشم های کشیدش دور نموند.
_درخواستی بیشتر نبود...
اون شب به اتاقش فرار کرده بود که بیشتر از اون باهاش حرف نزنه.حرف زدن به شدت باهاش سخت بود و باعث معذب بودن ا. ت میشد.حتی میترسید از دستش در بره و حرفای نامربوطی بزن که عاقبت خوبی نداشتن...
رو در حال اب تنی کردن تصور کرد اون واقعا دوست داشت اینکارو
انجام بده.
_خیلی وقته از نیمه شب گذشته،االن نباید تو اتاقت خواب باشی.
با شنیدن صدای کلفتش خشک شده بود و قابلیت تکون خوردن
نداشت.وقتی نفس های گرمی رو پشت گوشش حس کرد دستاش
رو به لبه پنجره فشار داد.دست بزرگی رو روی سمت راست لپ
باسنش حس کرد که باعث شد فاکی زمزمه کنه.
_من بهت اجازه دادم از اتاق بیرون بیای؟
زبون خسیش که روی گوشش کشیده بود باعث شده بود به
کهکشان بره و حس نکنه که روی زمینه.
_فق.ط خس.ته شده بودم.
با لکنت جوابش رو داد دیگه به این قضیه اگاه شده بود که اون
خوناشام وحشی بدش میاد جوابش رو ندن.
_مزه شیرینی خامه ای میدی.
زبون درازش رو از اول تا اخرر شاهرگ اون دخترک مو مشکی کشید
و با فرو کردن نصفی از دندوناش داخل گردنش اجازه نفس کشیدن
به ا.ت رو نداد.با هر خونی که می خورد احساس زنده بودن میکرد و اون خون شیرین تمام رگ های مرده پوستش بدنش رو احیا می کرد.قلبش رو که خیلی وقت بود نمی زد رو مجبور به تیک تیک
کردن وادار می کرد.بدنش به خون اون ادم معتاد شده بود این رو
بعد چند روز دوری ازش خوب درک کرده بود...
دندونای تیزش رو از گردن خوش تراش دختر جوان در اورد و به
سمت گوشش رفت.
_دفعه دیگه برای بیرون اومدن از اتاقت از من اجازه میگیری،فهمیدی؟
وقتی جوابی از طرف فرد مقابلش نشنید دست های پر زورش رو جلو برد و گردن ا.ت رو با فشار گرفت و اون الهه رو به سمت خودش برگردوند.
-اخ...
ا.ت بود که از درد دهنش باز شده بود.
-با.شه
ا.ت از زورگویی خسته شده بود.حس برده رو بهش منتقل میکرد ولی اگه باهاش راه نمیومد باید درد زیادی رو تحمل می کرد که
اصلا این اتفاق رو دوست نداشت ...
_میشه من رو به اون رودخونه ببری؟
از یه راه بهتر وارد شده بود اما روی اون تاثیری داشت یا بی فایده بود...
توی صورتش خم شد که کل نفس های گرمش پخش صورت ا.ت شد.
_چرا فکر کردی این لطف رو در حق تو میکنم؟
لب های کشیده ا.ت که خیس تر از همیشه بنظر میومدن از چشم های کشیدش دور نموند.
_درخواستی بیشتر نبود...
اون شب به اتاقش فرار کرده بود که بیشتر از اون باهاش حرف نزنه.حرف زدن به شدت باهاش سخت بود و باعث معذب بودن ا. ت میشد.حتی میترسید از دستش در بره و حرفای نامربوطی بزن که عاقبت خوبی نداشتن...
۱.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.