ماه خونی(پارت89)
دایانا:من هیچکس اون نیستم(سرخ)
تینا:معلومه
تام:تینا بروگمشو
تینا:کسی با خواهر بزرگترش اینطوری حرف میزنه
تام:من میزنم
پرش روی دامیان*
از زبان دامیان
داشتم گارمو انجام میدادم که یهو گوشیم زنگ خورد نگا کردم دیدم مامانمه جواب دادم…
من:الو سلام مامان
ملیندا:خوبی پسرم
من:چیکار داشتین
ملیندا:درباره ی تام ویلیامز و کاترین فرانکلین یه سری چیزا رو فراموش کردم بگم میای خونه یا از پشت تلفن بگم
من:میام خونه
ملیندا:باشه خدافظ
من:خدافظ
(عمارت دزموندا)
خدمتکار درو باز کرد و دامیان رفت تو و روی مبل نشست و ملیندا بلافاصله رفت سر اصل مطلب
ملیندا:خب ببین پسرم من فراموش کردم بگم که وقتی این ویلیامز با دیانا باهم ارتباط داشته باشن در اولین بوسه قدرت دود خونی به دایانا میرسه و البته قدرت قبلیش نابود میشه اگر پیوند قدرت زیادی قوی باشه میتونه یه پدیده جدید نسبت به دو قدرت بسازه ولی اگه پیوند خیلی قوی باشه قدرت توی رگای فرد مقابل جریان پیدا میکنه خب و درباره ی فرانکلین اگر دیون و کاترین باهم رابطه پیدا کنن در اولین بوسه قدرت دیون نابود میشه ولی به طور شانسی یه قدرت دیگه به دیون میرسه
دامیان:عجیبه
ملیندا:ولی یک در میلیونه به قدرت تام به تو و انیا برسه
دامیان:مراقبم
ملیندا:همین بود
دامیان:ممنون من دیگه باید برم
ملیندا:باشه خدافظ
دامیان خدافظ
(خونه بعد از مدرسه)
انیا:سلام بچه ها دایانا یه خبر مهم دارم
دایانا:چیشده
انیا:باید با تام دوست شی
دایانا:چرا
انیا:بخاطر مأموریت من اما به هیچکس نباید بگی من مأموریت دارم پس باید با تام دوست بشی
دایانا:نمیخوام
انیا و دامیان:دوست میشی دیگه هم حرفی نباشه(با داد)
دایانا قبول کرد و هرروز تلاش میکرد با تام دوست شه اما فایده نداشت و بیخبر از اینکه هرروز تام بیشتر عاشقش میشه به تلاشش ادامه میداد
(شیش سال بعد)
(الان دایانا و تام و مارگو و تالیا سیزده سالشونه و دیون و کاترین و مارکو و تایلر دوازده سالشونه)
ذهن دایانا:هوفففففف امروز باید بفهمم چرا تام هرروز با سر و وضع خونی میاد سرکلاس
(زنگ تفریح)
زنگ تفریح بود هیچکس تو کلا سا نبود جز دایانا
دایانا:خب بواشکی کیفشو چک میکنم(اروم)
بعد دایانا رفت سر کیف تام و توضو نگا کرد یکم گشت و بالاخره یه تفنگ پیدا کرد
ذهن دایانا:پشمام تفنگ مگه اون چه شغلی داره نکنه جاسوسه یا پلیس نه نه تو این سن راهش نمیدن
دایانا خیلی کنجکاو شده بود برا همین رفت تو کلا دیون و رفت سر کیف کاترین و توشو نگا کرد و بعد یه…
تینا:معلومه
تام:تینا بروگمشو
تینا:کسی با خواهر بزرگترش اینطوری حرف میزنه
تام:من میزنم
پرش روی دامیان*
از زبان دامیان
داشتم گارمو انجام میدادم که یهو گوشیم زنگ خورد نگا کردم دیدم مامانمه جواب دادم…
من:الو سلام مامان
ملیندا:خوبی پسرم
من:چیکار داشتین
ملیندا:درباره ی تام ویلیامز و کاترین فرانکلین یه سری چیزا رو فراموش کردم بگم میای خونه یا از پشت تلفن بگم
من:میام خونه
ملیندا:باشه خدافظ
من:خدافظ
(عمارت دزموندا)
خدمتکار درو باز کرد و دامیان رفت تو و روی مبل نشست و ملیندا بلافاصله رفت سر اصل مطلب
ملیندا:خب ببین پسرم من فراموش کردم بگم که وقتی این ویلیامز با دیانا باهم ارتباط داشته باشن در اولین بوسه قدرت دود خونی به دایانا میرسه و البته قدرت قبلیش نابود میشه اگر پیوند قدرت زیادی قوی باشه میتونه یه پدیده جدید نسبت به دو قدرت بسازه ولی اگه پیوند خیلی قوی باشه قدرت توی رگای فرد مقابل جریان پیدا میکنه خب و درباره ی فرانکلین اگر دیون و کاترین باهم رابطه پیدا کنن در اولین بوسه قدرت دیون نابود میشه ولی به طور شانسی یه قدرت دیگه به دیون میرسه
دامیان:عجیبه
ملیندا:ولی یک در میلیونه به قدرت تام به تو و انیا برسه
دامیان:مراقبم
ملیندا:همین بود
دامیان:ممنون من دیگه باید برم
ملیندا:باشه خدافظ
دامیان خدافظ
(خونه بعد از مدرسه)
انیا:سلام بچه ها دایانا یه خبر مهم دارم
دایانا:چیشده
انیا:باید با تام دوست شی
دایانا:چرا
انیا:بخاطر مأموریت من اما به هیچکس نباید بگی من مأموریت دارم پس باید با تام دوست بشی
دایانا:نمیخوام
انیا و دامیان:دوست میشی دیگه هم حرفی نباشه(با داد)
دایانا قبول کرد و هرروز تلاش میکرد با تام دوست شه اما فایده نداشت و بیخبر از اینکه هرروز تام بیشتر عاشقش میشه به تلاشش ادامه میداد
(شیش سال بعد)
(الان دایانا و تام و مارگو و تالیا سیزده سالشونه و دیون و کاترین و مارکو و تایلر دوازده سالشونه)
ذهن دایانا:هوفففففف امروز باید بفهمم چرا تام هرروز با سر و وضع خونی میاد سرکلاس
(زنگ تفریح)
زنگ تفریح بود هیچکس تو کلا سا نبود جز دایانا
دایانا:خب بواشکی کیفشو چک میکنم(اروم)
بعد دایانا رفت سر کیف تام و توضو نگا کرد یکم گشت و بالاخره یه تفنگ پیدا کرد
ذهن دایانا:پشمام تفنگ مگه اون چه شغلی داره نکنه جاسوسه یا پلیس نه نه تو این سن راهش نمیدن
دایانا خیلی کنجکاو شده بود برا همین رفت تو کلا دیون و رفت سر کیف کاترین و توشو نگا کرد و بعد یه…
۲.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.