Love warning
part: 48
دوماه بعد
ویو لیا: به بیبی چک توی دستم نگاه کردم که مثبت شده بود باذوق از اتاق رفتم بیرون کوک روی مبل دو نفره ای نشسته بود و سرش توی لب تابش بود رفتم کنارش نشستم و گفتم
لیا:میشه یه لحظه سرتو از توی این لب تاب بیرون بیاری
کوک: هاا..جانم؟( به لیا نگاه میکنه)
لیا: یه خبر خوب دارم
کوک: چیه هاا چیییی بگو دیگهه(کیوت)
ویو لیا: بیبی چک رو نشونش دادم و گفتم
لیا: داریم سه نفر میشیم( ذوق )
کوک: اخخخخ من میمیرم واسه یه نسخه ی دیگه از خودت
لیا: از کجا معلوم دختر باشه شاید پسر باشه
کوک: من دلم دختر میخواد یکی مثل خودت
لیا: ولی من دلم میخواد بچه ی اولمون پسر باشه
کوک: خب پس کاشکی دوتا باشن یه پسر یه دختر نظرت چیه؟
لیا: اگه اون طوری بود که عالی میشد
کوک: ولی من فکر میکنم که همین طوریه
لیا: آخه تو از کجا میدونی؟
کوک: چون من کارمو خوب بلدم برات دوقلو دختر پسر کاشتم
لیا: عههه لوسسس
کوک: میگم نظرت چیه با تهیونگ اینا بریم بیرون به اونا هم بگیم
لیا:باشه بریم
کوک: پس برو آماده شو بریم
لیا: باش
ویولیا: راستی یادم رفت بهتون بگم که تهیونگ دو هفته بعد از ازدواج ما ازدواج کرد براش خیلی خوشحال بودم چون قبلا یه بار از عاشق شدن ناامید شده بود.
رفتم داخل اتاق و یه لباس سفید رنگ پوشیدم( عکس میزارم اسلاید دوم)و موهامو باز گذاشتم فقط یکم حالتون دادم یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین
کوک هم آماده بود سوار ماشین شدیم و بعد از یه ربع رسیدیم رفتیم داخل یه رستوران تهیونگ اینا هنوز نیومده بودن یه میز گرفتیم و نشستیم همون موقع تهیونگ و همسرشم اومد بعد از سلام و احوال پرسی گارسون اومد و هر کدوم یچیزی سفارش دادیم بعدش تهیونگ گفت
ته: راستی یه خبر دارم براتون..من و لینا ( اسم زنش لیناعه)داریم یه نفر بیشتر از شما میشیم
لیا وکوک: تبریک میگیم
کوک:هم دارم عمو میشم هم پدر....خب ماهم داریم سه نفر میشیم شایدم چهار نفر
لینا و ته هم تبریک میگن
لیا:......( خجالت)
لینا: اوه لیا جون خجالت نکش ما مثل همیم باز هم بهت تبریک میگم
ته:خیلی خوبه منم دارم عمو میشم..اصلا کی فکرشو میکرد باهم...( خنده)
کوک: شما خیلی عجله داشتین.ولی به هر حال خوبه با هم بزرگ میشن( با خنده میگه)
ویو لیا: بعد از چند ساعتی خدافظی کردیم و اومدیم
شب ساعت۹
ویو لیا: کوک روی تخت ولو شده بود منم رفتم کنارش و خوابیدیم
نه ماه بعد
ویولیا: امروز قرار بود کوچولو هام به دنیا بیان لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد از چند دقیقه کوک اومد کنارم دستمو گرفت و اروم پیشونیم رو بوسید بهش لبخندی زدم که همون موقع پرستار اومد و بهم گفت که باید برم منم رفتم
ادامه دارد...
دوماه بعد
ویو لیا: به بیبی چک توی دستم نگاه کردم که مثبت شده بود باذوق از اتاق رفتم بیرون کوک روی مبل دو نفره ای نشسته بود و سرش توی لب تابش بود رفتم کنارش نشستم و گفتم
لیا:میشه یه لحظه سرتو از توی این لب تاب بیرون بیاری
کوک: هاا..جانم؟( به لیا نگاه میکنه)
لیا: یه خبر خوب دارم
کوک: چیه هاا چیییی بگو دیگهه(کیوت)
ویو لیا: بیبی چک رو نشونش دادم و گفتم
لیا: داریم سه نفر میشیم( ذوق )
کوک: اخخخخ من میمیرم واسه یه نسخه ی دیگه از خودت
لیا: از کجا معلوم دختر باشه شاید پسر باشه
کوک: من دلم دختر میخواد یکی مثل خودت
لیا: ولی من دلم میخواد بچه ی اولمون پسر باشه
کوک: خب پس کاشکی دوتا باشن یه پسر یه دختر نظرت چیه؟
لیا: اگه اون طوری بود که عالی میشد
کوک: ولی من فکر میکنم که همین طوریه
لیا: آخه تو از کجا میدونی؟
کوک: چون من کارمو خوب بلدم برات دوقلو دختر پسر کاشتم
لیا: عههه لوسسس
کوک: میگم نظرت چیه با تهیونگ اینا بریم بیرون به اونا هم بگیم
لیا:باشه بریم
کوک: پس برو آماده شو بریم
لیا: باش
ویولیا: راستی یادم رفت بهتون بگم که تهیونگ دو هفته بعد از ازدواج ما ازدواج کرد براش خیلی خوشحال بودم چون قبلا یه بار از عاشق شدن ناامید شده بود.
رفتم داخل اتاق و یه لباس سفید رنگ پوشیدم( عکس میزارم اسلاید دوم)و موهامو باز گذاشتم فقط یکم حالتون دادم یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین
کوک هم آماده بود سوار ماشین شدیم و بعد از یه ربع رسیدیم رفتیم داخل یه رستوران تهیونگ اینا هنوز نیومده بودن یه میز گرفتیم و نشستیم همون موقع تهیونگ و همسرشم اومد بعد از سلام و احوال پرسی گارسون اومد و هر کدوم یچیزی سفارش دادیم بعدش تهیونگ گفت
ته: راستی یه خبر دارم براتون..من و لینا ( اسم زنش لیناعه)داریم یه نفر بیشتر از شما میشیم
لیا وکوک: تبریک میگیم
کوک:هم دارم عمو میشم هم پدر....خب ماهم داریم سه نفر میشیم شایدم چهار نفر
لینا و ته هم تبریک میگن
لیا:......( خجالت)
لینا: اوه لیا جون خجالت نکش ما مثل همیم باز هم بهت تبریک میگم
ته:خیلی خوبه منم دارم عمو میشم..اصلا کی فکرشو میکرد باهم...( خنده)
کوک: شما خیلی عجله داشتین.ولی به هر حال خوبه با هم بزرگ میشن( با خنده میگه)
ویو لیا: بعد از چند ساعتی خدافظی کردیم و اومدیم
شب ساعت۹
ویو لیا: کوک روی تخت ولو شده بود منم رفتم کنارش و خوابیدیم
نه ماه بعد
ویولیا: امروز قرار بود کوچولو هام به دنیا بیان لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد از چند دقیقه کوک اومد کنارم دستمو گرفت و اروم پیشونیم رو بوسید بهش لبخندی زدم که همون موقع پرستار اومد و بهم گفت که باید برم منم رفتم
ادامه دارد...
۱۱.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.