عشق یک طرفه پارت ۵

باسرعت برآید استایل بغلش کردم گذاشتمش روی تخت و دستشو پانسمان کردم در حین پانسمان میخواستم خون شو بخورم ما خودمو کنترل کردم

ات ویو

از کوک تشکر کردم و گفتم چرا چرا چشمات قهوه ای شده چشمات که ... مشکی بود چج..وری
ترسیدم گفتم این چه موجودیه سریع از روی تخت پاشدم و به سمت در رفتم‌ خواستم فرار کنم که به یه جسم برخوردم دیدم یکی جلومو نزاشت برم که دیدم کوک پشت سرمه و گفت بیا تو اتاق برات توضیح میدم
منم رفتم توی اتاق کوک بهم گفت نترس اما من خوناشامم همونجا خشکم زد و جیغ زدم گفتم نزدیکم نیاااآااا
کوک گفت همونجور بهت گفتم من ادم خوبیم اما آدم نه خون‌آشام
ترسم تموم شد اما بازم یجورایی بودم

کوک ویو

براش همه چیزو گفتم و اومدم روی تختم ولو شدم با خودم گفتم چرا وقتی بهش خیره میشم قلبم تند میزنه نکنه من عاشق شدم

جیمین جلوی در اتاقم بود و چون ذهنمو خوند گفت بله مستر عاشق شده عاشق گفتم اما اونکه از من خوشش نمیاد چجوری آخه قراره دوست دخترم بشه آخه خدایاااا

صبح شد

ات ویو

بیدار شدم رفتم دسشویی کارای لازمو کردم اومدم بیرون دیدن یکی داره میگه ات صبحانه حاضره بیا بخور
لباسمو پوشیدم رفتم پایین دیدم کوک زل زده بهم و وقتی که نشستم بهم گفت ..............