فیک تهیونگ

فیک تهیونگ
تک پارتی

پایان تلخ

ویو ات
این روزا ته خیلی دیر میاد زیاد وقت نمیکنه باهام حرف بزنه امروز دیگه باید ماجرا رو بهش بگم
من چند وقتیه حامله هستم و ته نمیدونه یعنی هنوز بهش نگفتم.کیلید داخل در چرخید و در باز شد ته اومد داخل
ات:سلام ته
ته:سلام (خسته)
ات:بیا بشین غذا بخور
ته:آره خیلی گشنمه
ات:پس بیا (خنده)
وسط غذا خوردن
ات:ته میگم من یه مدته حاملم
ته:چی(شک)
ات:آره
ته:چند وقته (بغض)
ات:یه ماه و نیم
ته:چرا زود تر بهم نگفتی
ات:چون سرت خیلی شلوغ بود
ته: ولی دلیل نمیشه باید میگفتی
ات:تو کی خونه بودی. و میره
ویو ته


وقتی گفت حامله هس خیلی خوشحال شدم واییییییییییی یعنی من بابا میشم خیلی ذوق دارم


پرش به ۳ ماه بعد
ویو ات

امروز قراره برم آزمایش بدم ببینم دختره یا پسر البته من دوست داشتم بچه رو بندازم ولی ته اسرار داره که بچه دار شیم

مطب دکتر
دکتر:بچه.......کامل نیست.........یعنی بعضی از جاهای بدنش درس نشده
ته:چی (داد)
دکتر:بله متاسفانه بهتره بندازینش
ته:نه....اینننن....امکان..نداره (لکنت)
بعد یک مدت


ویو ات

اون روز خیلی حالم گرفته شد و ته دلداریم میداد ولی دیگه نمیتونم بچه دار شم
بعد یه مدت ته از افسردگی شدید از پیشم رفت و الان خیلی تنهام