ری اکشن اگ دامن کوتاه بپوشید:)
سلام سلام چطورید؟
بل دیه من بالاخره این ری اکشن رو نوشتم برید بخوانید و لذت ببرید:)
.
سانزو:
.
ساعت ۹ صبح بود ک صدای گوشی ا/ت زنگ خورد وقتی ا/ت گوشی رو برداشت دید ک سانزوعه سریع جواب داد:
(ا/ت§|سانزو$)
§:الو؟
$:الو سلام بیبی چخبر
§:سلام هیچی تازه از خواب پا شدم.
$: نکنه من بیدارت کردم ؟
§: نه نه نه بیدار شده بودم بعد دیدم زنگ زدی.
$:ک اینطور میگم حاضر شو الان میام دنبالت با هم بریم بیرون.
§: الان؟
$:آرع یک ساعت دیگه اونجام.
§:وایی باشه باشه الان حاضر میشم.
«پایان مکالمه»
بعد از صحبت کردن با سانزو ا/ت ی دوش نیم ساعتی گرفت و اومد بیرون و شروع کرد حاضر شدن.
چون تابستون بود ا/ت از داخل کمدش ی نیم تنه و دامن صورتی با ی کلاه لبه داره گرد و ی جفت صندل صورتی ک روش مروارید داشت و هم رنگ لباس بود پوشید و موهای مشکی بلندش رو باز گذاشت و یک کیف سفید ساده برداشت و ی تینت صورتی هم ب لباش زد.
ا/ت وقتی کامل آماده شد چند دقیقه روی تخت نشست و داخل گوشیش چرخید تا سانزو بیاد.
بعد از چند دقیقه صدای در اومد ا/ت مثل جت تا پایین دوید و وقتی رسید خودش رو داخل آینه کنار در مرتب کرد و بعد در رو باز کرد.
وقتی در رو باز کرد سانزو با ی کت و شلوار اسپرت کرمی جلوش ایستاده بود و با ی لبخند ی دست گل صورتی از پشتش در ورد و بهت داد و گفت:
(سانزو#ا/ت@)
#:سلام بیب خیلی س.ک.سی شدی(با ی لحن خماری و نگاه خماری/خودتون بفهمید دیگهಠ‿ಠ)
@:سلام ددی
ا/ت وقتی این جمله رو گفت دسته گل رو از سانزو گرفت و گفت:
@:نمیایی ت یا الان بریم.
سانزو هم ک ت خیالاتش بود یهو ازش اومد بیرون و گفت:(الان خودتون فهمیدید چجور فکرایی دیگهಡ ͜ ʖ ಡ)
#:عه ن بیب بیا بریم.
و بعد گلوش رو صاف کرد ا/ت هم در رو بست. پرید و سریع بازو سانزو رو گرفت و برای اذیت کردن سانزو گفت:
@:وایی سانزو واقعاً صورتت قرمز شده نکنه خجالت کشیدی( ̄︶ ̄)
سانزو هم سعی میکرد ک صورتشو نبینی گلوش رو صاف کرد و اومد دم گوش ا/ت و گفت:
#:هوی هوی بیبـــی بهتره این شوخیاتو تموم کنی ت ک دوست نداری شب از درد نتونی بخوابی پس دختر خوبی باش و ددیت رو زیاد تحریک نکن.
بعد از تموم شدن حرفش اون لبخند سادیسمی جذاب دختر کشش رو ب ا/ت زد و گفت:
#:بریم.
ا/ت هم ک ت شوک بود ی بریم آروم گفت و راه افتادن.
وقتی ب ماشین رسیدید سانزو در رو برا ا/ت باز کرد تا بشینه وقتی نشست سریع رفت سمت راننده و خودش نشست.
تا ب جایی ک قرار بود برن برسن سانزو و ا/ت هیچ حرفی بهم نزدن.
وقتی رسیدن سانزو بازم پیاده شد و در رو برا ا/ت باز کرد تا پیاده بشه وقتی ا/ت پیاده شد سانزو از پشت کمر ا/ت رو گرفت آروم بهش نزدیک شد و از پشت سر ا/ت داخل کوشش گفت :
سانزو:...
.
بل بقیش رو پارت بعد میزارم:))
بل دیه من بالاخره این ری اکشن رو نوشتم برید بخوانید و لذت ببرید:)
.
سانزو:
.
ساعت ۹ صبح بود ک صدای گوشی ا/ت زنگ خورد وقتی ا/ت گوشی رو برداشت دید ک سانزوعه سریع جواب داد:
(ا/ت§|سانزو$)
§:الو؟
$:الو سلام بیبی چخبر
§:سلام هیچی تازه از خواب پا شدم.
$: نکنه من بیدارت کردم ؟
§: نه نه نه بیدار شده بودم بعد دیدم زنگ زدی.
$:ک اینطور میگم حاضر شو الان میام دنبالت با هم بریم بیرون.
§: الان؟
$:آرع یک ساعت دیگه اونجام.
§:وایی باشه باشه الان حاضر میشم.
«پایان مکالمه»
بعد از صحبت کردن با سانزو ا/ت ی دوش نیم ساعتی گرفت و اومد بیرون و شروع کرد حاضر شدن.
چون تابستون بود ا/ت از داخل کمدش ی نیم تنه و دامن صورتی با ی کلاه لبه داره گرد و ی جفت صندل صورتی ک روش مروارید داشت و هم رنگ لباس بود پوشید و موهای مشکی بلندش رو باز گذاشت و یک کیف سفید ساده برداشت و ی تینت صورتی هم ب لباش زد.
ا/ت وقتی کامل آماده شد چند دقیقه روی تخت نشست و داخل گوشیش چرخید تا سانزو بیاد.
بعد از چند دقیقه صدای در اومد ا/ت مثل جت تا پایین دوید و وقتی رسید خودش رو داخل آینه کنار در مرتب کرد و بعد در رو باز کرد.
وقتی در رو باز کرد سانزو با ی کت و شلوار اسپرت کرمی جلوش ایستاده بود و با ی لبخند ی دست گل صورتی از پشتش در ورد و بهت داد و گفت:
(سانزو#ا/ت@)
#:سلام بیب خیلی س.ک.سی شدی(با ی لحن خماری و نگاه خماری/خودتون بفهمید دیگهಠ‿ಠ)
@:سلام ددی
ا/ت وقتی این جمله رو گفت دسته گل رو از سانزو گرفت و گفت:
@:نمیایی ت یا الان بریم.
سانزو هم ک ت خیالاتش بود یهو ازش اومد بیرون و گفت:(الان خودتون فهمیدید چجور فکرایی دیگهಡ ͜ ʖ ಡ)
#:عه ن بیب بیا بریم.
و بعد گلوش رو صاف کرد ا/ت هم در رو بست. پرید و سریع بازو سانزو رو گرفت و برای اذیت کردن سانزو گفت:
@:وایی سانزو واقعاً صورتت قرمز شده نکنه خجالت کشیدی( ̄︶ ̄)
سانزو هم سعی میکرد ک صورتشو نبینی گلوش رو صاف کرد و اومد دم گوش ا/ت و گفت:
#:هوی هوی بیبـــی بهتره این شوخیاتو تموم کنی ت ک دوست نداری شب از درد نتونی بخوابی پس دختر خوبی باش و ددیت رو زیاد تحریک نکن.
بعد از تموم شدن حرفش اون لبخند سادیسمی جذاب دختر کشش رو ب ا/ت زد و گفت:
#:بریم.
ا/ت هم ک ت شوک بود ی بریم آروم گفت و راه افتادن.
وقتی ب ماشین رسیدید سانزو در رو برا ا/ت باز کرد تا بشینه وقتی نشست سریع رفت سمت راننده و خودش نشست.
تا ب جایی ک قرار بود برن برسن سانزو و ا/ت هیچ حرفی بهم نزدن.
وقتی رسیدن سانزو بازم پیاده شد و در رو برا ا/ت باز کرد تا پیاده بشه وقتی ا/ت پیاده شد سانزو از پشت کمر ا/ت رو گرفت آروم بهش نزدیک شد و از پشت سر ا/ت داخل کوشش گفت :
سانزو:...
.
بل بقیش رو پارت بعد میزارم:))
۲۱.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.