رز سفید p28
۳ ماه گذشت و زندگی من همینطور شاد بود...
جیمین و مانلی هم ۳ ماه بود بچه دار بودن....
امشب مادر مانلی شام دعوتشون کرده بود و جونگکوک مجبور بود به جای جیمین امشب بره شرکت.....
ساعت ۳ نصف شب بود....ولی نیومده بود...
کم کم داشتم نگرانش میشدم ....
رفتم حاضر شدم و به بادیگاردا گفتم منو برسونن به شرکت....
جلوی در شرکت وایسادم.....
همه برقا خاموش بود...
+میشه یکی از بادیگاردا با من بیاد داخل؟
رفتم داخل و صداهای عجیب و غریبی شنیدم.....
که ناله طور بودن....
همون ترسی که داشتم اومد سراغم....
و رسیدم به اتاق جونگکوک که صدا از همونجا بود.....
+بدبخت شدم(آروم و متعجب و خسته)
در و باز کردم و دیدم بله....
رو یه زنه بود.....
میدونستم......
میدونستم بهم خیانت میکنه......
فقط یک ماه مونده بود به زایمانم....
انقدر براش سخت بود؟
از کجا معلوم هرشب رو یکی نیست؟
+ا...ازت متنفرم.....(شکه و اشک)
جونگکوک با دیدنم به خودش اومد....
و خانم محترمی که تو کارش بود و محکم از رو میز پرت کرد پایین و عوضی ای نثارش کرد....
ولی موقعی که داشت تازه لباساشو میپوشید.....
من از اونجا رفته بودم....
+کجا میتونم برم...
خونه خانم و آقای جئون نمیتونم برم...
پس میرم خونه خودمون و ....
وسایلامو جمع میکنم.....
جیمین و مانلی هم ۳ ماه بود بچه دار بودن....
امشب مادر مانلی شام دعوتشون کرده بود و جونگکوک مجبور بود به جای جیمین امشب بره شرکت.....
ساعت ۳ نصف شب بود....ولی نیومده بود...
کم کم داشتم نگرانش میشدم ....
رفتم حاضر شدم و به بادیگاردا گفتم منو برسونن به شرکت....
جلوی در شرکت وایسادم.....
همه برقا خاموش بود...
+میشه یکی از بادیگاردا با من بیاد داخل؟
رفتم داخل و صداهای عجیب و غریبی شنیدم.....
که ناله طور بودن....
همون ترسی که داشتم اومد سراغم....
و رسیدم به اتاق جونگکوک که صدا از همونجا بود.....
+بدبخت شدم(آروم و متعجب و خسته)
در و باز کردم و دیدم بله....
رو یه زنه بود.....
میدونستم......
میدونستم بهم خیانت میکنه......
فقط یک ماه مونده بود به زایمانم....
انقدر براش سخت بود؟
از کجا معلوم هرشب رو یکی نیست؟
+ا...ازت متنفرم.....(شکه و اشک)
جونگکوک با دیدنم به خودش اومد....
و خانم محترمی که تو کارش بود و محکم از رو میز پرت کرد پایین و عوضی ای نثارش کرد....
ولی موقعی که داشت تازه لباساشو میپوشید.....
من از اونجا رفته بودم....
+کجا میتونم برم...
خونه خانم و آقای جئون نمیتونم برم...
پس میرم خونه خودمون و ....
وسایلامو جمع میکنم.....
۲۱.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.