تک پارتی هیونجین
وقتی پریودی
با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدی میدونستی پریودشدی کل توانی که تو بدنت داشتی رو جمع کردی و به سمت حموم بری یه نگاهی به قیافه ی غرق در خواب دوست پسرت کردی میدونستی اون با یه سر صدا ی کوچیک بیدار میشه پس سعی کردی بدون هیچ سر صدایی بلند شی ولی خب همینکه اولین قدم رو برداشتی از شدت درد تو پایین تنت رو زمین افتادی و هق هق هات از شدت درد شروع شد هیون هم که با هق هق های تو از خواب بیدار شده بود سریع به سمتت اومد
هیون: ات چیشده ؟
بعد از این سوال چشمش به ملاحفه ی خونی روی تخت افتاده که نگرانیش بیشتر شد که البته تا الان فهمیده بود چیشده
لباست رو دراورد و از روی زمین تو رو براید استایل بغل کرد و بعد از اینکه جسم بی جون تو رو سمت حموم برد و تو رو توی وان گذاشت برگشت ملاحفه کثیف رو برداشت و با آب و مسکن و پد پیشت اومد و اونا رو روی میز کنار حموم قرار داد
ات: ببخشید … نمیخواستم بیدارت کنم
هیون:نه اینو نگو … خب؟ اگه درد داشتی باید منو بیدار میکردی
هیون: ببینم دردت کمتر شده؟ میخوای بریم بیمارستان ؟
لبخندی بی حال به قیافه ی نگران دوست پسرت زدی …
ات : من خوبم هیونی …..نگران من نباش.حالا هم برو بخواب فردا باید صبح زود بری کمپانی
هیون: نه فردا رو نمیرم میمونم پیشت …. حالا هم میرم کارتو بکن و بیا بیرون
سری تکون دادی وبعد از انجام کارات بیرون اومدی
که چشمت به هیون افتاد که داشت با گوشیش کار میکرد
اونم با دیدن تو لبخندی رو لباش نشست البته که تو میتونستی برا این لبخنداش جون بدی….
هیون با همون لبخندش سشوار رو از رو پاتختی برداشت دستشو رو گذاشت رو تخت اشاره کرد بیای و پیشش بشینی
هیون: بیا بشین موهات رو خشک میکنم برات…
همینطور که تو بغل هیونجین بودی و داشت موهات رو خشک میکرد کم کم چشمات سنگین شد و همونجا خوابت برد…..
هیون: خب …. اینم از این ات تموم شد
هیون: ات؟ خوابیدی؟
موهات رو از صورتت کنار زد و با قیافه تو که عین فرشته ها خوابیده بودی مواجه شد اون با هر نگاه به تو داشت بیشتر و بیشتر از قبل عاشقت میشد و همینطور که داشت موهات رو نوازش میکرد گفت
هیون:خوب بخوابی زندگی من …دوست دارم
با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدی میدونستی پریودشدی کل توانی که تو بدنت داشتی رو جمع کردی و به سمت حموم بری یه نگاهی به قیافه ی غرق در خواب دوست پسرت کردی میدونستی اون با یه سر صدا ی کوچیک بیدار میشه پس سعی کردی بدون هیچ سر صدایی بلند شی ولی خب همینکه اولین قدم رو برداشتی از شدت درد تو پایین تنت رو زمین افتادی و هق هق هات از شدت درد شروع شد هیون هم که با هق هق های تو از خواب بیدار شده بود سریع به سمتت اومد
هیون: ات چیشده ؟
بعد از این سوال چشمش به ملاحفه ی خونی روی تخت افتاده که نگرانیش بیشتر شد که البته تا الان فهمیده بود چیشده
لباست رو دراورد و از روی زمین تو رو براید استایل بغل کرد و بعد از اینکه جسم بی جون تو رو سمت حموم برد و تو رو توی وان گذاشت برگشت ملاحفه کثیف رو برداشت و با آب و مسکن و پد پیشت اومد و اونا رو روی میز کنار حموم قرار داد
ات: ببخشید … نمیخواستم بیدارت کنم
هیون:نه اینو نگو … خب؟ اگه درد داشتی باید منو بیدار میکردی
هیون: ببینم دردت کمتر شده؟ میخوای بریم بیمارستان ؟
لبخندی بی حال به قیافه ی نگران دوست پسرت زدی …
ات : من خوبم هیونی …..نگران من نباش.حالا هم برو بخواب فردا باید صبح زود بری کمپانی
هیون: نه فردا رو نمیرم میمونم پیشت …. حالا هم میرم کارتو بکن و بیا بیرون
سری تکون دادی وبعد از انجام کارات بیرون اومدی
که چشمت به هیون افتاد که داشت با گوشیش کار میکرد
اونم با دیدن تو لبخندی رو لباش نشست البته که تو میتونستی برا این لبخنداش جون بدی….
هیون با همون لبخندش سشوار رو از رو پاتختی برداشت دستشو رو گذاشت رو تخت اشاره کرد بیای و پیشش بشینی
هیون: بیا بشین موهات رو خشک میکنم برات…
همینطور که تو بغل هیونجین بودی و داشت موهات رو خشک میکرد کم کم چشمات سنگین شد و همونجا خوابت برد…..
هیون: خب …. اینم از این ات تموم شد
هیون: ات؟ خوابیدی؟
موهات رو از صورتت کنار زد و با قیافه تو که عین فرشته ها خوابیده بودی مواجه شد اون با هر نگاه به تو داشت بیشتر و بیشتر از قبل عاشقت میشد و همینطور که داشت موهات رو نوازش میکرد گفت
هیون:خوب بخوابی زندگی من …دوست دارم
۲۰.۲k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.