🖤پادشاه من🖤 پارت ۴۶
از زبان ا.ت:
امروز ساعت ۳ بعد از ظهر پرواز داریم اوففف اصن دوس ندارم برم حالشم ندارم ولی چی کنم مجبورم( بچه ها ا.ت نمیدونه کوک هم میخواد بیاد) رفتم لباس تن آنیا کردم و خودم هم لباس پوشیدم( میزارم عکسشو) ساعت ۲ نیم بود تاکسی گرفتیم رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم آنیا میترسید من بقلش کردم و گفتم:
ا.ت: عزیزم چیزی نیس تازه خیلی هم باحاله موقعی که هواپیما پرواز کرد میتونی همه جا رو ببینی😊
آنیا: واقعا یعنی ترس نداره؟ 🥲
ا.ت: نه تازشم الان میخوایم بریم با خالت و دختر خالت که یک سال ازت بزرگتره آشنا بشی و قراره کشوری که ملیتت هست رو ببینی😄
آنیا: هوراااااا پس کلی خوش میگذره 😃
ا.ت: آره خوش میگذره پس نترس😘
هواپیما بلند شد آنیا داشت بیرونو تماشا میکرد و منم به برگشتن دوباره به اون جهنم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد یونا بود جواب دادم گفت:
یونا: سلام ا.ت خوبی😁
ا.ت: سلام یونا بله؟ 🙂
یونا: ا.ت موقعی که رسیدین یه ون مشکی جلوی فرودگاه هست سوارش بشین 😊
ا.ت: اوکی خدافظ😘
یونا: خدافظ😘
فلش بک موقعی که رسیدن:
منو آنیا پیاده شدیم آنیا خیلی هیجان داشت چون قرار بود با خیلی چیزا آشنا بشه اما برای من قطعا یه جهنم بود از فرودگاه بیرون اومدیم و وارد ون مشکی شدیم و راننده راه افتاد. رسیدیم پیاده شدیم و دیدم به عمارت جیمین اومدیم از اونجایی که بچم خیلی خجالتی بود سرش پایین بود و دستمو گرفته بود به صورتش نگاه کردم دیدم لپش سرخ شده گفتم:
ا.ت: نگران نباش اینجا خونه ی خاله هست😂
آنیا: باشه😊
رفتیم تو که آنیا بدون معطلی پرید بقلم انقدر بوسم کرد که قیافم از آنیا بدتر شد زمانی که منو ول کرد یهو چشمش خورد به آنیا میدونستم الان میخواد دل و روده ی بچه رو دربیاره بعد از کمی مکث آنیا رو گرفت بقل و تو هوا چرخوند انقدر آنیا رو بوس کرد که نگو آنیا هم خوشش اومده بود و میخندید وای خدا خنده هاشو عین کوکه نه نه یعنی منظورم شبیه خودمه اوففف مغز اسکل آخه این کجاش شبیه کوکه اوففف ول کن اصن رفتیم تو که من چشمم به خواهرزادم افتاد واییییی چقدر کیوتههههههه انقدر بقلش کردم که نگو ا.ت و خواهرزادم خیلی زود باهم دوست شدنو رفتن اتاق بازی کنن منم نشستم با یونا حرف بزنم خدمتکارا ازمون پذیرایی کردن که یونا گفت:
یونا: پشمممم چقدر شبیه کوکه هههه😳
ا.ت: کجاش شبیهشه🤨
یونا: ا.ت از دید تو نه ولی از دید من که تا حالا ندیدمش خیلی ضایع هست 😵💫
ا.ت: ولی بچت چقدر شبیه جیمینهه خیلی کیوتههههههه 🙂
یونا: آره🙃
ا.ت: راستی جیمین کجاس؟ 😁
یونا: بیرون.....
یهو در امارت خورد در که باز شد خودم ریخت پشمام موند اون اون..............
امروز ساعت ۳ بعد از ظهر پرواز داریم اوففف اصن دوس ندارم برم حالشم ندارم ولی چی کنم مجبورم( بچه ها ا.ت نمیدونه کوک هم میخواد بیاد) رفتم لباس تن آنیا کردم و خودم هم لباس پوشیدم( میزارم عکسشو) ساعت ۲ نیم بود تاکسی گرفتیم رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم آنیا میترسید من بقلش کردم و گفتم:
ا.ت: عزیزم چیزی نیس تازه خیلی هم باحاله موقعی که هواپیما پرواز کرد میتونی همه جا رو ببینی😊
آنیا: واقعا یعنی ترس نداره؟ 🥲
ا.ت: نه تازشم الان میخوایم بریم با خالت و دختر خالت که یک سال ازت بزرگتره آشنا بشی و قراره کشوری که ملیتت هست رو ببینی😄
آنیا: هوراااااا پس کلی خوش میگذره 😃
ا.ت: آره خوش میگذره پس نترس😘
هواپیما بلند شد آنیا داشت بیرونو تماشا میکرد و منم به برگشتن دوباره به اون جهنم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد یونا بود جواب دادم گفت:
یونا: سلام ا.ت خوبی😁
ا.ت: سلام یونا بله؟ 🙂
یونا: ا.ت موقعی که رسیدین یه ون مشکی جلوی فرودگاه هست سوارش بشین 😊
ا.ت: اوکی خدافظ😘
یونا: خدافظ😘
فلش بک موقعی که رسیدن:
منو آنیا پیاده شدیم آنیا خیلی هیجان داشت چون قرار بود با خیلی چیزا آشنا بشه اما برای من قطعا یه جهنم بود از فرودگاه بیرون اومدیم و وارد ون مشکی شدیم و راننده راه افتاد. رسیدیم پیاده شدیم و دیدم به عمارت جیمین اومدیم از اونجایی که بچم خیلی خجالتی بود سرش پایین بود و دستمو گرفته بود به صورتش نگاه کردم دیدم لپش سرخ شده گفتم:
ا.ت: نگران نباش اینجا خونه ی خاله هست😂
آنیا: باشه😊
رفتیم تو که آنیا بدون معطلی پرید بقلم انقدر بوسم کرد که قیافم از آنیا بدتر شد زمانی که منو ول کرد یهو چشمش خورد به آنیا میدونستم الان میخواد دل و روده ی بچه رو دربیاره بعد از کمی مکث آنیا رو گرفت بقل و تو هوا چرخوند انقدر آنیا رو بوس کرد که نگو آنیا هم خوشش اومده بود و میخندید وای خدا خنده هاشو عین کوکه نه نه یعنی منظورم شبیه خودمه اوففف مغز اسکل آخه این کجاش شبیه کوکه اوففف ول کن اصن رفتیم تو که من چشمم به خواهرزادم افتاد واییییی چقدر کیوتههههههه انقدر بقلش کردم که نگو ا.ت و خواهرزادم خیلی زود باهم دوست شدنو رفتن اتاق بازی کنن منم نشستم با یونا حرف بزنم خدمتکارا ازمون پذیرایی کردن که یونا گفت:
یونا: پشمممم چقدر شبیه کوکه هههه😳
ا.ت: کجاش شبیهشه🤨
یونا: ا.ت از دید تو نه ولی از دید من که تا حالا ندیدمش خیلی ضایع هست 😵💫
ا.ت: ولی بچت چقدر شبیه جیمینهه خیلی کیوتههههههه 🙂
یونا: آره🙃
ا.ت: راستی جیمین کجاس؟ 😁
یونا: بیرون.....
یهو در امارت خورد در که باز شد خودم ریخت پشمام موند اون اون..............
۱۱.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.