𝓑𝓪𝓭 𝓫𝓸𝔂
𝓑𝓪𝓭 𝓫𝓸𝔂
part:17
ویو ات
نشسته بودیم داشتیم بازی میکردیم که دیدم صدای در زدن میاد آنیا رفت درو باز کرد و رفت بغل باباش ارباب خیلی باهاش خوب بود برعکس بابای من بابای من هر روز منو میزد تا الان یک لبخندم ازش ندیده بودم ولی بابای اون وقتی تو چشمای انیا نگاه می کرد برق میزد معلوم بود که چقدر دخترش رو دوست داره پیش دخترش اصلا معلوم نبود که اون مرد سرد همین مرده یک مرد دیگه شده بود
گذاشتش زمین خیلی قشنگ باحاش حرف میزد کاش بابای منم اینجوری بود انقدر منو دوست داشت هیچ وقت نمیزدم
30 مین بعد
اونا صدام زد و رفتم پیشش جوما گفت
! اقا گفتن از فردا کارتون رو شروع کنید
کار چه کاری
! قراره خدمتکار اینجا بشید
چی خدمتکار
! بله اینم لباستون
از دستش لباسو گرفتم و با صدای که بغض خفم کرده بود اروم گفتم
مرسی
و رفتم بالا و خوابیدم
ویو صبح
بلند شدن و کارام رو کردم
وقتی لباسمو پوشیدم جای شلاق هایی که زده بود روی پام کاملا مشخص بود هی لباسمو میکشیدم پایین که معلوم نشه
رفتم پایین و پیش اجوما
! برو پله هارو تمیز کن بعدم میرو بچین
چشم
پله هارو تمیز کردم خیلی طول کشید تا تموم بشه تمام بدنم درد میکرد جای شلاق میسوخت رفتم سفره رو چیدم
ویو تهیونگ
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین غذا خوردیم و آنیا رو خوابوندم....
ویو ات
میزو که چیدم اجوما گفت برو آنیا رو بیدار کن رفتم جلو درش در زدم ولی کسی جواب نداد رفتم داخل که دیدم آنیا..
شرط🍓
لایک:12
کامنت:3
part:17
ویو ات
نشسته بودیم داشتیم بازی میکردیم که دیدم صدای در زدن میاد آنیا رفت درو باز کرد و رفت بغل باباش ارباب خیلی باهاش خوب بود برعکس بابای من بابای من هر روز منو میزد تا الان یک لبخندم ازش ندیده بودم ولی بابای اون وقتی تو چشمای انیا نگاه می کرد برق میزد معلوم بود که چقدر دخترش رو دوست داره پیش دخترش اصلا معلوم نبود که اون مرد سرد همین مرده یک مرد دیگه شده بود
گذاشتش زمین خیلی قشنگ باحاش حرف میزد کاش بابای منم اینجوری بود انقدر منو دوست داشت هیچ وقت نمیزدم
30 مین بعد
اونا صدام زد و رفتم پیشش جوما گفت
! اقا گفتن از فردا کارتون رو شروع کنید
کار چه کاری
! قراره خدمتکار اینجا بشید
چی خدمتکار
! بله اینم لباستون
از دستش لباسو گرفتم و با صدای که بغض خفم کرده بود اروم گفتم
مرسی
و رفتم بالا و خوابیدم
ویو صبح
بلند شدن و کارام رو کردم
وقتی لباسمو پوشیدم جای شلاق هایی که زده بود روی پام کاملا مشخص بود هی لباسمو میکشیدم پایین که معلوم نشه
رفتم پایین و پیش اجوما
! برو پله هارو تمیز کن بعدم میرو بچین
چشم
پله هارو تمیز کردم خیلی طول کشید تا تموم بشه تمام بدنم درد میکرد جای شلاق میسوخت رفتم سفره رو چیدم
ویو تهیونگ
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین غذا خوردیم و آنیا رو خوابوندم....
ویو ات
میزو که چیدم اجوما گفت برو آنیا رو بیدار کن رفتم جلو درش در زدم ولی کسی جواب نداد رفتم داخل که دیدم آنیا..
شرط🍓
لایک:12
کامنت:3
۶.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.