وانشات تهیونگ
blackpinkfictions 5پارت
..دیگه واقعا حس میکردم از سرم داره بخار باد میره
طبقه بالا؟؟؟ببینم مگه قراره عاشقانه اس؟؟؟
..خونسردیتو حفظ کن لیسا لابد یه دلیلی داره
رفتم بالا یه پسر با موهای لخت مشکی با جثه نه بزرگ و نه ...کوچیک نشسته بود روبه پنجره یه خورده هواش تاریک بود
رفتم جلو- سلام
برگشت سمتم لعنتی چه جذاب بود چشمای رنگی لبای متناسب،
...دماغ خوشحالت و فیس مردونش
به خودم اومدم من دارم الان چیکار میکنم؟؟؟
دارم طرفو تجزیه تحلیل میکنم؟
تو این حین تک خنده ای زد- خانم مانوبان حس میکنم خیلی مجذوبم شدین،نه؟
عصبی خنده ای کردم و خودمو نباختم- درسته چهرتون جذابه ..خصوصا برای دخترای جوونی مثل من
جا خورد .. همینه جناب کیم .. فکر نمیکرد همچین جوابی بدم شاید با خودش فکر میکرد بگم نه نه اصلا و دستو پامو گم کنم
.ولی من لیسا مانوبانم
..خودشو جمع کرد- خوش اومدین بفرمایید بشینید
همون گارسونه اومد- چی میل دارین؟
گفتم- یه لیوان آب لطفا
اونم گفت- برای من یه اسپرسو
..کارشون رفت
جالبه حتی از سفارشم هم تعجب نکرد و یا مث پسرای دیگه ...نگفت چرا فقط آب؟این من برای من خیلی مجهوله
آروم نشستم .. سمت پنجره نگاه کرد- میخواستم راجب پروژه حرف بزنیم،فک میکنم تعجب کردین که چرا توی این محیط؟ خب بهتره من بهتون بگم که من به جاهای خلوت علاقه دارن یعنی جمعیت زیاد رو دوست ندارم یه جورایی استرس میگیرم و واسه همین توی شرکت زیاد دیده نمیشم .. فک کنم تونستم تا حدودی کنجکاویتونو برطرف کنم،درسته؟
با آرامش گفتم- از کجا فهمیدین که من متعجب شدم؟
گفت- همین نگاهتون مشخص میکنه چه فکری دارین
با پوزخند گفتم- با یه نگاه؟
درسته با یه نگاه . بگذریم برای حرف های اضافی نیومدیم میخوام- با جدیت روی پروژه کار کنین،شنیدم اون قسمتی که میخواستم تکمیل نشده من روی این پروژه میلیارد ها پول خرج کردن،نمیخ.ام پول هام هدر برن،متوجهین که؟
با کنجکاوی گفتم- چرا من؟ چرا کس دیگه ای رو برا پروژه انتخاب نمیکنین؟
نگاهشو گرفت سمتم- فکر میکنی که همینطوری انتخابت کردم؟نه انتخاب کردن تو از سمت من یه دلیل خیلی محکم داره اونم ..اینه که با اینکه تازه کاری ولی کارتو دقیق انجام میدی
این یارو چی میگفت،این که از شرکت باباش کلا دور افتاده بود
..یه عمر،اینارو راجب من از کجا میدونه
..ادامه داد- من کلی راجبت تحقیق کردم
..دوباره ذهنمو خونده بود
دوباره ادامه داد- از اونجایی که بابام اون پروژه به اون بزرگی رو ..داده بهت یعنی کارت خیلی خوبه
خودت فکر کنم بابامو بشناسی ... واسه همین راجبت تحقیق کردم و به نظرم اومد کیس مناسبی هستی و این پروژه به علاوه موضوع مد نظرم کاملا متناسبه،البته با تعریفام فک نکن که خیلی کارت درسته .. خودم حواسم به پروژه هست،یعنی یه ..همکاری دو نفره.. نظرت چیه
تمام این مدت با دقت به حرفاش گوش کردم درست مثل باباش بود.. ولی صب کن.. چی شد دقیقا؟؟ بهم گفت با تعریفام فکر نکن کارت خیلی درسته؟ یارو خودشو خیلی بالا گرفته ... هوففففف
بهش گفتم- درسته حرفاتون و من هیچ وقت خودمو دسته بالا نمیگیرم امیدوارم همکاری خوبی باشه،چون مشتاقم ببینم
.چقدر توانایی های منو شما به هم میخوره
.آلو خوردمو گفتم- اگه مسئله ای نیست باید برم
لبخندی زدو روبه پنجره گفت- البته که نه،فقط شمارتو بهم بده
.بدین که باهم در ارتباط باشیم
...شمارمو گفتم و بهم تک زد و شمارش افتاد تو گوشیم
تو دلم غرغر کردم این یارو از بابام بذاره فقط بلده دستور بده
...و تو چشماتم نگا نکنه
... خداحافظی ای کردم و از اون جا زدم بیرون
لایک_کامنت_فالو_ یادتون نره لاوااا💜😉
تا پارت بعد💜
..دیگه واقعا حس میکردم از سرم داره بخار باد میره
طبقه بالا؟؟؟ببینم مگه قراره عاشقانه اس؟؟؟
..خونسردیتو حفظ کن لیسا لابد یه دلیلی داره
رفتم بالا یه پسر با موهای لخت مشکی با جثه نه بزرگ و نه ...کوچیک نشسته بود روبه پنجره یه خورده هواش تاریک بود
رفتم جلو- سلام
برگشت سمتم لعنتی چه جذاب بود چشمای رنگی لبای متناسب،
...دماغ خوشحالت و فیس مردونش
به خودم اومدم من دارم الان چیکار میکنم؟؟؟
دارم طرفو تجزیه تحلیل میکنم؟
تو این حین تک خنده ای زد- خانم مانوبان حس میکنم خیلی مجذوبم شدین،نه؟
عصبی خنده ای کردم و خودمو نباختم- درسته چهرتون جذابه ..خصوصا برای دخترای جوونی مثل من
جا خورد .. همینه جناب کیم .. فکر نمیکرد همچین جوابی بدم شاید با خودش فکر میکرد بگم نه نه اصلا و دستو پامو گم کنم
.ولی من لیسا مانوبانم
..خودشو جمع کرد- خوش اومدین بفرمایید بشینید
همون گارسونه اومد- چی میل دارین؟
گفتم- یه لیوان آب لطفا
اونم گفت- برای من یه اسپرسو
..کارشون رفت
جالبه حتی از سفارشم هم تعجب نکرد و یا مث پسرای دیگه ...نگفت چرا فقط آب؟این من برای من خیلی مجهوله
آروم نشستم .. سمت پنجره نگاه کرد- میخواستم راجب پروژه حرف بزنیم،فک میکنم تعجب کردین که چرا توی این محیط؟ خب بهتره من بهتون بگم که من به جاهای خلوت علاقه دارن یعنی جمعیت زیاد رو دوست ندارم یه جورایی استرس میگیرم و واسه همین توی شرکت زیاد دیده نمیشم .. فک کنم تونستم تا حدودی کنجکاویتونو برطرف کنم،درسته؟
با آرامش گفتم- از کجا فهمیدین که من متعجب شدم؟
گفت- همین نگاهتون مشخص میکنه چه فکری دارین
با پوزخند گفتم- با یه نگاه؟
درسته با یه نگاه . بگذریم برای حرف های اضافی نیومدیم میخوام- با جدیت روی پروژه کار کنین،شنیدم اون قسمتی که میخواستم تکمیل نشده من روی این پروژه میلیارد ها پول خرج کردن،نمیخ.ام پول هام هدر برن،متوجهین که؟
با کنجکاوی گفتم- چرا من؟ چرا کس دیگه ای رو برا پروژه انتخاب نمیکنین؟
نگاهشو گرفت سمتم- فکر میکنی که همینطوری انتخابت کردم؟نه انتخاب کردن تو از سمت من یه دلیل خیلی محکم داره اونم ..اینه که با اینکه تازه کاری ولی کارتو دقیق انجام میدی
این یارو چی میگفت،این که از شرکت باباش کلا دور افتاده بود
..یه عمر،اینارو راجب من از کجا میدونه
..ادامه داد- من کلی راجبت تحقیق کردم
..دوباره ذهنمو خونده بود
دوباره ادامه داد- از اونجایی که بابام اون پروژه به اون بزرگی رو ..داده بهت یعنی کارت خیلی خوبه
خودت فکر کنم بابامو بشناسی ... واسه همین راجبت تحقیق کردم و به نظرم اومد کیس مناسبی هستی و این پروژه به علاوه موضوع مد نظرم کاملا متناسبه،البته با تعریفام فک نکن که خیلی کارت درسته .. خودم حواسم به پروژه هست،یعنی یه ..همکاری دو نفره.. نظرت چیه
تمام این مدت با دقت به حرفاش گوش کردم درست مثل باباش بود.. ولی صب کن.. چی شد دقیقا؟؟ بهم گفت با تعریفام فکر نکن کارت خیلی درسته؟ یارو خودشو خیلی بالا گرفته ... هوففففف
بهش گفتم- درسته حرفاتون و من هیچ وقت خودمو دسته بالا نمیگیرم امیدوارم همکاری خوبی باشه،چون مشتاقم ببینم
.چقدر توانایی های منو شما به هم میخوره
.آلو خوردمو گفتم- اگه مسئله ای نیست باید برم
لبخندی زدو روبه پنجره گفت- البته که نه،فقط شمارتو بهم بده
.بدین که باهم در ارتباط باشیم
...شمارمو گفتم و بهم تک زد و شمارش افتاد تو گوشیم
تو دلم غرغر کردم این یارو از بابام بذاره فقط بلده دستور بده
...و تو چشماتم نگا نکنه
... خداحافظی ای کردم و از اون جا زدم بیرون
لایک_کامنت_فالو_ یادتون نره لاوااا💜😉
تا پارت بعد💜
۴۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.