ادامه//
- نه . دفترشون همین اتاق بغلیه یکم مدرک باید بزارم . جیسونگ همه کارهارو انجام داده فقط یه قسمتیش مونده
+: چرا جیسونگ بهت کمک میکنه؟ من نگرانم .
خم شد و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت
-: نگران نباش ، نمیدونم چرا اما هر اتفاقی بیافته من مراقب تو و یونمی هستم .
خواست بره که یونمی پاش رو گرفت . با تعجب به یونمی نگاه کرد
یونمی: اباا بازم میخوای تنهام بزاری؟
+ : نه مامانت پیشته ، من زود برمیگردم .
و از اتاق خارج شد . یونمی رو بغل گرفتم و گفتم : دختر کوچولوی خوشگل من چیا بلده؟! بلدی برام شعر بخونی؟
یونمی: نه اوماا .
روی تخت نشستیم و اون روی پاهام نشست . همینجوری که موهاش رو نوازش میکردم به خودم اومدم . تا قبل از این فکر میکردم اصلا ازش خوشم نمیاد . اما الان کاملا بهش وابسته شده بودم . فکر میکردم واقعا یه مادرم و .. اینکه یه نفر اوما صدام کنه حس خوبی داره
با قرار گرفتن دست های کوچیکش توی دستام گفت : اوما چقدر دست هات بزرگن
+: تو هم وقتی بزرگ بشی دستات بزرگ میشن ، راستی تو چند سالته؟
یونمی : من یه کیک تولد داشتم که روش شمع 3 بود
+: پس سه سالته .
یعنی اون دختر نُه ماه قبل از قرار گذاشتن ، این بچه رو حامله شده بود
یونمی : اوماا وقتی رفتیم خونه برام کیک شکلاتی درست میکنی؟
+: درست میکنم ولی چرا کیک شکلاتی میخوای ؟
یونمی : چون اون روزی که تولد بورا بود از کیکش به من نداد .
+: آیگووو تو چقدر کیوتی . ولی به یه شرط برات کیک درست میکنم
یونمی: چی؟
+ : که لپ مامانی رو بوس کنی
چشمهاش رو بست و لَب های قرمز رنگشو روی صورتم گذاشت .
رفت عقب و گفت: حالا برام درست میکنی؟
+: آره وقتی رفتیم خونه برات درست میکنم
در با شدت باز شد و لینو با خنده گفت : بریم خونه؟
+: چی شد ؟ همه چی خوب پیش رفت ؟
-: پس به نظرت برای چی انقدر خوشحالم ؟
+اومم خوبه
یونمی دستهاش رو باز کرد و رو به لینو گفت : ابااا بغلم کن
به سمتم اومد و یونمی رو از روی پاهام بلند کرد
-مرسی که مراقبش بودی
+: الان برمیگردیم؟!
-: میخواستم قبلش سه نفری بریم خرید ولی اگر زودتر برگردیم بهتره
از جام بلند شدم
+ پس بریم
-: یونمیا .. تو هیچ دوستی نداری که بخوای ازش خداحافظی کنی؟
یونمی: نه ابا . اونا با من دوست نمیشن .
در اتاق و باز کردیم و از اتاق خارج شدیم
همون زن پیر اومد جلو و گفت : دارید میرید ؟
+ : بله .
گفت : روز خوبی داشته باشید .
یونمی : خداحافظ اجومااا
زن پیر : خداحافظ یونمیه نازم .
لینوبعد از تشکر کردن از خونه خارج شد . در ون رو باز کرد و یونمی رو داد بغلم . من و یونمی هردو توی ون نشستیم و لینو هم کنارمون نشست.
راننده : برگردیم آقا ؟
+: چرا جیسونگ بهت کمک میکنه؟ من نگرانم .
خم شد و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت
-: نگران نباش ، نمیدونم چرا اما هر اتفاقی بیافته من مراقب تو و یونمی هستم .
خواست بره که یونمی پاش رو گرفت . با تعجب به یونمی نگاه کرد
یونمی: اباا بازم میخوای تنهام بزاری؟
+ : نه مامانت پیشته ، من زود برمیگردم .
و از اتاق خارج شد . یونمی رو بغل گرفتم و گفتم : دختر کوچولوی خوشگل من چیا بلده؟! بلدی برام شعر بخونی؟
یونمی: نه اوماا .
روی تخت نشستیم و اون روی پاهام نشست . همینجوری که موهاش رو نوازش میکردم به خودم اومدم . تا قبل از این فکر میکردم اصلا ازش خوشم نمیاد . اما الان کاملا بهش وابسته شده بودم . فکر میکردم واقعا یه مادرم و .. اینکه یه نفر اوما صدام کنه حس خوبی داره
با قرار گرفتن دست های کوچیکش توی دستام گفت : اوما چقدر دست هات بزرگن
+: تو هم وقتی بزرگ بشی دستات بزرگ میشن ، راستی تو چند سالته؟
یونمی : من یه کیک تولد داشتم که روش شمع 3 بود
+: پس سه سالته .
یعنی اون دختر نُه ماه قبل از قرار گذاشتن ، این بچه رو حامله شده بود
یونمی : اوماا وقتی رفتیم خونه برام کیک شکلاتی درست میکنی؟
+: درست میکنم ولی چرا کیک شکلاتی میخوای ؟
یونمی : چون اون روزی که تولد بورا بود از کیکش به من نداد .
+: آیگووو تو چقدر کیوتی . ولی به یه شرط برات کیک درست میکنم
یونمی: چی؟
+ : که لپ مامانی رو بوس کنی
چشمهاش رو بست و لَب های قرمز رنگشو روی صورتم گذاشت .
رفت عقب و گفت: حالا برام درست میکنی؟
+: آره وقتی رفتیم خونه برات درست میکنم
در با شدت باز شد و لینو با خنده گفت : بریم خونه؟
+: چی شد ؟ همه چی خوب پیش رفت ؟
-: پس به نظرت برای چی انقدر خوشحالم ؟
+اومم خوبه
یونمی دستهاش رو باز کرد و رو به لینو گفت : ابااا بغلم کن
به سمتم اومد و یونمی رو از روی پاهام بلند کرد
-مرسی که مراقبش بودی
+: الان برمیگردیم؟!
-: میخواستم قبلش سه نفری بریم خرید ولی اگر زودتر برگردیم بهتره
از جام بلند شدم
+ پس بریم
-: یونمیا .. تو هیچ دوستی نداری که بخوای ازش خداحافظی کنی؟
یونمی: نه ابا . اونا با من دوست نمیشن .
در اتاق و باز کردیم و از اتاق خارج شدیم
همون زن پیر اومد جلو و گفت : دارید میرید ؟
+ : بله .
گفت : روز خوبی داشته باشید .
یونمی : خداحافظ اجومااا
زن پیر : خداحافظ یونمیه نازم .
لینوبعد از تشکر کردن از خونه خارج شد . در ون رو باز کرد و یونمی رو داد بغلم . من و یونمی هردو توی ون نشستیم و لینو هم کنارمون نشست.
راننده : برگردیم آقا ؟
۳.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.