Part:38

Part:38
$ی...یعنی تو م...منو دوست داری(از خجالت سرخ شد)
٪اره بدجور عا..
سولی اومد تو اتاق*
+هی شما دوتا...هیچی هیچی من میرم
$نه نه نه داشتیم بلند میشدیم
کوک بلند خندید ک یونا زد تو سر کوک و بلند شد
$هو اصن چرا تو پیرهن تنت نیست
+دقیقا سوال منم از شما دوتا همینه چرا پیرهن تن کوک نیست
$نههه بخدا ما کاری نکردیممم
٪ازین ببعد میکنیم(زیر لب)
$شنیدم چی گفتی گمشو من میرم پایین
خیلی خجالت میکشید از این فرصت استفاده کرد و از اتاق رفت بیرون کوک خندید و سولی دنبال یونا رفت پایین سفره رو چیدن و همه اومدن رو میز نشستن و بی صدا صبحانه میخوردن ک کوک حرف زد
٪عشقم بهشون گفتی
-عشقت کیع
یونا سرخ شد و به پای کوک زد
+اهممم
&خاله چرا سرخ شدی
$هیچیییی
٪خب منو یونا میخایم بریم دی...
یونا زد تو پاش
٪بزار حرفمو بزنم
-تو و یونا میخاین برین دیت؟
٪زدی تو هدف
$نه داداش غلط میکنه یچی واسه خودش میگه
&من اینجا نشستما بیتربیتا
+بعد از صبحانه حرف میزنیم فعلا ساکت شین
-چشم بیب
همه صابحانه خوردن یونا و سولی سفره رو جمع کردن و ظرفارو شستن و دور میز نشستن ولی تهیون گفت که میخاد بره اینجارو ببینه و بازی کنه
-خب؟....