black dream p40
" کسی توی خونه نیومده کی بیاد آخه ساعت ۳ صبح؟" a,t
سکوت سنگین و چشمای منتظر کوک رو که دید ادامه داد
" خودم بخیه زدم ، ضعف کردی خیلی ازت خون رفته باید غذا بخوری" a,t
" تو مگه بلدی ؟ عفونت اینا پیدا نکنم تازه" jk
با حرص لب زد
" نخیر غصه نخور ، بلدم بخیه بزنم" a,t
پوزخند زد و با حالت لوسی لب زد
" خانم مشاورا همشون دکتری بلدن؟" jk
" نه ، دایی من جراح بود و هر از گاهی کتاب هاش رو میخوندم ؛ به علم پزشکی علاقه داشتم و کم و بیش بلدم " a,t
حرفی نزد که ادامه داد
" واست سوپ درست کردم ، وقتی بخوری بهتر میشی ۳ روز دیگه اگه جم نخوری و اذیت نکنی بخیه هات جوش میخورن و پارش میکنم زیاد عمیق نبود اما نسبتا بزرگ بود ، چیشد دیشب؟" a,t
بی توجه به سؤالش گفت :
" کی گفته سوپ درست کنی؟" jk
چشماش از حرص بسته شد
" اولا الان مریضی و نیاز داری بهش ، دوما جواب سوال منو بده " a,t
نگاهی به چشمای کنجکاوش انداخت و پرسید
" چشمات مسی شده" jk
نفسش رو با فشار بیرون داد و سمت در رفت
" بمون تا واست سوپ بیارم " a,t
منتظر جواب نموند و با قدمای بلند اتاق رو ترک کرد
سوپ رو داخل ظرف پر کرد و برگشت و کمی آب خنک داخل لیوان ریخت و توی سینی گذاشت
برگشت و با دیدن کوک سمت پله ها اخماش توی هم رفت ، سینی رو روی اپن گذاشت و سریع سمتش رفت
چشمای بی قرارش دور خونه رو آنالیز میکرد دستش رو از نرده ها جدا کرد و زیر سینه اش تیر کشید و خم شد و روی ات افتاد
"کوک ، ضعیف شدی بخاطر همین گفتم پایین نیا " a,t
دستاش دور کمر باریک ات حلقه شد و سرش همونجا ماندگار شد ، بوی شیرینش رو تنفس میکرد و بی قراری توی چشماش بیشتر میشد
زبونش رو روی تخت سینه اش که بخاطر لباسش پیدا بود کشید و بعد از هر مک حریص تر میشد
شرایط پارت بعد :
like : 200
comment : 90
سکوت سنگین و چشمای منتظر کوک رو که دید ادامه داد
" خودم بخیه زدم ، ضعف کردی خیلی ازت خون رفته باید غذا بخوری" a,t
" تو مگه بلدی ؟ عفونت اینا پیدا نکنم تازه" jk
با حرص لب زد
" نخیر غصه نخور ، بلدم بخیه بزنم" a,t
پوزخند زد و با حالت لوسی لب زد
" خانم مشاورا همشون دکتری بلدن؟" jk
" نه ، دایی من جراح بود و هر از گاهی کتاب هاش رو میخوندم ؛ به علم پزشکی علاقه داشتم و کم و بیش بلدم " a,t
حرفی نزد که ادامه داد
" واست سوپ درست کردم ، وقتی بخوری بهتر میشی ۳ روز دیگه اگه جم نخوری و اذیت نکنی بخیه هات جوش میخورن و پارش میکنم زیاد عمیق نبود اما نسبتا بزرگ بود ، چیشد دیشب؟" a,t
بی توجه به سؤالش گفت :
" کی گفته سوپ درست کنی؟" jk
چشماش از حرص بسته شد
" اولا الان مریضی و نیاز داری بهش ، دوما جواب سوال منو بده " a,t
نگاهی به چشمای کنجکاوش انداخت و پرسید
" چشمات مسی شده" jk
نفسش رو با فشار بیرون داد و سمت در رفت
" بمون تا واست سوپ بیارم " a,t
منتظر جواب نموند و با قدمای بلند اتاق رو ترک کرد
سوپ رو داخل ظرف پر کرد و برگشت و کمی آب خنک داخل لیوان ریخت و توی سینی گذاشت
برگشت و با دیدن کوک سمت پله ها اخماش توی هم رفت ، سینی رو روی اپن گذاشت و سریع سمتش رفت
چشمای بی قرارش دور خونه رو آنالیز میکرد دستش رو از نرده ها جدا کرد و زیر سینه اش تیر کشید و خم شد و روی ات افتاد
"کوک ، ضعیف شدی بخاطر همین گفتم پایین نیا " a,t
دستاش دور کمر باریک ات حلقه شد و سرش همونجا ماندگار شد ، بوی شیرینش رو تنفس میکرد و بی قراری توی چشماش بیشتر میشد
زبونش رو روی تخت سینه اش که بخاطر لباسش پیدا بود کشید و بعد از هر مک حریص تر میشد
شرایط پارت بعد :
like : 200
comment : 90
۴۳.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.